چرخش فرهنگ گرایانه در پژوهشهای رسانه و دین
پدیده دین از دیرباز بر حوزههای پژوهشهای ارتباطات جمعی و مطالعات رسانهها سایه انداخته است. دین همواره به دلایل مختلف، چالش ویژهای را در عرصههای نظری و پژوهشی ایجاد کرده است. نخستین و مهمترین دلیل این امر، ویژگی بنیادین و كاهشناپذیر دین است؛ (ویژگیای كه جنبة ذاتی آن محسوب میشود كه رویارویی با آن، برای رشتهای كه ریشههای فكری خود را در علوم اجتماعی اثباتگرا میداند، بسیار سهمناك است. در واقع، علوم مبتنی بر خردگرایی، برای مواجهه با آنچه همواره به نظر میرسد بخشی از خود را از دسترس موشكافی خردگرایانه دور نگه میدارد به دردسر میافتد. دوم اینكه دانشمندان حوزة رسانهها معمولا دین را یكی از جنبههای كمارزش یا رو به زوال حیات اجتماعی و فرهنگی میدانند. سوم اینكه گذشته از این دو مشكل، مشكل دیگری نیز در ذات دین نهفته است. دین ذاتا پدیدهای پیچیده، ظریف، حساس، نقیضهنما و چندلایه است. چهارمین مشکل این است كه دین به نوعی بر روی مرز میان اجتماع و فرهنگ قرار دارد. تنها با ظهور پژوهشهای مختص به مطالعات فرهنگی بود كه دین بیشتر در كانون توجه دانشمندان قرار گرفت.
در اینجا میخواهم از كاربرد رویكردهای فرهنگگرا به مطالعة رسانهها و دین دفاع كنم. البته من فرهنگ گرایی را منحصر به رشته یا ادبیات خاصی (همچون مطالعات فرهنگی بریتانیا) نمیدانم بلكه آن را مجموعهای از حساسیتهای روششناسانه میدانم كه از تلاقی طیفی از رشتهها با فرهنگ و آرای جنبشی ایجاد شده است كه به طور كلی مطالعات فرهنگی نام گرفته است. تلاقی مطالعات رسانهای و دینی با فرهنگگرایی که پدیدهای نوین است، گسترده و پیچیده است و در اینجا میكوشم تصویری از منابع، میزان و محدودیتهای آن را ترسیم نمایم.
به نظرم برای شرح كامل روابط و تعاملات میان آنچه به عنوان دین میشناسیم و آنچه رسانه نامیده میشود، باید همگی امكانهای این تلاقی را بررسی كرد. همچنین به نظر من این جستوجو همواره باید آگاهانه بینا رشتهای باشد. تلاش تمامعیار پژوهشگرانه برای درك معانی و چشماندازهای آن حوزه از حیات بشری كه دین نام گرفته است، نیازمند چنین سمت و سویی است.
تلاقی میان رسانه و دین از اواسط قرن بیستم توجه پژوهشگران و دانشمندان را به خود جلب كرد. از مدتها پیش كتابشناسی جامعی که فهرستی از كتابهای راهنمای نحوة اجرای این پژوهش را ارائه میداد، وجود داشت ولی نخستین اثر قابل توجه اجتماعیـعلمی در سال 1955 پدیدار شد و نقطهعطفی در مطالعات دین در رادیو و تلویزیون بود.[1] تعداد انگشتشماری از آثار سالهای بعد، به جریان كوچك ولی قابل ملاحظهای تبدیل شدند. در اواسط دهة 1970، این جریان با ظهور پدیدۀ تلهونجلیسم[2] به رودی خروشان بدل گردید. به دنبال روند فزایندة پژوهشهای دانشگاهی و انتشارات در حوزههای پژوهشهای ارتباطات جمعی و مطالعات رسانهای، دین و پژوهشهای رسانهای به عنوان حوزهای نوپا، افتان و خیزان به راه خود ادامه میدادند. در این مسیر، سه الگوی تفسیر و تحلیل بر این پژوهشها مسلط بودند كه هر یك به نوبة خود به درك این مسئله كمك كرده بودند ولی با محدودیتهای مهمی دست به گریبان بودند. این سه الگو مكاتب اندیشه یا برنامههای پژوهشی جداگانهای را تعریف نمیكنند، بلكه فرضیاتی هستند كه در دورانی که دانشمندان برای یافتن جای پایی محكم تلاش میکردند، در ورای اكثر پژوهشها و نوشتههای این حوزه به چشم میخوردند.
