در مباحث عمومی و خصوصی دربارۀ وضعیت جهان، فرهنگ، نهادهای اجتماعی یا خانواده به احتمال زیاد در صحبتها ذکری از رسانه ها یا دین به میان می آید. در جو فعلیِ جنگ فرهنگها احتمالاً برخی، مشكلات یا راهحلها را ناشی از محتوا یا عملکردهای رسانه ها میدانند؛ دیگران دین را مسئله یا راه حل هر چیزی که غلط است، میپندارند.
آنها در موضعگیری «به بیان بیمها و امیدهای خود دربارۀ این مسائل میپردازند که امور چگونه است، چگونه خواهد بود، چگونه باید باشد یا احتمالاً خواهد بود».[1] به احتمال زیاد هر طرف برای پیشبرد استدلال خود به آمارهای برگرفته از تحقیقات دربارۀ رسانهها یا دین مجهز می شود. با این حال، آنچه در اکثر مباحث مغفول میماند توجه جدی به امکان تأثیرات مشترک و دوسویة بین رسانهها (هم دینی و هم سکولار) و دین (در تمام انواع بیشمار آن) و نیز تأثیرات مشترک و دوسویه میان رسانهها، دین، نهادهای دیگر و فرهنگ محیط است.[2]
بخشی از تقصیر این گرایشِ به «مجزا و متعارض پنداشتن رسانهها و دین و برخورد با هر دو به صورت مجزا از دیگر نهادها و فرهنگ» را میتوان به تمایل مردم به تفکر در قالب های دوگانۀ این یا آن، درست یا غلط نسبت داد.[3] با این حال بخشی زیادی از آن نیز به گردن پژوهشگران است.
در میان پژوهشگران این گرایش وجود داشته که رسانه ها و دین به صورت مجزا از یکدیگر و هر دو دستكم تا حدی جدا از دیگر نهادها و فرهنگ محیط، مطالعه شوند. با وجود آگاهی روزافزون از رسانه ها و دین به عنوان یک حوزۀ ارزشمند تحقیق، بیشتر یافته ها همچنان در ژورنالهای رشته های مختلف پراکنده است. کسانی که دغدغة اصلیشان رسانههاست و کسانی که بیشتر به دین علاقه دارند، به ندرت دیدگاه های رشتههای مرتبط را مورد استفاده قرار میدهند.[4]
مطالعه و بررسی دین و رسانه ها به صورت جدا از یکدیگر نتیجة تصادفی و نیز طبیعی تقسیم کار در دانشگاه ها (که محل اجرای اکثر تحقیقات هستند) و علایق بسیار متفاوت نهادهای دینی و رسانهای است که اغلب حامی این تحقیقات هستند. با این حال نتیجه، وفور اطلاعات و همچنین تبیینهایی که در بهترین حالت ساده انگاریِ واقعیت و در بدترین حالت تحریف آن، بوده است.
آنچه برای توسعه و تعمیق درک تأثیر متقابل میان رسانهها، دین و فرهنگِ محیط لازم است، کار میانرشتهای واقعی است که هم رسانهها و هم دین را جدی بگیرد، آنها را در ارتباط با یکدیگر و با فرهنگ محیطی که در آن واقع شدهاند ببیند و امکان تأثیرات مشترک و دوسویه میان دین، رسانه و فرهنگ را در سطح فردی، نهادی و اجتماعی در نظر گیرد.[5]
هرچند این روابط را میتوان از دیدگاه های مختلفی مورد بررسی قرار داد، بهرهگیری از رویکرد علوم اجتماعی به عنوان روشی برای توسعه و تعمیق، درک و شناخت، مزایای خاصی دارد. علوم اجتماعی به عنوان یک روششناسی موجب کاهش آشفتگی و بدفهمی میشود؛ زیرا ما را مجبور به ارائة تعاریف مفهومی و عملیاتیِ روشن برای مفاهیم و سازههای پیچیده چون دین و رسانه ها میکند. مرتبطکردن این مفاهیم در پرسشهای قابل پاسخ یا فرضیات قابل رد طراحی الگوها، بررسی روابط علّی و پیشبینی را ممکن میسازد. با این حال، انجام هر یک از آنها نیازمند توجه مناسب برای کنترل اشتباهات است. این به نوبة خود مانع از اتهام سوگیری میشود که اغلب به مطالعة پدیدههای ایدئولوژیک و دارای بار عاطفی چون دین نسبت داده میشود.[6] شاید مهمتر و مرتبطتر با این بحث این است که هم تحقیقات رسانهای و هم تحقیقات دربارۀ دین، ریشه های عمیقی در علوم اجتماعی دارند. محققان هر دو حوزه، نظریه های یکسان یا بسیار مشابهی را مورد استفاده یا بسط قرار میدهند. بنابراین، پرکردن شکاف میان رشتههای خواهرخواندة علوم اجتماعی گاهی برای پیشبرد درک و شناخت ضروری است.
