در حال بارگذاری؛ صبور باشید
منبع :
دوشنبه

۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۰

۱۹:۳۰:۰۰
46180

بازتاب احاديث نبوي و روايج عرفاني در کلام راجي کرماني

چكيده در بين انواع شعر فارسي، شعر حماسي از ارزش خاص و ويژه اي برخوردار است و در اين ميان حماسه هاي ديني، جايگاه ممتازي به خود اختصاص داده اند . زيرا حماسه هاي ديني از



چکيده
در بين انواع شعر فارسي، شعر حماسي از ارزش خاص و ويژه اي برخوردار است و در اين ميان حماسه هاي ديني، جايگاه ممتازي به خود اختصاص داده اند . زيرا حماسه هاي ديني از شميم خوش کلام وحي بهره مند گشته و اين سرچشمه فياض و معنوي همچون رودي زلال و جاري جانهاي مشتاقان کلام نغز دري را سيراب نموده است. يکي از علل ماندگاري اين نوع سخن که دست تطاول هيچ چپاولگري نتوانسته است آنها را از صفحه روزگار محو نمايد؛ همين برخورداري از وحي و سنّت و عرفان به عنوان سرچشمه هاي معنوي سخن اديبان و شاعران فارسي زبان است.
در اين مقاله، بر آنيم که حماسه «حمله حيدري»، اثر مرحوم «راجي کرماني» شاعر قرن سيزدهم را از اين منظر بنگريم. زيرا بازتاب باورها و اعتقادات مذهبي در بستر کلام او متموّج است. در کلام وي تأثرات قرآن، حديث و عرفان حضور دارد به ويژه در قسمت ساقينامه ها که به مصداق پيش درآمد و مدخلي است براي ورود به اصل سخن، کاربرد اصطلاحات عرفاني به وفور مشاهده مي شود.
در اين نوشتار تلاش شده است آنجا که راجي سخنان خود را مستند به احاديث آورده و آن را با نغمه روحبخش عرفاني مزين کرده است نشان داده شود.
کاربرد عناصر تجريدي و انتزاعي باعث شده است که شعر او در قسمت ساقينامه ها درون گرا شود که اين امر دليل آشنايي شاعر با عالم عرفان و اصطلاحات عرفاني است. اشارات صريح قرآني، احاديث و اصطلاحات عرفاني همچون لاهوت، لامکان، زهد، طنازي، خانقان، خمخانه، دير و مغان، مي راز، ساقي، جام، الست، ازل، ني، دلدار، خرابات، خم، مغَني، توبه، پارسايي، ماسوي، درد کش، رند، دلق و... در اشعارش ملاحظه مي شود.
بهره گرفتن حماسه «حمله حيدري» از کلام نبوي و عرفان، اساس اين مقاله است که اميد است در نشان دادن بخشي از ابعاد گوناگون سخن وي که بر بستر دين و مذهب حرکت مي کند مفيد باشد.
مقدمه
از گذشته تاکنون، از گذشته تاکنون، شعر را از نظر نوع ادبي، به گونه هاي متفاوتي تقسيم کرده اند که شعر حماسي يکي از انواع آن به حساب آمده است حماسه و منظومه هاي حماسي از ديدگاه صاحبنظران به انواع مختلفي از جمله: 1- منظومه هاي حماسي اساطيري و پهلواني 2- منظومه هاي حماسي تاريخي 3- منظومه هاي حماسي ديني 4- منظومه هاي حماسي مصنوع تقسيم شده است.{1}
در اين راستا دين و مذهب يکي از اصولي است که شاعران و سخنوران پيوسته به دفاع از آن برخاسته و حميت دينداري خود را با سرودن اشعاري چه به صورت منظم و چه به صورت پراکنده به اثبات رسانيده اند و در حقيقت اين نوع شعر را در خدمت بيان افکار و عقايد خويش قرار داده و حربه اي براي بيان مقصود خود دانسته اند.
در تاريخ شعر فارسي «اشعار ديني از شاعراني مانند کسايي و ناصر خسرو آغاز شد و بعداً به وسيله شاعران شيعي مذهبي از قبيل قوامي رازي شاعر قرن ششم هجري و ابن حسام شاعر قرن نهم و محتشم کاشاني شاعر قرن دهم تکميل شد. بعد از آن در تمام دوره صفويه و قاجاريه ادامه يافت اين اشعار که حماسه هاي ديني را هم بايد در شمار آنها دانست، معمولاً در ذکر مناقب و يا مصائب اولياي دين و پيشروان تشيع سروده شده است. رواج اين نوع شعر در دوره صفويه که عهد تقويت مذهب تشيع و رسمي شدن آن در ايران است؛ از هر دوره، ديگر بيشتر بوده و در دوره قاجاريه نيز از رواج نيفتاده.»{2}
همين نوع حماسه هاي مذهبي است که در نهايت منجر به پديد آمدن گروهي شد به نام «مناقبيان» يا «مناقب خوانان» که به ذکر بزرگيها و علوّ مقام پيشوايان خود، به ويژه در شيعه مي پرداختند. «از آثار شيعه در قرن ششم هجري معلوم مي شود که دسته اي خاص به نام «مناقب خوانان» يا «مناقبيان» ظاهراً از عهد آل بويه به بعد در ايران سرگرم کار بودند. کار اين دسته آن بوده که قصايد و اشعاري در ذکر مناقب امامان شيعي مي خواندند و مردم بر گرد آنها اجتماع مي کردند و به اشعاري که مي خواندند گوش فرا مي دادند. همراه اين مناقب، حکاياتي هم نقل مي شد که در آنها از شجاعتهاي علي بن ابيطالب (ع) پيشواي شيعيان سخن مي رفت. اين کار مقدمه ايجاد داستانهاي قهرماني و منظومه هاي حماسه هاي ديني درباره مغازي علي بن ابيطالب (ع) و اولاد او شده و از اين راه چند منظومه بديع به بحر متقارب در ادبيات فارسي به وجود آمده است. مانند:
خاوران نامه ابن حسام و حمله حيدري باذل و حمله حيدري راجي کرماني و خداوند نامه فتحعلي خان صباي کاشاني و ارديبهشت نامه سروش اصفهاني و چند منظومه ديگر...»{3}
راجي کرماني، منظومه سي هزار بيتي حمله حيدري را بر اساس اقتباس و تقليد از شاهنامه فردوسي سروده است. همانگونه که استاد سخن، فردوسي، رستم را قهرمان شاهنامه، اين حماسه ملي ايران قرار داده است که خالق شگفتيها و کارهاي خارق العاده است؛ راجي کرماني هم به علت عشق و علاقه وافرش به مولاي متقيان علي (ع) آن حضرت را به عنوان قهرمان منظومه خود قرار مي دهد و آن بزرگوار را نماد انسان وارسته و کامل، کما هو حقه، قلمداد مي کند همچون فردوسي که رستم را نماينده ايراني برتر و آگاه و تا اندازه اي انسان کامل معرفي مي نمايد. همانگونه که مولانا نيز تشابه حضرت علي (ع) و رستم را به عنوان نماد انسان کامل در نظر دارد:

•    زين همرهان سست عناصر دلم گرفت
•    شير خدا و رستم دستانم آرزو ست{4}
همچنين راجي، سرآغاز بيشتر غزوات را با ساقي نامه هاي پر شوري - 24 ساقي نامه در حدود 1200 بيت - که آکنده از اصطلاحات و مفاهيم بلند عرفاني است آغاز مي کند تا خواننده را براي پيگيري داستان آماده کند.
ملّا بما نعلي کرماني، معروف به «راجي کرماني» شاعر قرن سيزدهم است که با سرودن اشعاري حماسي و غنايي در ذکر بعثت و تاريخ زندگي حضرت رسول (ص) و همچنين شرح سرگذشت و جنگها و ذکر دلاوريهاي حضرت علي (ع)تحت عنوان «حمله حيدري» يا به اختصار «حمله» نام خود را در گستره ادب فارسي ماندگار ساخته است. در خصوص زندگي وي واقعه اي بدين گونه نقل شده است.
«وي در ابتدا زرتشتي بود و در اوان جواني به بيماري فلج دچار مي شود. در ايّام محرّم تحت تأثير نوحه هاي عزاداران عاشورا، از هوش مي رود؛ در آن حال مولا علي (ع) را به خواب ديده که به بالين او آمده و مي گويد: (بمان! بلند شو.) در اين هنگام وي به هوش آمده، از جاي بر مي خيزد و خود را تندرست مي يابد.پس از اين واقعه به ميان سوگواران رفته و در سوگ امام حسين (ع) بر سر و سينه مي زند. اين رويداد دگرگوني عميقي را در احوالش پديد آورده و از دين زرتشتي به دين اسلام مي گرود و نام ملّا بمو نعلي (بمانعلي) را بر خود مي نهد.»{5}
بعد از اين واقعه که زندگي جديدي براي او رقم مي زند، تحت تأثير قرار گرفته و تحوّلي شگرف در او به وجود مي آيد، به خدمت علما و عرفاي کرمان مي شتابد و از محضر آنان کسب فيض مي کند که حاصل آن سرودن منظومه حماسه ديني است به نام «حمله حيدري» که در اين خصوص آمده است:

•    راجي که مثل بود در ايّام
•    نو کرده قبول دين اسلام
•     بس شعر که در مصاف حيدر
•    گفته به صفاي آب کوثر{6}
اين شاعر والامقام، متأسفانه آنگونه که شايد و بايد قدر ناشناخته است. شرح حال و زندگي او همچون ساير شاعران اين سرزمين به کمال نگاشته نشده است تنها چند تذکره محدود به ذکر کوتاهي از زندگي وي پرداخته اند که ذيلاً اشاره مي شود:
«راجي کرماني- ملابمانعلي- او از شاعران اواخر قرن دوازدهم و اوايل قرن سيزده هجري است. در آغاز به شال بافي اشتغال داشت. چون اسلام آورد مدتي از کمارن دوري گزيد و به عتبات رفت. سپس به کرمان برگشت و دوباره به مشهد رفت و چون به کرمان برگشت مورد لطف و حمايت خاص ابراهيم خان ظهيرالدوله قرار گرفت و با فراغ بال به نظم حمله حيدري پرداخت و آنچنان در اين کار مشهور شد که به وي «فردوسي ثاني و حکيم کرماني» مي گفتند بدان سان که ابراهيم خان وي را با خود به تهران برد و به حضور فتحعلي شاه معرفي کرد. شاه او را با بديهه سرايي آزمود، از جمله فتحعلي شاه اين مصراع را ساخت تا ملا بمانعلي مصراع دومش را بگويد. شاه گفت: در جهان چون حسن يوسف کس نديد و ملا بمانعلي ساخت: حسن او دارد که يوسف آفريد.
ظاهراً او در برگشت از همين سفر در کرمان بدرود زندگي گفته است حمله او در بحر متقارب بر وزن شاهنامه فردوسي، سي هزار بيت است.بسياري او را به سبب برخي اشعار تند مذهبي، «شيعه غالي» شمرده اند.»{7}
مرحوم رضا قليخان هدايت در مجمع الفصحا، در بخش اوّل از مجلّد دوم تحت عنوان «راجي کرماني رحمة الله» چنين نگاشته اند: «نامش بماني و اصلش از زردشتيان ايران و ساکن کرمان بود. به واسطه سعادت فطري، ذوق اسلام يافت و به خدمت علما و عرفاي کرمان شتافت. بمانعلي نامش دادند و ديده حالش را به نور ولايت شاه اوليا گشادند طبعش موزون وشايق به مداحي ولّي حضرت بيچون گرديد. غزوات و واقعات حضرت رسول عربي و وصّي حقيقي آن حضرت را، منظوم کرد و زياده از بيست هزار بيت به نظم آورد به نام ظهيرالدوله، ابراهيم خان بني عمّ خاقان صاحبقران معنون کرد و مورد الطافها شد و چون درگذشت؛ و نواّب شاهزاده شجاع السلطنة حسنعلي ميرزا به ايالت کرمان رسيد، وقتي به حسب تقدير، به خدمتي فقير بدان ولايت افتاد و اشعار آن را شنيد و به جمع آن ترغيب کرد؛ مولانا محمد هاشم بن ملالطفعلي که در خدمت شاهزاده، وکيل وظايف علما بود و در اين باب اهتمامي کرد، ميرزا مظهر کرماني متصدي جمع و تربيت آن متفرقات شد و درين دولت ابد مدت آن مثنوي را به قالب طبع درآوردند و تعدّد يافت؛ چون مشتمل بر مدايح و مناقب بود لازم دانست که برخي از آنها را تيمّناً در اين کتاب نگارد».{8}
سپس برخي از اشعار مرحوم راجي را تحت عنوان؛ در توحيد، ذکر آمدن وليد و عتبه و شيبه به ميدان و کشته شدن وليد به دست علي (ع)، ذکر غزوه احد و خندق، ذکر غزوه خيبر و قتل حارث، ذکر قتل مرحب، ذکر جمل و صفين و نهروان نقل مي نمايد.
مرحوم راجي در اشعار ذيل که تحت عنوان «ساقينامه و مجلس بزم و توصيف کتاب» سروده علاوه بر اينکه خود را به نام راجي خوانده است، تلويحاً به اعتقاد اوليه خود که زرتشتي بوده و سپس به اسلام گرويده است اشاره دارد:

•    سوي پير ميخانه گشتم روان
•    روانم شد از ديدنش جاودان
•    سوي مي پرستي نگه کرد پير
•     که اي از تو گفتار روشن پذير
•     به آهنگ نظمم نوايي نواخت
•     نوايي به آواز عاشق بساخت
•    که راجي که مدحتگري کار اوست
•    ثنا و ستايش سزاوار اوست
•     ز گنج نهان درّ اسرار سفت
•    سر گنج اسرار بگشاد و گفت
•    که ماييم عشاق عهد الست
•    که از عشق ما عشق گرديده مست
•    زبانها به اين نغمه در راز شد
•    به اين صوت دلها پر آواز شد
•     که بادا هزاران هزار آفرين
•    به راجي ز نزد جهان آفرين
•    بر آن نغمه چون نغمه خوان آمدند
•     همه سوي پير مغان آمدند
•     خدا را به ما گوي راجي کجاست
•    که از صوت او جان ما در نواست
•    چنان پاسخ آورد داناي راز
•    که گويم اگر سرّ اين راز باز
•    گر او را در اين دم ببينيد رو
•    چه داريد پاداش گفتار او
•    يکي گفت جان هديه او کنم
•     يکي گفت دل را گروگان کنم
•     ز گفتار ايشان بخنديد پير
•    به سويم تبسّم کنان شد بشير
•     که راجي همين رند نيک اختر است
•     که درج سخن را از او گوهر است
•     همي مژده دادند بر يکدگر
•     که راجي است اين رند بي پا و سر
•    همه زان نوا درد سان آمدند
•    بسوي پير جوياي راز آمدند
•     که از کيست او از که دارد نژاد
•     بخنديد و پاسخ چنين داد ياد
•     که اين رند نيک اختر نيک پي
•    نهال است از باغ جمشيد و کي
•    وليکن نه جامش از اين پر مي است
•    که از دوره کيقباد و کي است
•     شده در دو گيتي از آن کامياب
•    که گرديده خاک ره بو تراب
•    از آن بر سرش از شرف افسر است
•    که مدحتگر ساقي کوثر است
حمله حيدري، ص287
منظومه حمله حيدري، در حدود سي هزار بيت است که در شرح وقايع آغاز اسلام رسالت حضرت نبي اکرم (ص) به ويژه حالات مولي الموحدين علي (ع) به سبک و سياق شاهنامه فردوسي، در بحر متقارب سروده شده است. اين منظومه با اين بيت شروع مي شود:

•    به نام خداوند داناي فرد
•    که از خاک آدم پديدار کرد
و با اين بيت پايان مي يابد:

•    ندانم از اين گردش روزگار
•    ز کردار وارون ناپايدار
•    صاحبنظران نيز اين منظومه را ستوده و آن را در شمار حماسه هاي ديني خوب و قابل اعتنا قلمداد نموده اند. که «در بين تمامي حماسه هاي ديني از جايگاه خاص و ويژه اي برخوردار است. اين منظومه از لحاظ استحکام الفاظ و زيبايي ابيات از حمله حيدري باذل برتر است.»{9}
•    با توجه به محتواي منظومه، کلام راجي از پيوند شعر غنايي، حماسي و مذهبي شکل گرفته است و بازتاب باورهاي مذهبي و ارزشي در سراسر کتاب او موج مي زند. اگر چه در بعضي قسمتها، نظم منطقي کتاب به هم خورده و بعضي از وقايع، ترتيب تاريخي ندارد؛ ولي روي هم رفته مي توان حمله حيدري راجي را منظومه اي دانست که ضمن سرودن سرگذشت بزرگان صدر اسلام و با استفاده از مقدسات اين دين مبين، کلام خود را جاودانه کرده است. اين منظومه؛ از ويژگيهاي متنوعي برخوردار است که شايد مهمترين آن بهره گيري از قرآن، حديث و عرفان است که چاشني کلام راجي شده است.
•    بيشتر آثار ماندگار زبان فارسي از اين سرچشمه لايزال بهره مند گشته، لذا در طول تاريخ دست تطاول هيچ چپاولگري نتوانسته است آنها را از صفحه روزگار محو نمايد.
•    زيرا، مردم، کلام برگرفته شده از وحي و سنت و عرفان را بر صحيفه دل مي نگاشته اند که اين رمز بقا و ثبات آن به شمار مي رود.
•    يکي از ويژگيهاي کلام راجي، کاربرد صريح اشارات قرآني، احاديث، اصطلاحات عرفاني و عناصر تجريدي و انتزاعي است که در جاي جاي کلامش هويداست. اين امر باعث شده است که شعر او به ويژه در قسمت ساقي نامه ها درونگرا شود که اين درونگرايي خود مقدمه آشنايي شاعر با عالم عرفان است.
•    در اين نوشتار برانيم آنجا که مرحوم راجي، سخنان خود را مستند به احاديث آورده و آن را با نفحه روحبخش عرفان مزيّن کرده است؛ نشان داده شود.
•    بي شک، منظومه اي همچون حمله حيدري که خمير مايه و جوهره آن ديني و مذهبي است؛ نمي تواند بدور از آيات قرآني و احاديث که اساس دين و مذهب است باشد. راجي جا به جا و به هر نحوي از انحاء اشاره گونه اي چه به صورت مستقيم و چه به صورت اشاره، به احاديث کرده و آنها را يا به صورت اقتباس و يا تلميح و يا ايماء و اشاره به کار گرفته است و گاهي آن مفاهيم را به طريقي در کلام خود حل مي کند که آشنايان به سخن وحي آن را از فحواي کلامش در مي يابند و بدين وسيله قداست منظومه اش را دو چندان کرده است.
•    ترکيباتي همچون عهدالست، عهد ازل، لاهوت، ناسوت، لامکان، توکل، صف، لطف، هوي، يد بيضا، آتش طور، نام هاي قيامت، هاروت و ماروت، داستان سامري، نام بتهاي دوران جاهليت و اصطلاحات فراوان عرفاني، از جمله ترکيباتي هستند که راجي به مناسبت هاي مختلف از آن سود جسته و آن را در کلام خويش به کار برده است.
•    در سخن وي، تضمين درج، تلميح و اقتباس آيات و احاديث و نکات عرفاني بسيار فراوان است. در اين مقاله سعي شده است تا آنجا که امکان دارد؛ اشاره هاي مذکور را در زمينه احاديث و عرفان مشخص کرده، تا از اين طريق بتوان تعلق خاطر راجي را به باورها و ارزشهاي ديني خود نشان داد که اميد است در نشان دادن بخشي از ابعاد گوناگون سخن وي که بر بستر دين و مذهب حرکت مي کند؛ کار ساز باشد و طالبان را باز نمايد که تا چه اندازه کلام الهي و نبوي، چاشني سخن شاعر شده است. در اين جستجو با مطالعه تمام منظومه راجي مطالعه شد. ملاحظه گرديد که نزديک به 25 حديث شريف نبوي و در حدود 100 اصطلاح عرفاني مورد استفاده و استناد راجي واقع شده است.
•    شايان ذکر است که در اين منظومه بيش از 100 آيه قرآني مورد استفاده قرار گرفته که راجي آنها را يا به صورت تصريح و يا تلميح و اشاره آورده است که مجموعه آنها در نوشته اي ديگر تحقيق و تدوين شده است.مطالب اين نوشته در دو بخش تنظيم و ارئه شده است. الف: جلوه احاديث، ب: جلوه عرفان
الف- جلوه احاديث
در اين بخش ابتدا ابيات راجي ذکر مي شود سپس احاديثي که از آنها بهره گرفته است آورده مي شود.