نخستین الگو چیزی است كه ذاتگرایی مینامم. بسیاری از آثار پژوهشی این حوزه، صراحتا یا تلویحا هدف از پژوهش را یافتن عناصر ذاتا دینی در متون یا فعالیتهای رسانهها میدانند. این الگو در اصل ریشه در اندیشههای دوركهیم دارد و بر این باور است كه دین چنان با آگاهی اجتماعی و فرهنگی در هم تنیده شده است كه رسانههای هر عصر الزاما باید دینی باشند؛ چون كاركرد آنها بازتولید یا جایگزین شکلهای آرمانی اقداماتی است كه به اتفاق، نشانة دین راستین میدانیم. بنابراین وقتی بتوانیم به درستی آن شکلهای رسانه را كه ردای دین بر تن كردهاند، بازبشناسیم، میدانیم كه توانستهایم دین را در حوزۀ رسانه شناسایی كنیم. رویكردهایی كه بر جنبههای شعائر و آیینی استفاده از رسانهها تمركز میكنند از برجستهترین پیروان این الگو هستند.[3] این الگو كه ریشههای عمیقی در سویۀ ذاتی تقسیمبندی ذاتیـكاركردی پیتر برگر (1974) و آثاری دارد كه به مكتب تورنتو معروف شدهاند (برای نمونه دكرچوف 1982؛ مكلوهان 1962)، استدلالهای ذاتگرایانهای ایجاد كردهاند كه بر اساس آن، ظهور رسانهها جانشین ذات آگاهی دینی گردیده یا آن را دگرگون ساختهاند.
دومین الگو در مدلهای تبلیغات یا تأثیرات ریشه دارد كه بر پژوهشها و نظریههای رسانههای ارتباط جمعی مسلط است؛ یعنی اینكه بخش عظیمی از پژوهشها و تحقیقات به بررسی این مسئله پرداختهاند كه چگونه پیامهای دینی میتوانند برای مخاطبان یا عامۀ مردم تأثیرات یا پیامدهای خاصی داشته باشند. سرآغاز این مسیر، پژوهش برجستة پاركر و همكارانش ( 1955) بود كه مخاطب رادیوـتلویزیون و دین[4] نام داشت. اكثر پژوهشهایی كه در پی ظهور اونجلیسم تلویزیونی انجام شدند، از این الگو پیروی میكردند و در جستوجوی مواردی همچون تأثیرات ملموس بر میزان حضور و گردآوری اعانه در كلیسا بودند.[5] یكی دیگر از حوزههای برجستة پژوهش، بر رفتار رسانهها، به ویژه مطبوعات با دین متمركز بود. در زمینة اتاق خبر و فرآیندهای آن و گرایشها و تأثیرات مخاطبان برنامههای خبری مطالعاتی انجام شد.[6] نكتۀ مهمی كه در اینجا باید بدان اشاره كرد، سنّت چشمگیر پژوهش است كه به گونهای قابل درك، به نوعی امتداد رویكردهای اثباتگرایانه محسوب میشد (تأثیرات، یادگیری اجتماعی، كاربردها و رضایت و مواردی از این دست) كه بر حوزۀ پژوهشهای رسانههای ارتباط جمعی مسلط شده است. این پروژه برنامهای واضح و روشن بود: افزودن یا جایگزین ساختن متغیر دین در مطالعاتی كه كم و بیش در راستای كارهایی بودند كه دربارۀ موضوعات دیگر انجام شده بود.
سومین الگو خود را در تمركز بر ساختار اجتماعی یا قدرت نهادی به عنوان موضوع نهایی پژوهش جلوهگر ساخته است. بسیاری از پژوهشها و نوشتهها با تمركز بر تأثیرات یا پیامدهای رسانههای دینی برای چشماندازها و امتیازات ویژة تواریخ، ارزشها، نظریهها یا نهادهای دینی، بر سویة كاركردگرایانة طبقهبندی دو بخشی برگر تأکید ورزیدهاند. البته این یكی از جنبههای مطالعة اونجلیسم تلویزیونی بود. اكثر پژوهشهایی كه بر این جنبه تأکید میورزیدند، در پی تشریح این مسئله بودند كه چگونه این پدیده میتواند بر كلیساهای سنتی تأثیر بگذارد.[7] بسیاری از انتقاداتی که دربارۀ عملكرد رسانهها در برابر دین مطرح میشود، نیز در این نگرانی ریشه دارد كه رسانهها تا حدی یا كاملا به زیان دین عمل میكنند.[8]
گرچه نمیگویم كه چنین پرسشهایی سزاوار توجه نیستند ولی تنها بخشی از دامنۀ گستردة پدیدههایی را تشریح میكنند كه باید در شكلدهی به حوزة مطالعاتی مطرح سازیم كه رسانه و دین نامیده میشود. دین را نمیتوان به تواریخ، نهادها، نظریهها، ساختارها و جمعیتشناسی محدود كرد. مسلما دین دارای جنبههای كاركردی و ذاتی است ولی بین این جنبهها مرزبندیهای مشخصی وجود ندارند. در واقع میتوان گفت كه این جنبهها با یكدیگر تعامل دارند.