گامهایی در این مسیر برداشته شده است[7] ولی کارهای زیادی همچنان باقی مانده است. در علوم اجتماعی، همچون همة علوم، دانش انباشتی است. پیشرفت با بنا کردن بر روی آنچه در گذشته انجام شده به دست می آید. بنابراین، نگاه به گذشته می تواند ما را در حرکت به جلو یاری کند.
مرور کلاسیک ها
پژوهشگران در رشتههایی چون جامعه شناسیِ دین مرتب آثار اساتید بزرگ رشته را مرور میکنند. این نوع بررسی در رشته های ارتباطات رایج نیست. با این حال، در حوزة نسبتاً جدید رسانه ها و دین، مرور کلاسیک ها میتواند به عنوان روشی برای تأکید بر موضوعاتِ نیازمند تحقیق بیشتر و پیشنهاد مسیرهای بعدی سودمند باشد.
هر چند هیچ گاه یک مسیر روشنِ تغییر و تحول در نظریههای علوم اجتماعی یا حتی چیزی که بتوان یک نظریة ارتباطات یا دین به صورت روشن، منسجم و مورد توافق عام شمرد، وجود نداشته است و قطعاً نظریة پختۀ رسانهها و دین هم وجود ندارد، اساتید بزرگی در علوم اجتماعی هستند که تعمق در آثار آنها سودمند است. برای نمونه آگوست کِنت، امیل دورکهیم، ماکس وبر، ویلیام جیمز و کارل مارکس قابل ذکرند.
با این حال من تنها آثار دو نفر را مرور میکنم: الکسی دو توکویل و فردیناند تونیز. به این دلیل ایشان را انتخاب کردم که آثار اساسی شان در رشته های مختلف شهرت دارد ولی ارتباطهایی که بین رسانهها و دین برقرار کردهاند عموماً مورد غفلت واقع شده است. در اینجا هدف من شرح کامل آثار آنها یا نقد آنها نیست بلکه میخواهم از بدنة بزرگ آثار آنها بخشیهایی را خلاصه کنم که مسیرهایی برای تحقیق دربارة روابط میان رسانه ها، دیگر نهادها یا فرهنگ محیط ارائه میکند. در طول مسیر، برخی مشابهتها با آثار دیگر نظریه پردازان را ذکر میکنم و به خطوط کنونی تحقیق ربط میدهم. با این حال، شرح کامل روابط و کاربردها کاملاً فراتر از قلمرو این مقاله است. من تنها میخواهم نشان دهم که چگونه مرور کار اساتید میتواند با گشودن مسیرهای پژوهشی جدید، شکاف ها را پر کند.
الکسی دو توکویل
هرچند دموکراسی در آمریکا[8] اثر الکسی دو توکویل[9] (1889/1835) همچنان یک اثر کلاسیک و الگویی برای تحقیق مشاهده ای است، عمدتاً از سوی جامعهشناسان دین و محققان ارتباطات جمعی نادیده گرفته شده است. با این حال، هم چهارچوب طولی میانفرهنگی که دو توکویل بنیان گذاشت و هم بینش های مشخصی که دربارة روابط میان ساختار سیاسی، دین و رسانهها و همچنین میان دین، رسانه ها، افکار عمومی و فرهنگ ارائه کرد، آن را برای کار در رشتة رسانهها و دین ارزشمند می سازد. در واقع چهارچوب میانفرهنگی و طولیِ آشکار در بیان و نهفته در سراسر اثر وی است که به مشاهدات، تحلیل ها و گمانه زنیهای او دربارة آینده، غنا و عمق میبخشد.
دو توکویل مانند بیشتر عالمان اجتماعی عصر خود در یک چهارچوب تکاملی کار میکرد. آگاهی او از تغییرات سیاسی و اجتماعی در اروپا، به ویژه در وطنش فرانسه پس از انقلاب، باعث شد که به پیشرفتی طبیعی، اجتنابناپذیر و تا حد زیادی ارزشمند از جامعۀ فئودالی و سلطنت به دموکراسی قائل شود؛ همراه با تغییر از شرایطی که در آن جایگاه فرد در جامعه عمدتاً از زمان تولد تعیین شده است به شرایطی که در آن افراد میتوانند ارادة خود را اِعمال کنند.