•    ندانم چه لطف اندرين خاک داشت
•    که بر سيرت خويش او را نگاشت
(حمله، ص4)
ان الله خلق آدم علي صورته ( احاديث مثنوي، ص 213){10}

•    زبان را کليد اميد آوردم
•    به گنج نهاني کليد آوردم
(حمله، ص5)

•    به گنج نهاني زبانش کليد
•    ز سيماش راز نهاني پديد
(همان، ص13)
ان لله تحت الارض (عرش) کنزاً او کنوزاً مفاتيحها السنة الشعراء

•    چنين گفت کز اهل بيت من است
•    چو ايشان به من يک دل و يک تن است
(حمله، ص 13)
راجع به سلمان فارسي است: ان سلمان منا اهل البيت (تحليل اشعار ناصرخسرو، محقق، ص 29 به نقل از سفينة البحار قمي، ج 1 ، ص 647 )

•    به بويي که آيد ز ملک قرن
•    به خلق خليق و به حسن حسن
(حمله، ص 16)
به من از يمن تازه فيضي رسيد مشامم از آن بوي رحمن شنيد

•    به من مي وزد از فضاي
•    يمن شميم جهان داور ذوالمنن
(همان، ص 268)

•    همي گفت کايد مرا بر مشام
•    ز سوي يمن هر شب و صبح و شام

•    به من بوي رحمان فرد مجيد
•    مشام دل از نکهت او شنيد
(همان، ص 270 )

•    ببوسيد خاک و برآمد زجا
•    که آيد از اين خاک بوي خدا
•    دريغا ز دلدار و از روي او
•    که زين خاک مي بشنوم بوي او
(همان، ص 271 )
راجع به اويس قرن است که به سه صورت زير نقل شده است.
الا ان الايمان يمان و الحکمة يمانية و اجد نفس ربکم من قبل اليمن. (احاديث مثنوي، ص 73، به نقل از مسند احمد، ج 2، ص 541)
اني لاجد نفس الرحمان من جانب اليمن (مأخد قبل، به نقل از احياء العلوم، ج 3، ص 153)
تفوح روائح الجنه من قبل قرن. (مأخذ قبل به نقل از سفينة البحار، ج 1 ص 53)
منم خادم دختري کز شرف
 ستايد مر او را شه من عرف
(حمله، ص 47)

•    دليران بطحا سنانها به کف
•    که ريزند خون شه من عرف
(همان، ص 64)
و نيز صفحات، 116 ،135 ،245 و 270
ظاهراً اشاره به احاديث زير است.
من عرف نفسه فقد عرف ربه که منسوب به حضرت علي (ع) است و با تعبير اذا عرف نفسه جزو احاديث نبوي آمده است. (احاديث مثنوي، ص 167)
من عرف الله کل لسانه.(احاديث مثنوي، ص 67 به نقل از المنهج القوي، جلد 2، ص 580)

•    ز مکرش ابوبکر شد سوي غار
•    ز افسون او ناله زد سوسمار
(حمله ص 58)
مصراع اول اشاره به ثاني اثنين دارد (توبه، آيه 40) مصراع دوم: در احوال پيغمبر (ص) آمده است که سوسمار با او تظلّم کرد. در دعا آمده است:
اللهم صل علي من کلمه الضب في مجلسه مع اصحابه اللهم صل من تشفع اليه الظبي بافصح کلامه (فرهنگ تلميحات، دکتر شميسا، ص 522، به نقل از دلايل الخيرات، ص 63)
حضرت به سوسماري که در نزد اعرابي بود گفت: يا ضب من ربک؟ سوسمار گفت: خداي کاينات. پيغمبر (ص) فرمود و من انا يا ضب؟ سوسمار گفت: محمد بن عبدالله پيغمبر فرمود که را عبادت مي کني؟ سوسمار گفت: خدا را و تو را و اعرابي اسلام آورد. (مأخذ قبل، ص 523)

•    در شهر علم از که شد ارجمند
•    در کفر از حصن خيبر که کند
(حمله، ص 72)

•    خدا با خداوندش همراز بود
•    در علم يزدان بر او باز بود
(همان، ص 157)

•    ندانم که در رزم رزم آور است
•    که علم پيمبر بدو ياور است
(همان، ص 243)
•    چون يزدان در علم بر من گشود
•    به يزدان که او آن در علم بود
(همان، ص 291)
انا مدينه العلم و علي بابها، فمن اراد العلم فليأت الباب (احاديث مثنوي، ص 37 به نقل از جامع الصغير و کنوز الحقايق)

•    منم آنکه فرمود در شأن من
•     به فرمان يزدان شه ذوالمنن
•     که مهر حسينم چو جان در تن است
•    منم از حسين و حسين از من است
(حمله، ص 115)
اشاره به سخن مشهور حضرت رسول (ص) دارد: حسين مني و انا من حسين.

