اشاره
دکتر لین شافیلد کلارک[1] استادیار و مدیر مرکز بینالمللی روزنامهنگاری و رسانههای جدید اِستلو[2] در دانشگاه دِنوِر[3] است. وی یک جامعهشناس تفسیری[4] است که چگونگی کنشهای مخاطبین رسانههای دیجیتالی در رابطه با موضوعات هویت، روابط خانوادگی و ایدئولوژیها و باورهای اجتماعی را بررسی میکند. اولین کتاب وی با نام از فرشتگان تا بیگانهها: نوجوانان، رسانه و موجودات ماوراءالطبیعی[5] به کاوش دربارۀ این مسأله میپرداخت که جوانانِ با گرایشهای متنوع و غیردینی، داستانهای عوامانه دربارۀ موجودات ماوراءالطبیعی در رابطه با مفاهیم معنوی و دینی را چگونه تفسیر کردهاند. این کتاب، جایزة بهترین کتاب محققانة انجمن ملی ارتباطات[6] از بخش قومشناسی[7] را دریافت کرد.وی همچنین یکی از نویسندگان کتاب رسانه، خانه و خانواده[8] است و به بررسی این مهم میپردازد كه خانوادهها چگونه خطمشیهای رسانهای را بنا مینهند و این خطمشیها چگونه با کنشهای هویتیـساختی[9] خانواده مرتبط هستند. کلارک، نویسندة کتاب دین، رسانه و بازار[10] و یکی از ویراستاران کتاب دین در عصر رسانه[11] است. آثار وی همچنین در نشریة ارتباطات،[12] نشریۀ پژوهشهای انتقادی در ارتباطات رسانهای،[13] نشریۀ رسانههای جدید و جامعه،[14] نشریة پژوهش علمی دین[15] و در چندین کتابِ چاپ شده و نشریة متعدد دیگر منتشر شده است.
تحقیقات کلارک در نیویورک تایمز، شیکاگو تریبون، اِل. اِی. تایمز، بوستون گلوب، هالیوود ریپورتر، ایندیپندنت (پادشاهی بریتانیا)،[16] و دیگر نشریات به چاپ رسیده است؛ در CNN، NPR، BBC-Radio و PBS برنامههای مهمی داشته و در این محافل برای مخاطبین سخنرانی ایراد کرده است:
هاروارد، آکسفورد، دانشگاه کارولینای شمالی، دانشگاه ایندیانا، مجمع عمومی کلیسای رزبیتاری (ایالات متحدة آمریکا)، آکادمی دین آمریکا، انجمن بینالمللی ارتباطات، انجمن مردمشناسی آمریکا، انجمن آموزشی روزنامهنگاری و ارتباطات رسانهای و رخدادهای ملی و بینالمللی بیشمار دیگر.
کلارک، عضو هیئت مدیرة انجمن ارتباطات بینالمللی[17] است و ریاست بخش ارتباطات همگانی[18] را نیز بر عهده دارد. وی همچنین در هیئت ویراستاری نشریات رسانة جدید و جامعه، ارتباطات همگانی، ارتباطات و دین به کار مشغول است.[19] او عضو هیئت مشاورة دانشگاهی پروژة زندگی آمریکایی[20] میباشد و عضو کمیسیون تحقیق بینالمللی دربارۀ رسانه، دین و فرهنگ[21] نیز بوده است.
کلارک سابقاً یک تولیدکنندة تلویزیونی و متخصص بازاریابی بوده است. کلارک در رشتههای رسانة جدید، روزنامهنگاری تناوبی، تاریخچة رسانه و پژوهشهای فرهنگیـانتقادی و شیوههای تحقیق کیفی تدریس میکند.
و اما بعد...
از میان حدود 30 نفری كه در اولین همایش دین و رسانه در تهران شركت كرده بودند، سه نفر زن حضور داشتند؛ یك استاد، یك دانشجوی فارغالتحصیل كه هر دو از دانشگاه تهران بودند و من. من تنها زن غربی بودم كه به نظر میرسید در موقعیتی قرار گرفتهام كه از دید ایدئولوژیك و سمبلیك، كاملاً بستهبندی شدهام؛ چراكه این مسئله تنها به بر سر گذاشتن یك روسری ختم نمیشد. این آن چیزی بود كه من میخواستم در یك اظهارنظر مختصر اعلام نمایم.