الگوی تغییرات دو توکویل کاملاً شبیه پارادایم ارتباطات و توسعة ملی دنیل لِرنر است که سالهای زیادی پس از جنگ جهانی دوم به عنوان راهنمای اقدامات پیشبرد دموکراسی در کشورهای جهان سوم و نیز الگویی برای سنجش و ارزیابی تلاشهای معطوف به دموکراتیزاسیون و توسعة اقتصادی به کار میرفت. هرچند نه کار لرنر و نه مطالعات بعدی که با استفاده از پارادایم وی به عنوان راهنما انجام شد، هیچ توجه جدی به دین نداشت، رویکرد دو توکویل تغییرات دینی را در نظر میگیرد و واقعاً در برمیگیرد. از این نظر، چنانکه دالتون و دیگران (1992) اشاره میکنند، نسبت به پارادایم سکولاریزاسیون ـکه جامعه شناسی دین را در بخش عمدة قرن بیستم تحت تأثیر قرار داده استـ برتری دارد.
از آنجا که دو توکویل میگوید «شاید دین تغییر کند ولی نابود نخواهد شد و حتی شاید با وجود مدرنیزاسیون و دموکراتیزاسیون، قویتر نیز بشود»، کار او نشاندهندة ضرورت بررسی روابط فردی، مشترک و دوسویه بین دین، رسانهها و ساختار سیاسی در یک زمان یا مکان خاص است. همچنین چهارچوبی برای مقایسه های میانفرهنگی به منظور رصد تغییرات در طول زمان فراهم میکند. ترکیب مقیاسه ای ذاتی، ساختاری و کارکردی دین و دینداری ـ برگرفته از جامعهشناسی دین ـ با مقیاسهای آزادی مذهبی و مقیاسهای ارتباطات، آموزش، دموکراتیزاسیون و توسعة اقتصادی که در مطالعات ارتباطات و توسعة ملی دیده میشود، میتواند مطالعاتی را که در قالب پارادایم های سنتی انجام شده به شدت تقویت کند.
با این حال همان قدر که این مسیر پژوهشی میتواند ارزشمند باشد، شاید این مشاهدة دو توکویل که بارها گفته شده نیز برای گسترش درک و شناخت، ارزشمند باشد که تصمیم آمریکا به جدا کردن کلیسا از دولت، قدرت بزرگی به دین بخشید؛ زیرا کلیساها را مجبور کرد که به عنوان سازمانهای داوطلبانه بر سر اعضا، پول و نفوذ با یکدیگر رقابت کنند. این بینش بیانگر ارتباط با رویکرد بسیج منابع است[10] که کاربرد آن در بررسی اقدامات سازمان های توده ای برای تأثیرگذاری بر تغییرات سیاسی و جنبش های جدید مذهبی برای کسب مشروعیت و نیز تلاش های جدیدتر برای استفاده از تحلیل اقتصادی به منظور تبیین تغییرات در سهم ادیان مختلف از بازار دیده میشود.[11]
همچنین بیانگر ارزش بررسی رابطة بین ایدئولوژی مذهبی و ساختار سازمان و اقدامات معطوف به بسیج، کسب یا حفظ سهم بازار یا نفوذ در قانون و خطمشی یا تأثیرگذاری بر فرهنگ از طریق کاربرد رسانه های دینی، روابط عمومی و اعمال نفوذ (لابی) است.[12]
هر چند اعمال نفوذ، روابط عمومی و ارتباطات دینی بدون تردید تأثیرات خاص خود را دارند، شیوههای ظریفتر تأثیرگذاری دین بر فرهنگ نیز قابل توجه است؛ زیرا چنانکه دو توکویل اشاره میکند، دین آداب و رسوم مردم را شکل میدهد هر چند نقش مستقیم رسمی در حکومت آمریکا ندارد. در اینجا دو توکویل رابطه ای مستقیم بین دین و رسانه یافت. به گفتة دوتوکویل مطبوعات به سازمان های مذهبی به عنوان منبع خبری اعتماد میکنند با وجود اینکه نهادهای مذهبی به مطبوعات هم به عنوان راهی برای رصد محیط و هم برای ارزش شان در انتشار پیام های آنها نیاز دارند:
چیزی جز روزنامه نمیتواند یک فکر را در هزاران ذهن جا بیندازد. تأثیر روزنامه تنها القای یک مقصود در افراد بسیار زیاد نیست، بلکه تأمین وسیله برای اجرای مشترک طرحهایی است که شاید آنها هر یک به تنهایی در ذهن داشتهاند.
هرچند نقش مطبوعات در تأمین وسیله برای اجرای این طرحها بیانگر پیوندی دیگر با رویکرد بسیج منابع برای بررسی تأثیر متقابل بین دین و رسانههاست، بحث دو توکویل دربارة رابطة بین دین و روزنامه ها نشاندهندة ضرورت مطالعة تولید اخبار دین توسط روزنامه نگارانِ شاغل در رسانه های سکولار است؛[13] آن هم به عنوان روشی برای درک اینکه اخبار و ارزشهای چه کسانی در «هزاران ذهن جا می افتد».