•    ز دست قسيم جحيم و بهشت
•    به دوزخ شوي يار با ديو زشت
(حمله، ص 81)

•    در آن روز از قاسم خلد و نار
•    همه نار شد قسمت روزگار
(همان، ص 154)

•    رود داوري سوي اين کار زار
•    که او هست قسمتگر خلد و نار
(همان، ص 174)

•    دهد خوب را زشت و بر زشت زشت
•    بود او قسيم جحيم و بهشت
(همان، ص 185)
•    به لشگر تو اين مال قسمت نما
•    که هستي تو در عرش قسمت نما
(همان، ص 250)
قال رسول الله (ص) لعلي: انت قسيم الجنه و النار. (تحليل اشعار ناصر خسرو، محقق ص 82 ، به نقل از بحار الانوار ج 9)

•    امين گشت در درگه کبريا
•     به اقرار الاعلي لافتي
•    برآمد نوا از همه ماسوا
•    به آيين الاعلي لافتي
•     کسي نيست جز او خداوندگار
•    نه تيغ است رخشنده چون ذوالفقار
(حمله، ص 112)
و نيز صفحات 157، 166، 183، 248 و 304) )
اشاره به حديث معروف و مشهور دارد: لافتي الا علي لا سيف الا ذوالفقار.

•    بخوانده رسول خداي جهان تو را
•    سيّد شباب (شاب) اهل جنان
(حمله، ص 117)
الحسن و الحسين سيد شباب اهل الجنه. (تحليل اشعار ناصر خسرو، محقق، ص 71، به نقل از جامع الصغير، ج 1)

•    ز مدح شه لو کشف راز گو
•    ز محراب و معراج او بازگو
(حمله، ص 139)
اشاره به سخن معروف مولا علي (ع) دارد: لو کشف العظاء ما ازددت يقينا.

•    کند سوي خورشيد گر کج نگاه
•    به مشرق زمين باز گردد ز راه
(حمله، ص 141).
در حديث ردالشمس آمده است که پيغمبر (ص) خورشيد را براي حضرت علي (ع) برگرداند تا نماز کند.
ان عليا بعثه رسول الله (ص) في حاجه في غزوه حنين و قد صلي النبي العصر و لم يصلها علي فلما رجع وضع رأسه في حجر علي (ع) و قد او حي الله اليه فجلله بثوبه فلم يزل کذلک حتي کادت الشمس تغيب ثم انه سري عن النبي (ص) فقال اصليت يا علي فقال لا فقال النبي (ص) اللهم رد علي علي الشمس فرجعت حتي بلغت نصف المسجد.
(احاديث مثنوي، ص 173 به نقل از بحارالانوار، ج 6)
•    رسولي که لولاک در شأن اوست
•    خديوي که جبريل دربان اوست
(حمله، ص 144)
نبودي گر او آسماني نبود زمين و زمان و مکاني نبود

•    همه آفرينش از او شد پديد
•    جهان آفرين بهر او آفريد
(همان، ص 190)
و نيز صفحات 10، 26، 193 و 296
اشاره دارد به حديث معروف: لو لاک لما خلقت الافلاک (احاديث مثنوي، ص 172)
[11]

•    ز تيغت چنان قدر ايمان فزود
•     که ايمان سر فخر بر عرش سود
•     به گيتي از امروز تا رستخيز
•     عبادات و طاعات اهل تميز
•    نيرزد به يک ضرب شمشير تو
•     بود کم ز تيغ جهانگير تو
•     به نام خداوند بي ضد و جنس
•    بود بهتر از طاعت جن و انس
(حمله، ص 155)

•    ز قالوا بلي تا گه رستخيز
•    عبادات و طاعات اهل تميز
•    درون دو گيتي همه هر چه هست
•    نيرزد ثوابش به آن ضرب دست
(همان، ص 314)
اشاره به سخن معروف حضرت رسول (ص) است: ضربه علي في يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين.

•    به امر نبوت تويي پيش بين
•    خدا را ولي و مرا جانشين
(حمله، ص 156)
همه عهد من عهد و پيمان اوست که فرمان من آنچه فرمان اوست

•    به عهد من ار کس بپيچيد
•    سر بود دشمن داور دادگر
(همان، ص 296)
من کنت مولاه فعلي مولاه، اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه (احاديث مثنوي، ص 224 به نقل از مسند احمد (ج 4 و جامع صغير ج 2 و کنوز الحقايق)

•    سراينده قول فزت و رب
•    چو بشنيد پر خنده بگشاد لب
(حمله، ص 157)
اشاره به سخن معروف حضرت علي (ع) است که به هنگام شهادت فرمودند: فزت و رب الکعبه.

•    هويدا ز هر ظلمتي گشته نور
•    ز هر پرده اي کرده حسني ظهور
(حمله، ص 165)
ان الله تعالي خلق خلقه في ظلمه فالقي عليهم من نوره فمن اصابه من ذلک النور اهتدي و من اخطاه ضل. (احاديث مثنوي، ص 6 به نقل از جامع صغير ج 1 و فتوحات مکيه ج 2)

•    کز آغاز او عقل را راه نيست
•    ز انجام او وهم آگاه نيست
(حمله، ص 193)
لا يدرکه بعد الهمم و لايناله غوص الفطن. (نهج البلاغه، خطبه اول)

•    ره بندگي را پذيرفته ام
•    که ترک خدايي خود گفته ام
•     نخستين مرا بنده خويش خواند
•    پس آنگه به تخت رسالت نشاند
(حمله، ص 208)
ظاهراً اشاره به: اشهد ان محمداً عبده و رسوله

•    در اين رزم ما را سر آمد زمان
•    همانا بود بودني بي گمان
(حمله، ص 222)
ف القلم بما هو کائن (احاديث مثنوي، ص 38، به نقل از مسند احمد، ج 1 و کنوز الحقايق)

•    چه خوش گفت دانشور رازدان
•    ذهاب و ذهب دار و مذهب نهان
(حمله، ص 266)
متأثر از شعر مولاناست که مي فرمايد:

•    در بيان اين سه کم جنبان لبت
•    از ذهاب و از ذهب وز مذهبت
مضمون سخن اقتباس از عبارتي است که آن را بعضي از مفسران حديث مي دانند و برخي از سخنان حضرت امام صادق (ع): استر ذهبک و ذهابک و مذهبک. (شرح مثنوي، دکتر محمد استعلامي، ص 262)

•    گذارم کنون در ميان شما
•    من اين اهل بيت و کلام خدا
•    هر آن کس به اين هر دو شد يار دوست
•    به داراي يزدان که يار من اوست
•    هر آن کس ز پيوند ايشان گذشت
•    به ديو لعين تا ابد يار گشت
(حمله، ص 296)

•    که پيغمبر ما سپارد به ما
•    دو چيز گرانمايه پر بها
(همان، ص 297)
اني تارک فيکم الثقلين کتاب الله و عترتي. اين حديث به طرق ديگر نيز آمده است.
از جمله: اني تارک فيکم خليفتين کتاب الله حبل ممدود ما بين السماء و الارض و عترتي و انهما لن يفترقا حتي يردا علي الحوض. (تعليقات حديقه، ص 398 به نقل از جامع الصغير، جلد 1 ص 4).
و نيز: اني تارک فيکم امرين. ان اخذتم بهما لن تضلوا کتاب الله و اهل بيتي عترتي، ايها الناس اسمعوا و قد بلغت انکم ستردون علي الحوض فأسألکم عمّا فعلتم في الثقلين.(اصول کافي، ج 2 ص 57) و نيز مراجعه شود به الرسالة العّليه، ص 29.
ب: جلوه عرفان
مباحث عرفاني و نکته هاي آن در کتاب حمله حيدري قابل تأمل است. بستر کلام راجي حول محور زندگي حضرت رسول (ص) و مولا علي (ع) مي چرخد و گاهي نيز به وقايع جانسوز کربلا اشاره مي کند و سخن از دين و مذهب و نشر احکام اسلامي است و با توجه به اينکه عرفان اسلامي آبشخوري جز دين و مذهب و قرآن ندارد؛ تقريباً همه سخنوران فارسي زبان خمير مايه هايي از عرفان در کلامشان موجود است که راجي کرماني نيز مستثني نيست.
اشارات عرفاني در کلام راجي به دو گونه جلوه کرده است:
يکي در ساقي نامه ها که به صورت واضح و آشکار و با ذکر اصطلاحات و کلمات عرفاني، مشربي از عرفان را در کلام خود بروز داده و عذوبت سخنش را با شهد عرفان و اصطلاحات آن آميخته است. بطوري که در ساقينامه ها سخن راجي درونگرا مي شود.
ديگر در لابلاي اشعارش گاهي به صورت مفهومي و گاهي با ذکر بعضي از اصطلاحات عرفاني، سخن خويش را با عرفان پيوند داده است.
کثرت اصطلاحات عرفاني، به ويژه در ساقي نامه ها، بيانگر آن است که راجي با عرفان اسلامي آشنايي داشته و چه بسا که حلاوت آن را نيز چشيده باشد که من لم يذق لم يدر. اشارات گوناگوني که در اشعارش به عارفان شاعر و شاعران عارف دارد نمايانگر آن است که راجي با آثار اين بزرگان آشنايي کامل داشته است و بي شک عرفان آنها نيز بر سخن او تأثير نهاده است.
گاهي نيز در سرآغاز سخن و در ابتداي هر داستان و ذکر واقعه اي به فراخور، ابتدا به وادي اصطلاحات عرفاني گام مي نهد و از پير معان شراب فنا و بي خودي مي طلبد و ضمن خطاب به مغنّي، و استمداد از او ادامه سخن را پي مي گيرد.
در کلام راجي، اصطلاحاتي همچون جام، صاف، درد، نوش، مغنّي، ميخانه، جان، ساقي، مي دير، خرابات، مست، ساغر، رخ، نقاب، ميگسار، مي پرست، جانانه، يار، دلدار، آتش تابناک، خم، بيدل، عکس، رخ يار، مطرب، رند، محرم، ماسوا، خرقه، راز، زرق و شيد، خراب، مي ناب، جام مغان، آتشين آب، دردي آشام، خروش، نشئه، جوش، دل، مي فروش، جرعه، باده لعل رنگ، مي سرخگون، آب خم، لاله گون، ره توبه، ره زهد، دلق ريايي، پير خرابات، درياي دل، خودپرستي، طنازي، دلدار، صهبا، کشف راز و سالک زياد به چشم ميخورد که برخي از اين اصطلاحات، عناصري غنايي همچون خرابات، ساغر، جام، خانقه و برخي همچون درّ راز، گنج اسرار، درّ اسرار، نقش بيم و اميد، جان، محرم، مي طهور و آتش طور، عناصري تجريدي و انتزاعي به شمار مي روند. در بيش از بيست ساقي نامه که در کلام راجي شکل گرفته است؛ تماماً سخن از درونگرايي و عرفان است همچنين در چند مورد هم با اصطلاح خطاب به مغنّي، باز به ذکر نکاتي عرفاني پرداخته است. در اينجا به چند مورد از اشعار او که در ساقي نامه ها سروده شده است و در برگيرنده نکات ظريف عرفاني است اشاره مي رود.