قرار بود تا مقالۀ من در بعدازظهرِ دومین روز همایشی كه در دانشگاه تهران برگزار میگردید، ارائه شود. طی اولین روز قصد داشتم تا به بعضی از دانشجویان دورۀ كارشناسی توضیح دهم كه مقالهام دربارۀ چگونگی تاثیرگذاری تبلیغات و آرمهای تجاری بر راه و روش فكری غربیانی است كه خود را مذهبی میدانند. در این هنگام با لبخندهایی مودبانه یا نگاههایی متعجبانه روبهرو میگردیدم؛ فهمیدم كه برای آمادگی سخنرانی به چهارچوبی نیاز دارم كه موضوع مدنظرِ تحقیقم را بهتر تبیین نماید. در نتیجه با استفاده از اسلایدهای پاورپوینت شرح دادم كه چگونه آمریكا و ایران در مبحث رسانه و دین در جایگاههای متفاوتی قرار میگیرند. همچنین اشاره كردم كه در آمریكا رسانهها بر پایهای تجاری فعالند درحالیكه در ایران رسانهها دولتی هستند. در ادامه گفتم كه در آمریكای كنونی یك اتحاد ایدئولوژیك بین شاخههای محافظهكار دین مسیحیت، سرمایهداری و انواع سیاستهایی كه مشروعیت خود را از نظام سیاسی و ابتكارات بینالمللی آن كسب میكنند، وجود دارد ولی در ایران مشاهده كردهام كه به نظر میرسد یك اتحاد ایدئولوژیك بین دیدگاههای ماركسیستی ـ سوسیالیستی و دین اسلام به ویژه در هنگام انقلاب وجود داشته و به این نكته اشاره كردم كه رسانههای ایران در یك سیستم دولتی كار میكردند. سپس به سراغ ارائۀ مقالهام رفتم كه نامش آرمهای تجاری در زندگی دینی[22] بود. به عبارت دیگر قصدم از ارائۀ این مقاله، شناسایی یك فرد مذهبی از راه خرید محصولات تجاری با توجه به ذائقۀ فرهنگی او بود.
در طول ارائۀ مقاله، دو نفر از افرادی كه در این روز به ارائۀ مقالاتشان پرداختند، با یكدیگر صحبت میكردند و توجه مرا كه نه ولی همكارم را به خود جلب كردند. در پایان سخنرانیام یكی از مردانی كه در جلسه مانده بود، تلاش داشت تا با من به چالش برخیزد. او با اشاره به این نكته بحث خود را آغاز كرد كه:
من در دوران انقلاب زندگی كردهام و بسیار دربارۀ انقلاب تدریس نمودهام و میتوانم به شما دربارۀ ادعایتان كه ماركسیستها بخشی از انقلاب بودهاند، بگویم كه اشتباه كردهاید و این گفته اعتباری[23] ندارد؛ بلكه انقلاب دینی رخ داده است. ما ماركسیست نیستیم. همانگونه كه كاپیتالیست هم نیستیم.
من از احساسات وی كمی عصبی شدم ولی گفتوگوهایی را به یاد آوردم كه روز پیشین با دیگران انجام داده بودم و طی آنها به من گفته شده بود كه چگونه انقلاب به دلایل اقتصادی و نیز دینی رخ داده بود. من از نقاد فوق به دلیل این سوءتفاهم معذرت خواسته و عبارتم را به این شكل اصلاح كردم كه منظورم به هیچوجه این نبوده كه ماركسیستها این انقلاب را صورت دادند؛ بلكه به نظر میرسد پیروزی این انقلاب دستكم بر معیارهای ماركسیستی ـ كه معتقد به جامعهای طبقه بندی شده است و نیز تلاش دارد تا نظام اجتماعیای را پایهریزی نماید كه عدالت و برابری آن چیزی بیش از رژیم شاه بوده ـ تكیه داشته است. سپس اضافه كردم كه به نظرم میرسد رهبران مسلمان از بعضی جهات مانند روشنفكران نهادی عمل میكنند كه در نظریۀ آنتونیو گرامشی آمده است و به این شكل انقلاب متولد شد. استاد دیگری در همان زمان گفت كه ما نیازی به اجازه گرفتن از گرامشی جهت انجام انقلاب خویش نداشتهایم.