همچنین استفاده از نهادهای مذهبی به عنوان منابع خبری، نشاندهندة نقش مطبوعات در ایجاد یا حفظ دین جمهوری[14] یا دین مدنی[15] از طریق کاربرد زبان و موضوعات یا درونمایه ها و به طور کلی پشتیبان ارزشهای دینی مشترک وسیع است.[16] بنابراین، بررسی تأثیر این «جا انداختن» از طریق تحقیق در سنتِ برجستهسازی نیز ضرورت دارد.[17]
فردیناند تونیز
فردیناند تونیز بیش از هر چیز به خاطر اثر سال 1887 خویش با نام اجتماع و جامعه[18] شهرت دارد که بیشتر به نام آلمانی آن یعنی گمینشفت و گزلشفت[19] خوانده میشود. هر چند این اصطلاحات به سادگی قابل ترجمه به زبان انگلیسی نیستند، ولی گمینشفت به نوعی سازمان اجتماعی گفته میشود که مشخصة آن روابط نزدیک میانفردی است که ویژگی آن «احساسات دوسویة پیونددهنده ای است که انسانها را به عنوان اعضای یک کلیت اجتماعی گرد هم میآورد».[20] کنترل اجتماعی قوی ولی غیررسمی است و از طریق سنت عمل میکند از جمله سنت دینی، خانواده و دوستان؛ در مقابل، مشخصة گزلشفت شکل بوروکراتیکتر و غیرشخصیتر سازماندهی و کنترل اجتماعی ناشی از قرارداد به پشتیبانی قدرت دولت است.
به دلیل ارجاعات تونیز به جامعة سنتیِ ماقبل صنعتی در توصیف گمینشفت و کشور صنعتیِ مدرنِ زمان خویش در ارتباط با گزلشفت، معمولاً این دو نوع سازماندهی اجتماعی به عنوان دو سرِ مقیاس تکامل تلقی میشوند، به جای اینکه به عنوان گونههای آرمانی (تیپ ایده آل) تصور شوند که برای مقایسة نهادها و جوامع مفید هستند. بنابراین کار تونیز مسیری مهم در توسعۀ پارادایم سکولاریزاسیون است که در جامعه شناسی دین و نیز در طرحهای توسعة ملی و اقتصادی در حوزههایی چون اقتصاد، علوم سیاسی و ارتباطات جمعی غالب است.
با این حال، توصیف تونیز از انواع مختلف پیوند که میان مردم و بین مردم و نهادهای اجتماعی به وجود میآید نیز هم در جامعهشناسی دین و هم ارتباطات جمعی توسط مرتِن و اعضای مکتب شیکاگو در جامعه شناسی ظاهر میشود.[21]
در جامعه شناسی دین مقیاس ترکیبی جهتگیری های محلی و جهانی مرتِن (1950) که شامل پرسشی دربارة ترجیح اخبار محلی و ملی یا بین المللی است، معمولاً به عنوان روشی برای ارزیابی درجة سکولاریزاسیون در جامعة هدف، مورد استفاده قرار میگیرد. همین مقیاس در مطالعات ادبیات ارتباطات جمعی نیز دیده میشود؛ ولی در اینجا داشتن جهتگیری جهانی به ندرت با سکولاریزاسیون برابر انگاشته میشود. در عوض، این مقیاس عمدتاً به عنوان همبستة موقعیت اجتماعی ـ اقتصادی در مطالعات ارزیابی ترجیحات مردم نسبت به محتواهای گوناگون رسانه ای به کار میرود.[22] همچون مطالعاتی که دوگانة محلی ـ جهانی را بر اساس اثر بعدی مرتن (1957) به کار میبرند، كنكاش در سنت پیوندهای اجتماعی در ارتباطات جمعی نیز رد تونیز را از طریق تلاش ابتدایی مرتن (1950) و جانووتیز (1952) نشان میدهد. با این حال، در اینجا پذیرفتن دین یا رسانه ها نشانة سنتی یا مدرن بودن، تلقی نمیشود[23] در عوض، تصور میشود که با رابطهای کمابیش دوسویه با هم ظاهر میشوند: مشارکت در کلیسا و دیگر سازمانهای محلی، پیوندی با اجتماع ایجاد میکند که به نوبة خود نیاز به اطلاعات رسانه های محلی را تشدید میکند و یا اینکه استفاده از رسانه های محلی پیوندهای اجتماعی را تشویق میکند که خود به صورت مشارکت در سازمان های محلی بروز میکند.[24] با این حال، باید توجه داشت که این رابطة فرضی فرمول کلاسیک میتواند به عنوان کارکرد آموزه های کلیسا و در یک سنت دینی، کارکرد نوع پیوند با کلیسا تغییر کند.[25]