•    در اين بارگه جاي هشيار نيست
•    در اين بزم هشيار را بار نيست
•     مگر مطرب و عيش رايي زند
•     در اين پرده بي خود نوايي زند
•    در اين پرده من را نمايد رهي
•     ز راز نهانم دهد آگهي
•     مغنّي از اين پرده بنواي ساز
•    که گرديد رزم آفرين رزم ساز
•     شراب وصال از دم شير نوش
•     مي ناب از آب شمشير نوش
•     ز نوک خدنگ و سنان شاه جو
•    ز خون چهره از رنگ هستي بشو
•     زخم کمند ابروي يار بين
•     ز تير و سنان قد دلدار بين
•     به زير سم باره آرام جو
•    چه جستي وصال دلارام جو
•    نگاه نگار از پر تير بين
•     رخ يار از برق شمشير بين
•    ز نوک سنان سينه را طور کن
•    دل از آتش تيغ پر نور کن
•    ز تن بگذر و در تن آور روان
•    ز جان بگذر و ساز جان جاوادان
•     نمايي چو ترک تن و ترک سر
•    در اين بزم شايد که يابي خبر
(حمله، ص 97)
يکي از اصطلاحات مهم عرفاني که در سرتاسر اين کتاب، موج مي زند، اصطلاح راز است. اين کلمه، بيش از چند صد بار در معاني مختلف در کلام راجي تکرار شده است که بيشترين بار معنايي آن، عرفاني است.
وقتي راز باشد، لوازمي دارد. مسأله محرم و نامحرم مطرح مي شود، اظهار و اختفاي آن هر دو عوارضي دارد.
•    رازها را گر نيازي در ميان
•    درکها را تازه کن از قشر آن
(مثنوي، دفتر پنجم، بيت 7)
آيا هر چيز که مخفي و مجهول باشد راز است؟ راز، وقتي راز است که به حيرت بينجامد، اگر جهان رازي نداشت، حيرت هم وجود نداشت. بنابراين، رازها بر دو نوعند: رازهاي نازل و رازهاي اعلا.
رازهاي نازل مثل بعضي مجهولاتي که در اجتماع با آنها سر و کار داريم؛ حيرت آور نيستند. ولي راز به معني عارفانه اش از جايي متّولد مي شود که با حيرت آغاز مي شود. راز را بايد با راز دان در ميان نهاد. اهليّت مي خواهد تا راز را درک کند. به قول مولانا:

•    گفت هر رازي نشايد باز گفت
•    جفت طاق آيد گهي گه طاق جفت
•     در بيان اين سه، کم جنبان لبت
•    از ذهاب و از ذهب و وز مذهبت
(مثنوي، دفتر اول، بيت 1045)
و يا اينکه:

•    راز جز با راز دان انباز نيست
•    راز اندر گوش منکر راز نيست
(مثنوي، دفتر هشتم، بيت 9)

•    عارف رازدار در حيرت مي گريزد
•     لذا راز حيرت آور، مطلوب عارف است
•     قدح چون دور من گردد به هشياران مجلس ده
•    مرا بگذار تا حيران بماند چشم بر ساقي
 (سعدي)
يکي از اين رازها، راز عشق است که بزعم عارف، اساس و محور هستي و خلقت است که عارف مي خواهد مخفي بماند.

•    شرح تو غبن است با اهل جهان
•    همچو راز عشق دارم با جهان
(مثنوي، دفتر پنجم، بيت 7)

•    چون زر از و ناز او گويد زبان
•    يا جميل الستر خواند آسمان
(مثنوي، دفتر سوم، بيت 4732)
در اينجا چند مورد از مواردي که راجي به راز اشاره کرده است؛ ذکر مي شود:

•    در گنج اسرار از او گشت باز از
•    او آشکار است پوشيده راز
(حمله، ص 4)

•    گشايم به صاحبدلان راز دل
•    زنم راه دلها به آواز دل
(همان، ص 5)

•    درون حرم محرم راز بين
•    ز ساقي تو بر ما سوا ناز بين
(همان، ص 5)

•    از اين راز بهتر که بنديم لب
•    که خورشيد رخشان نتابد به شب
(همان، ص 9)

•    به گنج نهاني زبانش کليد
•    ز سيماش راز نهاني پديد
(همان، ص 13)

•    کنون آنکه او هست داناي راز
•    همه راز پنهان به من گفت باز
(همان، ص 17)

•    به نزد پيمبر زر از نهفت
•    همه هر چه بگذشته بُد باز گفت
(همان، ص 19)

•    پيمبر ز هر سو بسي بنگريد
•    بسي راز پنهان ز هر گوشه ديد
(همان، ص 33)

•    به صاحبدلان شرح اين راز گو
•    به دلدادگان اين نوا بازگو
(همان، ص 48)

•    مغنّي بياراي از اين پرده راز
•    که شد پرده از چهره يار باز
(همان، ص 49)

•    دلم محرم راز دلدار کن
•    در آن پرده ام محرم راز کن
(همان، ص 50)

•    زر از نهان سوي داناي راز
•    نهاني سر راز را کرد باز
(همان، ص 51)

•    نبي شد به سوي شبستان راز
•    سر راز بگشاد با بي نياز
(همان، ص 51)

•    به خلوتگه راز چون شد به راز
•    ز ديدار او ديده اش گشت باز
(همان، ص 63)

•    به سوي امام از پي التماس
•    سر راز بگشاد با حق شناس
(همان، ص 74)
•    ز اعجاز سر دفتر اهل راز
•    نمايم سر دفتر راز باز
(همان، ص 88)

•    چو راز خداوند آمد به بن
•    ز راز خدا بار گويم سخن
(همان، ص 126)

•    به دير مغان ديگر اين راز کرد
•    در دير را اين سخن باز کرد
(همان، ص 133)

•    که مي آيد از طور گفتا نار
•    ندانم که گردد دگر راز دار
(همان، ص 141)

•    از آن راز بس ننگ دارد قلم
•    که گويد ز آورد ضحاک و جم
(همان، ص 362)
همان طور که گفته شد، اصطلاح راز در منظومه حمله حيدري بسيار فراوان به کار رفته است که فقط به ذکر چند مورد بسنده شد.
وقتي سخن را با نام خدا آغاز مي کند؛ اينگونه به وادي عرفان پاي مي نهد:

•    به نامي گشايم سر نامه باز
•    که زان نامها نامه شد سرفراز
•    به ميخانه و کعبه هشيار و مست
•    به آن نام نامي بر آرند دست
•    حريف هنر پرور و شيخ جام
•    به آن نام گيرند تسبيح و جام
•    به دير و به ميخانه روند مست
•    به آن نام گيرند ساغر به دست
•     به دير مغان شاهد و مي فروش
•     به نامش کنند باده ناب نوش
•     چو بر نام او ساقي ماهرو
•    ز خم ريخت مي در سفالين سبو.
•    سبو چون خم باده مستي نمود
•    چو ساقي سبو مي پرستي نمود
•     سبو را چنان کار بالا گرفت
•    که بر دوش دردي کشي جا گرفت
•     دهي گر به آن نام صهبا به من
•     به زرّينه جام اي بت سيم تن
•     فرازم کله گوشه بر مهر و ماه
•    چو سيمين عذاران زرّين کلاه...
(حمله، ص 48)
در پرهيز از زهد ريايي و رهايي از ترويز و اجتناب از ريا کاران سخن مي گويد و راهي به سوي دردي کشان مي طلبد تا صافي دل شود و رنگ ترويز را از جامه بشويد و با نوشيدن مي معرفت، ننگ و نام بر باد دهد و خرقه و دفتر را رهن مي بنهد و درباني دير را گردن نهد:

•    دل از مفتي و شيخ طرف نبست
•    ني آر و مي آر و مغ و مي پرست
•    مرا سوي دردي کشان راه ده
•    ز صافي دلانم دل آگاه ده
•    ز مي جامه زهد زرم بشو
•     مرا سوي ميخانه بنماي رو
•     که سرمست در کوي ميخانه دوش
•    چنين گفت با مي کشي مي فروش
•     دلي کو خراب از مي ناب نيست
•     مگو دل که غير از گل و آب نيست
•     چو اندرز راويم در گوش شد
•    همه زهد و زرقم فراموش شد
•    چنين گشت اندرز اويم پسند
•     که بگسستم از سبحه و زهد و پند
•     به دير مغان آمدم رايگان
•    رسيدم به نزديک پير مغان
•    مغ و مي کش آورد مينا و جام
•     که مي نوش و بر باد ده ننگ و نام
•     به آهنگ مستان سرودي سرود
•     به يک نغمه دين نُو دلم را ربود
•    چو بر ساغرم باده ناب ريخت
•    ز دل بند تزوير و زهرم گسيخت
•     چو با چنگ و مي گشت رامشگرم
•    به مي رهن شد خرقه و دفترم
•     به يک جرعه ام آنچنان کرد مست
•    که گشتم به پير مغان مي پرست
(حمله، ص 48)
موارد ديگر در اين خصوص را مي توان در صفحات، 89، 143 و 278 ملاحظه کرد.
به هنگام مدح مولا علي (ع) با نوايي عارفانه، بزم اين مدح را مي گستراند و باز به دنبال زدودن ننگ و نام و پرهيز از عارفان و زاهدان ريايي است:

•    مگر ساقي بزم جامم دهد
•    رهايي از ترويز و دامم دهد
•    به يک جرعه مي هستيم طي کند
•    دلم چون درون خم مي  کند
•     ره آشتي را نشانم دهد
•    نشانم ز دير مغانم دهد
•     به کوي خرابات مستي کنم
•    به دير مغان مي پرستي کنم
•    لبم از لب يار نوشد شراب
•     دهانم از آن لب شود نشئه ياب
•     اگر سينه زان نشئه آرم به شور
•     شود سينه ام رشک سيناي طور
•     از آن ناله گردد دلم پر ز شور
•    شود غيرت ناله نخل طور
•     ز مدحش زبان را منوّر کنم
•    حديثي ز ساقي کوثر کنم
(حمله، ص 81)
او از ابتدا که دايه دهر به او نوشانده است؛ با عشق مأنوس گرديده است و دلش در بند يار مانده و سري را که فدايي معشوق نباشد؛ لايق دار و چاه عدم مي داند. از روز الست، عهد با خراباتيان بسته است و نشئه اي که وجود او را لبريز کرده است؛ از لب يار است نه از لب جام.

•    مرا دايه دهر چون شير داد
•     در عشقبازي به رويم گشاد
•    دلي کو گرفتار دلدار نيست
•     سري کو فداي ره يار نيست
•     مکافات آن بر سر دار
•    به چاه عدم آن نگونسار به به
•    مريزاد دستي که روز الست
•    مرا با خراباتيان عهد بست
•    که روز الستم به پير مغان
•    شراب مغان آمدم ارمغان
•     لبم از لب يار شد نشئه جوي
•    نه از صاف مينا و دُرد سبوي
(حمله، ص 89)
در باب توکل، که يکي از اصطلاحات بسيار معروف و رايج عرفان است که عارف خود را در مقابل خداوند، کالميّت بين يدي الغّسال مي داند؛ سخن مي راند و توکل را زبان حضرت رسول(ص) بازگو مي کند که بر مذاق عرفان، خود و کار خود را به خدا مي سپارد و در هر کاري از او مدد مي جويد که من يتوکل علي الله فهو حسبه.

•    ز روز ازل کارم آراسته
•     پسنديده ام آنچه او خواسته
•    وي از کار من هر زمان آگهست
•    به هر جايگه مر مرا همرهست
•     چو دانست يار من از کار من
•    کند هر چه باشد سزاوار من
•    چو او هست هر جاي همراه يار
•    که پنهان و پيداست آگه ز کار
•     تهي هستم از هستي خويشتن
•    لب نيستي بستم از ما و من
•     کسي گر به او آشنايي
•    کجا خويش کار خدايي کند کند
•    از اين کار گرم است بازار من
•     که او هست آگاه از کار من
•     به حال من آگاهي او بس است
•    چه حاجت که کارم به ديگر کس است
(حمله، ص 106)
هنگامي که در فضيلت حضرت امير (ع) و حديث معراج سخن مي گويد؛ باز به وادي عرفان پاي مي نهد و اين بار به تأسّي از هاتف اصفهاني که در ترجيع بند معروفش سلوک عرفاني پيشه کرده است؛ او نيز شبانه به دير مغان مي رود و با پير مغان که ساغر معرفت مي نوشاند؛ همراز مي شود. از پير مغان مي آموزد که دل از زرق و زهد ريايي بپيرايد و ...

•    به دير مغان دوش دامن کشان
•    روان آمدم سوي پير مغان
•     بديدم مر او را چو مستان مست
•    به دستي صراحي و ساغر به دست
•     بپرسيدمش از حلال و حرام
•     برويم بخنديد و برداشت جام
•     به من داد و گفتا به من دار گوش
•     گرت هست گوش نصيحت نيوش
•     دل از زرق زهد و ريا پاک کن
•     گريبان چالوس را چاک کن
•     بيفکن ز تن خرقه و طيلسان
•    به جز نام ساقي مبر بر زبان
•     به دا

تماس با هنر اسلامی

نشانی

نشانی دفتر مرکزی
ایران ؛ قم؛ بلوار جمهوری اسلامی، نبش کوچه ۶ ، مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام، طبقه دوم، خبرگزاری ابنا
تلفن دفتر مرکزی : +98 25 32131323
فاکس دفتر مرکزی : +98 25 32131258

شبکه‌های اجتماعی

تماس

تمامی حقوق متعلق به موسسه فرهنگی ابنا الرسول (ص) تهران می‌باشد