این پاسخهای تند و پرخاشگرانه به مقاله، توجهم را به خود معطوف داشت. آخرین كاری كه میشد انجام داد، آن بود كه نمیخواستم شركتكنندگان از افكارم برآشفته گردند ولی پس از آن كه همایش و جو رسمی آن خاتمه یافت و توسط دانشجویان و اعضای دانشكده احاطه شدم و آنان بر آنچه گفتم مهر تایید زدند، ترسم تا اندازههای زیادی فروكش كرد. آنان رهبران را به خاطر انكار نقش ناآرامیهای اجتماعی و اقتصادی، مورد نقد قرار میدادند. یكی از استادان به من اطمینان داد كه منتقدان، تنها نقش اجرا میكردند؛ چرا كه آنان نیاز داشتند تا خود را به عنوان مدافعان انقلاب اسلامی و دولت نشان دهند]![
همچنین باید اشاره كنم كه بسیاری از دانشجویان و اعضای دانشكده، نقدهایی بر استیلای سرمایهداری بر غرب داشتند كه به نظر میرسید ناشی از ارائۀ مقالۀ من باشد. شاید ایران در بسیاری از موارد ضعیف باشد ولی بسیاری از ساكنان آن معتقدند كه سرمایهداری یگانه راه دستیابی به مدرنیزاسیون و برابری نژادها نیست. بسیاری هستند كه به مقاومت در برابر تجارتگرایی غرب افتخار میكنند و در این بررسی ارتباط مهمی بین افراد دیندار در ایران و افراد معتقد به دین در غرب دیده میشود. فكر میكنم توجه به این مسئله، بیانگر دلیل و نقطۀ تنشی است كه وقتی غرب سعی میكند پلهای ارتباطی با دیگر فرهنگهای متفاوت با آمریكا ایجاد نماید، به آن برخورد میكند.
روز بعد، فرصت دیگری جهت صحبت در همایش داشتم. در آن روز، همایش در دانشگاه صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران برگزار میشد. از هر یك از مهمانان بینالمللی خواسته شده بود تا یافتههایشان از اقامت كوتاه در ایران را بیان كنند.
نكتهای كه توجه و خوشحالی من را برانگیخت این بود كه چگونه و در طول انقلاب، زنان بیش از هر برهۀ دیگری به دانشگاه رفته و مناصب مدیریتی را به خود اختصاص دادهاند. پیشنهاد دادم كه شاید ارائۀ دیدگاههای دینی از سوی زنان در رسانه جالب باشد؛ زیرا همۀ برنامههایی كه مشاهده كرده بودم بر دیدگاههای مردان تاكید داشتند و كمتر توجهی به موقعیت مدیریتی زنان میشد. در صورتی كه ایران در عالَم واقع در آستانۀ انقلاب جنسیتی قرار داشته باشد ـ كه این گونه به نظر میرسد ـ پس صداوسیما میتواند نقش مهمی در توجه بیشتر به مسائل پیش روی زنان در این كشور داشته باشد. یكی از مدیران صداوسیما به سرعت و پس از صحبت من بلندگو را گرفت و گفت:
خانم كلارك اشتباه میكنند! ما هیچگاه در جمهوری اسلامی تبعیض جنسیتی نداشتهایم و هم اكنون نیز تنشی وجود ندارد.
او سپس ادامه داد كه اسلام نسبت به غرب توجه و احترام بیشتری برای زنان قائل است و مانند رسانههای غرب از آنان استفاده نمیكند. مجری نیز از من خواست تا اگر میخواهم به این اعتراض جواب دهم. من گفتم كه به دلیل سوءتفاهم پیش آمده معذرت میخواهم و تنها دوست دارم اضافه كنم درحالیكه برگزاركنندگان همایش، همواره همكاران من را با نام پروفسور هوور، پروفسور وایت یا پروفسور میشل صدا میزدند من چیزی بیش از خانم كلارك نامیده نمیشدم. من یك مدرك دكترا داشته و پروفسور نیز هستم و علاقهمندم تا پروفسور نامیده شوم]![
درحالیكه مجریان، پاسخی به این صحبت من ندادند با صورتی برافروخته و احساس عصبی بودن و نزدیكی به پیروزی، خود را در جبهۀ اول جنبش دهۀ 1970 زنان آمریكا میدیدم. احساسی كه پیش از آن هیچگاه به این صورت آن را حس نكرده بودم.
پس از این جلسه چندین دانشجوی دختر به سوی من آمده و اظهار خوشحالی كردند. این شادمانی به دلیل اشارهام به عدم تطابق بین اظهارات برابری جنسیتی و الگوهای زبانی بود كه به كار گرفته میشد و نیز اشاره به طبقۀ فرودست اجتماعی در ایران كه بعضی از زنان قبلاَ آن را گفته بودند. بعضی از دانشجویان پسر نیز اظهار میداشتند كه تغییرات مثبتی در روابط جنسیتی در حال رخ دادن است ولی این تغییرات بیشتر در میان نسلهای جوانتر دیده میشود.