آنها در موضعگیری «به بیان بیمها و امیدهای خود دربارۀ این مسائل میپردازند که امور چگونه است، چگونه خواهد بود، چگونه باید باشد یا احتمالاً خواهد بود».[1] به احتمال زیاد هر طرف برای پیشبرد استدلال خود به آمارهای برگرفته از تحقیقات دربارۀ رسانهها یا دین مجهز می شود. با این حال، آنچه در اکثر مباحث مغفول میماند توجه جدی به امکان تأثیرات مشترک و دوسویة بین رسانهها (هم دینی و هم سکولار) و دین (در تمام انواع بیشمار آن) و نیز تأثیرات مشترک و دوسویه میان رسانهها، دین، نهادهای دیگر و فرهنگ محیط است.[2]
بخشی از تقصیر این گرایشِ به «مجزا و متعارض پنداشتن رسانهها و دین و برخورد با هر دو به صورت مجزا از دیگر نهادها و فرهنگ» را میتوان به تمایل مردم به تفکر در قالب های دوگانۀ این یا آن، درست یا غلط نسبت داد.[3] با این حال بخشی زیادی از آن نیز به گردن پژوهشگران است.
در میان پژوهشگران این گرایش وجود داشته که رسانه ها و دین به صورت مجزا از یکدیگر و هر دو دستكم تا حدی جدا از دیگر نهادها و فرهنگ محیط، مطالعه شوند. با وجود آگاهی روزافزون از رسانه ها و دین به عنوان یک حوزۀ ارزشمند تحقیق، بیشتر یافته ها همچنان در ژورنالهای رشته های مختلف پراکنده است. کسانی که دغدغة اصلیشان رسانههاست و کسانی که بیشتر به دین علاقه دارند، به ندرت دیدگاه های رشتههای مرتبط را مورد استفاده قرار میدهند.[4]
مطالعه و بررسی دین و رسانه ها به صورت جدا از یکدیگر نتیجة تصادفی و نیز طبیعی تقسیم کار در دانشگاه ها (که محل اجرای اکثر تحقیقات هستند) و علایق بسیار متفاوت نهادهای دینی و رسانهای است که اغلب حامی این تحقیقات هستند. با این حال نتیجه، وفور اطلاعات و همچنین تبیینهایی که در بهترین حالت ساده انگاریِ واقعیت و در بدترین حالت تحریف آن، بوده است.
آنچه برای توسعه و تعمیق درک تأثیر متقابل میان رسانهها، دین و فرهنگِ محیط لازم است، کار میانرشتهای واقعی است که هم رسانهها و هم دین را جدی بگیرد، آنها را در ارتباط با یکدیگر و با فرهنگ محیطی که در آن واقع شدهاند ببیند و امکان تأثیرات مشترک و دوسویه میان دین، رسانه و فرهنگ را در سطح فردی، نهادی و اجتماعی در نظر گیرد.[5]
هرچند این روابط را میتوان از دیدگاه های مختلفی مورد بررسی قرار داد، بهرهگیری از رویکرد علوم اجتماعی به عنوان روشی برای توسعه و تعمیق، درک و شناخت، مزایای خاصی دارد. علوم اجتماعی به عنوان یک روششناسی موجب کاهش آشفتگی و بدفهمی میشود؛ زیرا ما را مجبور به ارائة تعاریف مفهومی و عملیاتیِ روشن برای مفاهیم و سازههای پیچیده چون دین و رسانه ها میکند. مرتبطکردن این مفاهیم در پرسشهای قابل پاسخ یا فرضیات قابل رد طراحی الگوها، بررسی روابط علّی و پیشبینی را ممکن میسازد. با این حال، انجام هر یک از آنها نیازمند توجه مناسب برای کنترل اشتباهات است. این به نوبة خود مانع از اتهام سوگیری میشود که اغلب به مطالعة پدیدههای ایدئولوژیک و دارای بار عاطفی چون دین نسبت داده میشود.[6] شاید مهمتر و مرتبطتر با این بحث این است که هم تحقیقات رسانهای و هم تحقیقات دربارۀ دین، ریشه های عمیقی در علوم اجتماعی دارند. محققان هر دو حوزه، نظریه های یکسان یا بسیار مشابهی را مورد استفاده یا بسط قرار میدهند. بنابراین، پرکردن شکاف میان رشتههای خواهرخواندة علوم اجتماعی گاهی برای پیشبرد درک و شناخت ضروری است.