همانطور كه كلیفورد گیرتز نشان داده است، باید بكوشیم علاوه بر جنبههای ذاتی دین، جنبههای کارکردی آن را نیز درک کنیم. این بدان معناست كه برای درك نقش دین در زندگی اجتماعی و فرهنگی، باید آن را به گونهای كه بیان، عمل و تجربه میشود، درك كنیم. این آنتیتز وبری، دلمشغولی دوركهیمی با ذات دین است كه در برخی از آثار برجستة گذشته به چشم میخورد. درك دین از طریق صفات صوری و ذاتی آن كافی نیست، بلكه باید آن را همان گونه که زیسته و بیان میشود، نیز درك كنیم. همچنین، همانطور كه برخی از آثار جدید میگویند(روف، 2002)، طیف گستردهای از جنبههای حیات اجتماعی و فرهنگی، گرچه رسما یا ذاتا دینی نیستند، با این وجود به نوعی با دین قرابت خانوادگی دارند. بنابراین، میتوان گفت كه یكی از چالشهایی كه باید با آن روبهرو شویم، این است كه در وهلة نخست، منظور ما از دین چیست.
ولی مسئله پیچیدهتر از اینها است!؟ حتی سویههای صوری، ساختاری، نهادی و تاریخی دین نیز در نیم قرن گذشته دستخوش دگرگونیهای شگرفی شدهاند. آنچه رابرت وُتناو (1990) تجدید ساختار دینی نامیده است، در واقع طیف پیچیدهای از دگرگونیهای شیوة ایجاد، ابراز و تجربة فرقههای دینی، كلیساها، مساجد، معابد، مقابر، ایمانها، معنویت و جنبشها بوده است ولی این شیوۀ بیرونیترِ تشریحِ این موقعیت نیز هست. همراه با توجه ذاتگرایانه به ساختاریابی دین، توجه کارکردگرایانه به اِعمال ایمان، دین و معنویت نیز افزایش یافته است. وید كلارك روف (1993، 1999) در دو كتاب مهم و جدید دربارۀ آنچه جستوجوی دینی نامیده است، قانعكنندهترین شرح را از این گرایش جدید ارائه داده است.
اثر روف (1993،1999) در قلب جنبشی در حوزة مطالعات دینی قرار دارد كه در پرتوی چشمانداز دینی که همواره در حال تغییر است، به بازاندیشی در الگوهای قدیمیتر ذاتگرا و ساختارگرا اختصاص دارد. این جنبش در وارنر (1993) به خوبی به عنوان گامی به سوی الگویی جدید تشریح شده است. وارنر میگوید كه هستة اصلی این الگوی جدید، تأکید بر دین به گونهای است كه بیان و تجربه میشود نه بر اساس صفاتی كه به آن نسبت داده میشود. وی این نكته را نیز مطرح میسازد كه محدود ساختن درك دین به صفاتی كه به آن منسوب میشود، به منزلة نادیده گرفتن گستره و پیچیدگی (و در بیان محبوبتر معاصرش: معنویت) دین است. بنابراین، دگرگونیهایی كه در معنای اجتماعی و فرهنگی این پدیده ایجاد شده است، حوزۀ پژوهشیای را كه دین در قلمروی آن بررسی میشود، گستردهتر ساخته و توجه بیشتری را به آن جلب نموده است. در جایی دیگر این استدلال را مطرح ساختهام (هوور، 1997) كه پژوهشهای دینی و رسانهای در واقع در یكدیگر درمیآمیزند و یكی از دلایل این مسئله، این است كه پدیدههایی كه موضوع این دو حوزة پژوهش است ـ دین و رسانه ـ نیز به تدریج درهم میآمیزند. اكنون كه بخشی از جویندگان معنویت برای جستوجوی معنوی یا دینی، نگاه خود را به بازار فرهنگ كالا میدوزند، این بازار (كه به هر تقدیر بازاری رسانهای است) هر روز بیش از پیش به ارائة این كالاها میپردازد. فهرست نمادین کالاهایی كه امروزه در این بازار میبینیم، زاییدة تقاضای بازار، و تغییرات عرضه است كه تجدید ساختار، تنوع و خٌردسازی تولیدكنندگان و كانالهای رسانهها، محصولات و مخاطبین تخصصیتر را طلب میكند. دین و معنویت نیز از كالاهای این بازار مكاره هستند.
بازگشت به فرهنگگرایی در مطالعات ارتباطات جمعی و رسانهها به عنوان موج دوم تلاقی پژوهشهای رسانههای ارتباط جمعی آمریكای شمالی و سنتهای عمدتا اروپایی تحلیل ماركسی و مادیگرایانه ظاهر شد. نخستین موج در کسوت رویکردی به مطالعات انتقادی جلوهگر شد ولی در واقع در بهترین حالت دعوت به توجه بیشتر به اقتصاد سیاسی به عنوان رشتهای فرعی بود[9] ولی تقریبا به صورت همزمان، جریان ماندگار و به نوعی تأثیرگذارتری از نظریهها و