سومین و آخرین باری كه در مجامع عمومی قرار گرفتم در هنگام جلسۀ پرسش و پاسخی بود كه پس از جلسهای كه مدیران صداوسیما دربارۀ آنچه برنامههای موفق رادیویی و تلویزیونی خود میخواندند، برقرار شده بود. من گفتم علاقه دارم كه دربارۀ معیارهایی كه باعث شده است آنان، برنامهها را موفق بخوانند پرسش كنم. آیا منظور این است كه برنامهها مخاطب زیادی داشتهاند؟ كه از دید تولیدكنندگان ارزش بالای تولیدی داشتهاند یا آنان برنامههای تولیدی را بر اساس یافتههای اجتماعیای كه در آنها به كار گرفته شدهاند، ردهبندی كردهاند؟
همچنین گفتم كه از دیدگاه من در یك نظام رسانهای تجاری، به نظر میرسد كه یك نظام رسانهای دولتی با پایههای قوی دینی ممكن است بیش از آنچه در آمریكا وجود دارد دربارۀ مسائلی چون ارائۀ تفاوتهای دینی و فرهنگی، فرصت داشته باشد و تعجبی ندارد كه صداوسیمای جمهوری اسلامی، سازندگان جوان خود را به سوی برنامهسازیای برده باشد كه تجربههای آنان از ایران و اسلام را به روشی منحصر به فرد ارائه كنند.
پس از این صحبت، مسائل جالبی رخ داد و تعداد دانشجویان شركتكننده فزونی یافت. این اولینبار در زندگیام بود كه میدیدم تعداد شركتگنندگان جلسه در طول زمان افزایش مییابند. به دلیل ازدحام جمعیت، برگزاركنندگان ترجمۀ همزمان را به كنار گذاشتند ـ از طریق مترجمی كه از پشت سر و با هدفون ترجمه میكرد ـ و مترجمی را به كار گرفتند كه خلاصهای از مباحث مطروحه را به فارسیزبانان ارائه میكرد. اساتیدی كه مترجمان همزمان برای آنان وجود داشت، میتوانستند صحبتهای خلاصهشدۀ خود را از همین طریق گوش كنند و مجدداً در جریان ترجمۀ ارائهشده از سخنان خویش قرار گیرند. جالب بود كه مترجم به طور خلاصه دربارۀ صحبتهای من اظهار داشت:
خانم كلارك علاقهمند هستند تا جمهوری اسلامی ایران را به دلیل نظام رسانهای دولتی خویش كه به نیازهای متفاوت مردم پاسخ داده است، تایید نمایند.
]...[ ولی اصل این موضوع هر چه كه باشد، به نظرم میرسد كه با شركت در همایش، نقش جالبی را ایفا نمودم.
هرگاه كه از جایگاه سخنرانی پایین میآمدم دانشجویان، منتظر من و همكارانم بودند تا با هم گفتوگو كنیم، نشانیهای e-mail خود را مبادله و حتی عكسهایی با هم بگیریم. فرقی نداشت كه همكارانِ مرد من دوست داشتند تا صحبتهایم را به عنوان روشنگری یا اعتراضات یك استاد ضعیفتر، مورد توجه قرار دهند ولی این مسئله كاملاً روشن بود كه بسیاری از دانشجویان از من و فضای عمومی همایش تاثیر میگرفتند. در نتیجه احساس میكردم كه باید با اشتیاق تمام به تجارب مختلفی كه پس از وقت رسمی همایش ارائه میشد، گوش فرا دهم. این تجارب با سختی بیشتری در دسترس قرار میگرفتند؛ زیرا از سخنرانیهای همایش، انتظارها و تامین نیازهای دیگری مدنظر بود.
در طول همایش من به همراه چند نفر از همكاران مرد سعی داشتیم تا پرسشهایی دربارۀ ارتباط رسانهها، دین و قدرت ایجاد كنیم و به بررسی نظام كاپیتالیستی غرب و تمركز بر قدرت به ویژه در نظامهای ایرانی و غربی بپردازیم. مشخص بود كه بسیاری از افراد علاقه داشتند تا از نقدهای ما به عنوان كسانی كه خارج از حیطۀ حكومت بودند، آگاه شوند. این نكته به ویژه در این مقطع تاریخی از حیات جمهوری اسلامی مورد توجه بود. دوست دارم فكر كنم كه ما احتمالاً به كسانی مشروعیت بخشیدیم كه قصد داشتند دولت را در جهت حركت به سوی ایدهآلها و فشار كمتر بر مردم، به چالش بكشند كه این چالش، بیشتر در حوزۀ روابط بین جنسیتها و نحوۀ ارائۀ تفاوتهای مذهبی و جنسیتی بود. ممكن است ایدهآلیستی به نظر برسد ولی من همچنان خوشحالم كه توانستهام نقشی در این ایدهآلگرایی ایفا نمایم.
نویسنده: لین شافیلد كلارك
برگردان: سعید تنها
منبع:ماهنامه رواق هنرواندیشه،شماره بیست وسوم
Ps147
1. Lynn Schofield Clark.
2. Estlow International Center for Journalism and New Media.