گامهایی در این مسیر برداشته شده است[7] ولی کارهای زیادی همچنان باقی مانده است. در علوم اجتماعی، همچون همة علوم، دانش انباشتی است. پیشرفت با بنا کردن بر روی آنچه در گذشته انجام شده به دست می آید. بنابراین، نگاه به گذشته می تواند ما را در حرکت به جلو یاری کند.
مرور کلاسیک ها
پژوهشگران در رشتههایی چون جامعه شناسیِ دین مرتب آثار اساتید بزرگ رشته را مرور میکنند. این نوع بررسی در رشته های ارتباطات رایج نیست. با این حال، در حوزة نسبتاً جدید رسانه ها و دین، مرور کلاسیک ها میتواند به عنوان روشی برای تأکید بر موضوعاتِ نیازمند تحقیق بیشتر و پیشنهاد مسیرهای بعدی سودمند باشد.
هر چند هیچ گاه یک مسیر روشنِ تغییر و تحول در نظریههای علوم اجتماعی یا حتی چیزی که بتوان یک نظریة ارتباطات یا دین به صورت روشن، منسجم و مورد توافق عام شمرد، وجود نداشته است و قطعاً نظریة پختۀ رسانهها و دین هم وجود ندارد، اساتید بزرگی در علوم اجتماعی هستند که تعمق در آثار آنها سودمند است. برای نمونه آگوست کِنت، امیل دورکهیم، ماکس وبر، ویلیام جیمز و کارل مارکس قابل ذکرند.
با این حال من تنها آثار دو نفر را مرور میکنم: الکسی دو توکویل و فردیناند تونیز. به این دلیل ایشان را انتخاب کردم که آثار اساسی شان در رشته های مختلف شهرت دارد ولی ارتباطهایی که بین رسانهها و دین برقرار کردهاند عموماً مورد غفلت واقع شده است. در اینجا هدف من شرح کامل آثار آنها یا نقد آنها نیست بلکه میخواهم از بدنة بزرگ آثار آنها بخشیهایی را خلاصه کنم که مسیرهایی برای تحقیق دربارة روابط میان رسانه ها، دیگر نهادها یا فرهنگ محیط ارائه میکند. در طول مسیر، برخی مشابهتها با آثار دیگر نظریه پردازان را ذکر میکنم و به خطوط کنونی تحقیق ربط میدهم. با این حال، شرح کامل روابط و کاربردها کاملاً فراتر از قلمرو این مقاله است. من تنها میخواهم نشان دهم که چگونه مرور کار اساتید میتواند با گشودن مسیرهای پژوهشی جدید، شکاف ها را پر کند.
الکسی دو توکویل
هرچند دموکراسی در آمریکا[8] اثر الکسی دو توکویل[9] (1889/1835) همچنان یک اثر کلاسیک و الگویی برای تحقیق مشاهده ای است، عمدتاً از سوی جامعهشناسان دین و محققان ارتباطات جمعی نادیده گرفته شده است. با این حال، هم چهارچوب طولی میانفرهنگی که دو توکویل بنیان گذاشت و هم بینش های مشخصی که دربارة روابط میان ساختار سیاسی، دین و رسانهها و همچنین میان دین، رسانه ها، افکار عمومی و فرهنگ ارائه کرد، آن را برای کار در رشتة رسانهها و دین ارزشمند می سازد. در واقع چهارچوب میانفرهنگی و طولیِ آشکار در بیان و نهفته در سراسر اثر وی است که به مشاهدات، تحلیل ها و گمانه زنیهای او دربارة آینده، غنا و عمق میبخشد.
دو توکویل مانند بیشتر عالمان اجتماعی عصر خود در یک چهارچوب تکاملی کار میکرد. آگاهی او از تغییرات سیاسی و اجتماعی در اروپا، به ویژه در وطنش فرانسه پس از انقلاب، باعث شد که به پیشرفتی طبیعی، اجتنابناپذیر و تا حد زیادی ارزشمند از جامعۀ فئودالی و سلطنت به دموکراسی قائل شود؛ همراه با تغییر از شرایطی که در آن جایگاه فرد در جامعه عمدتاً از زمان تولد تعیین شده است به شرایطی که در آن افراد میتوانند ارادة خود را اِعمال کنند.
الگوی تغییرات دو توکویل کاملاً شبیه پارادایم ارتباطات و توسعة ملی دنیل لِرنر است که سالهای زیادی پس از جنگ جهانی دوم به عنوان راهنمای اقدامات پیشبرد دموکراسی در کشورهای جهان سوم و نیز الگویی برای سنجش و ارزیابی تلاشهای معطوف به دموکراتیزاسیون و توسعة اقتصادی به کار میرفت. هرچند نه کار لرنر و نه مطالعات بعدی که با استفاده از پارادایم وی به عنوان راهنما انجام شد، هیچ توجه جدی به دین نداشت، رویکرد دو توکویل تغییرات دینی را در نظر میگیرد و واقعاً در برمیگیرد. از این نظر، چنانکه دالتون و دیگران (1992) اشاره میکنند، نسبت به پارادایم سکولاریزاسیون ـکه جامعه شناسی دین را در بخش عمدة قرن بیستم تحت تأثیر قرار داده استـ برتری دارد.
از آنجا که دو توکویل میگوید «شاید دین تغییر کند ولی نابود نخواهد شد و حتی شاید با وجود مدرنیزاسیون و دموکراتیزاسیون، قویتر نیز بشود»، کار او نشاندهندة ضرورت بررسی روابط فردی، مشترک و دوسویه بین دین، رسانهها و ساختار سیاسی در یک زمان یا مکان خاص است. همچنین چهارچوبی برای مقایسه های میانفرهنگی به منظور رصد تغییرات در طول زمان فراهم میکند. ترکیب مقیاسه ای ذاتی، ساختاری و کارکردی دین و دینداری ـ برگرفته از جامعهشناسی دین ـ با مقیاسهای آزادی مذهبی و مقیاسهای ارتباطات، آموزش، دموکراتیزاسیون و توسعة اقتصادی که در مطالعات ارتباطات و توسعة ملی دیده میشود، میتواند مطالعاتی را که در قالب پارادایم های سنتی انجام شده به شدت تقویت کند.
با این حال همان قدر که این مسیر پژوهشی میتواند ارزشمند باشد، شاید این مشاهدة دو توکویل که بارها گفته شده نیز برای گسترش درک و شناخت، ارزشمند باشد که تصمیم آمریکا به جدا کردن کلیسا از دولت، قدرت بزرگی به دین بخشید؛ زیرا کلیساها را مجبور کرد که به عنوان سازمانهای داوطلبانه بر سر اعضا، پول و نفوذ با یکدیگر رقابت کنند. این بینش بیانگر ارتباط با رویکرد بسیج منابع است[10] که کاربرد آن در بررسی اقدامات سازمان های توده ای برای تأثیرگذاری بر تغییرات سیاسی و جنبش های جدید مذهبی برای کسب مشروعیت و نیز تلاش های جدیدتر برای استفاده از تحلیل اقتصادی به منظور تبیین تغییرات در سهم ادیان مختلف از بازار دیده میشود.[11]
همچنین بیانگر ارزش بررسی رابطة بین ایدئولوژی مذهبی و ساختار سازمان و اقدامات معطوف به بسیج، کسب یا حفظ سهم بازار یا نفوذ در قانون و خطمشی یا تأثیرگذاری بر فرهنگ از طریق کاربرد رسانه های دینی، روابط عمومی و اعمال نفوذ (لابی) است.[12]
هر چند اعمال نفوذ، روابط عمومی و ارتباطات دینی بدون تردید تأثیرات خاص خود را دارند، شیوههای ظریفتر تأثیرگذاری دین بر فرهنگ نیز قابل توجه است؛ زیرا چنانکه دو توکویل اشاره میکند، دین آداب و رسوم مردم را شکل میدهد هر چند نقش مستقیم رسمی در حکومت آمریکا ندارد. در اینجا دو توکویل رابطه ای مستقیم بین دین و رسانه یافت. به گفتة دوتوکویل مطبوعات به سازمان های مذهبی به عنوان منبع خبری اعتماد میکنند با وجود اینکه نهادهای مذهبی به مطبوعات هم به عنوان راهی برای رصد محیط و هم برای ارزش شان در انتشار پیام های آنها نیاز دارند:
چیزی جز روزنامه نمیتواند یک فکر را در هزاران ذهن جا بیندازد. تأثیر روزنامه تنها القای یک مقصود در افراد بسیار زیاد نیست، بلکه تأمین وسیله برای اجرای مشترک طرحهایی است که شاید آنها هر یک به تنهایی در ذهن داشتهاند.
هرچند نقش مطبوعات در تأمین وسیله برای اجرای این طرحها بیانگر پیوندی دیگر با رویکرد بسیج منابع برای بررسی تأثیر متقابل بین دین و رسانههاست، بحث دو توکویل دربارة رابطة بین دین و روزنامه ها نشاندهندة ضرورت مطالعة تولید اخبار دین توسط روزنامه نگارانِ شاغل در رسانه های سکولار است؛[13] آن هم به عنوان روشی برای درک اینکه اخبار و ارزشهای چه کسانی در «هزاران ذهن جا می افتد».
همچنین استفاده از نهادهای مذهبی به عنوان منابع خبری، نشاندهندة نقش مطبوعات در ایجاد یا حفظ دین جمهوری[14] یا دین مدنی[15] از طریق کاربرد زبان و موضوعات یا درونمایه ها و به طور کلی پشتیبان ارزشهای دینی مشترک وسیع است.[16] بنابراین، بررسی تأثیر این «جا انداختن» از طریق تحقیق در سنتِ برجستهسازی نیز ضرورت دارد.[17]
فردیناند تونیز
فردیناند تونیز بیش از هر چیز به خاطر اثر سال 1887 خویش با نام اجتماع و جامعه[18] شهرت دارد که بیشتر به نام آلمانی آن یعنی گمینشفت و گزلشفت[19] خوانده میشود. هر چند این اصطلاحات به سادگی قابل ترجمه به زبان انگلیسی نیستند، ولی گمینشفت به نوعی سازمان اجتماعی گفته میشود که مشخصة آن روابط نزدیک میانفردی است که ویژگی آن «احساسات دوسویة پیونددهنده ای است که انسانها را به عنوان اعضای یک کلیت اجتماعی گرد هم میآورد».[20] کنترل اجتماعی قوی ولی غیررسمی است و از طریق سنت عمل میکند از جمله سنت دینی، خانواده و دوستان؛ در مقابل، مشخصة گزلشفت شکل بوروکراتیکتر و غیرشخصیتر سازماندهی و کنترل اجتماعی ناشی از قرارداد به پشتیبانی قدرت دولت است.
به دلیل ارجاعات تونیز به جامعة سنتیِ ماقبل صنعتی در توصیف گمینشفت و کشور صنعتیِ مدرنِ زمان خویش در ارتباط با گزلشفت، معمولاً این دو نوع سازماندهی اجتماعی به عنوان دو سرِ مقیاس تکامل تلقی میشوند، به جای اینکه به عنوان گونههای آرمانی (تیپ ایده آل) تصور شوند که برای مقایسة نهادها و جوامع مفید هستند. بنابراین کار تونیز مسیری مهم در توسعۀ پارادایم سکولاریزاسیون است که در جامعه شناسی دین و نیز در طرحهای توسعة ملی و اقتصادی در حوزههایی چون اقتصاد، علوم سیاسی و ارتباطات جمعی غالب است.
با این حال، توصیف تونیز از انواع مختلف پیوند که میان مردم و بین مردم و نهادهای اجتماعی به وجود میآید نیز هم در جامعهشناسی دین و هم ارتباطات جمعی توسط مرتِن و اعضای مکتب شیکاگو در جامعه شناسی ظاهر میشود.[21]
در جامعه شناسی دین مقیاس ترکیبی جهتگیری های محلی و جهانی مرتِن (1950) که شامل پرسشی دربارة ترجیح اخبار محلی و ملی یا بین المللی است، معمولاً به عنوان روشی برای ارزیابی درجة سکولاریزاسیون در جامعة هدف، مورد استفاده قرار میگیرد. همین مقیاس در مطالعات ادبیات ارتباطات جمعی نیز دیده میشود؛ ولی در اینجا داشتن جهتگیری جهانی به ندرت با سکولاریزاسیون برابر انگاشته میشود. در عوض، این مقیاس عمدتاً به عنوان همبستة موقعیت اجتماعی ـ اقتصادی در مطالعات ارزیابی ترجیحات مردم نسبت به محتواهای گوناگون رسانه ای به کار میرود.[22] همچون مطالعاتی که دوگانة محلی ـ جهانی را بر اساس اثر بعدی مرتن (1957) به کار میبرند، كنكاش در سنت پیوندهای اجتماعی در ارتباطات جمعی نیز رد تونیز را از طریق تلاش ابتدایی مرتن (1950) و جانووتیز (1952) نشان میدهد. با این حال، در اینجا پذیرفتن دین یا رسانه ها نشانة سنتی یا مدرن بودن، تلقی نمیشود[23] در عوض، تصور میشود که با رابطهای کمابیش دوسویه با هم ظاهر میشوند: مشارکت در کلیسا و دیگر سازمانهای محلی، پیوندی با اجتماع ایجاد میکند که به نوبة خود نیاز به اطلاعات رسانه های محلی را تشدید میکند و یا اینکه استفاده از رسانه های محلی پیوندهای اجتماعی را تشویق میکند که خود به صورت مشارکت در سازمان های محلی بروز میکند.[24] با این حال، باید توجه داشت که این رابطة فرضی فرمول کلاسیک میتواند به عنوان کارکرد آموزه های کلیسا و در یک سنت دینی، کارکرد نوع پیوند با کلیسا تغییر کند.[25]