مذهب و رسانهها در ایران: ضرورتهای بازار و محدودیتهای اسلامگرایی
در هياهوي نظريات گوناگوني كه دربارۀ ارتباطات در جهان دانش مطرح ميگردد، بررسي نسبت ميان دين به عنوان يك مقولۀ فرهنگساز و يكي از عوامل ارتباطي انسانها با دنياي ارتباطات يكي از دغدغههاي اهالي رسانه و ارتباطات بوده است. در اين بين گهگاه از گوشه و كنار زمزمههاي مبني بر وجود نگرشهاي متفاوت دربارۀ نسبت ميان دين، ارتباطات و رسانه شنيده ميشود. مجموعهمقالات پيشرو در حقيقت تفحصي اندك دربارۀ نگرش متفاوت چند تن از پژوهشگران حوزۀ سانه و ارتباطات است. غلام خياباني محقق ايراني مقيم اروپا به همراه چند تن ديگر از انديشمندان حوزۀ ارتباطات چون خانم سيلويا باسيلارد در نقطۀ مقابل ديدگاه دينباورانۀ دكتر سيدحميد مولانا دربارۀ وجود نظامي ارتباطي وابسته به دين قرار دارند. در اين مجال تلاش شده نگاه متفاوت اين افراد به اين مقوله آورده شود. در ابتدا مقالۀ غلام خياباني و سپس مجموعهمقالاتي از دكتر سيدحميد مولانا، ضياءالدين سردار و حسين پاشا ارائه ميشود.
در جو سیاسی کنونی مشکل بتوان از مذهب ( یا دقیقتر بگوییم اسلام ) سخن به میان آورد بدون اینکه برخورد تمدنها ـ که تلاش میکند بیشتر مناقشات سیاسی جهان را در چهارچوب برخورد بین مدرنیتة سکولار غرب و سنت اسلامی بازگو کند ـ به ذهن انسان خطور کند. بسیاری از تحلیلگران تلاش کردهاند تا سرسختی سنت اسلامی را در بسیاری از نقاط جهان به ویژه در خاورمیانه به عقبماندگی تمدن اسلامی نسبت دهند. برخی از دانشوران از جمله لوییس[1] تلاش کردهاند تا بدانند در تاریخ این منطقه از جهان، چه رویدادی سبب شد تا چنین وضعیتی پیش آید.[2] اسلام نه تنها به عنوان یک فرهنگ منسجم، خودبسته و خودگویا تلقی شده است بلکه به عنوان اصلیترین مانع بر سر راه کشورهای اسلامی محسوب شده است که تلاش میکنند به باشگاه انحصاری مدرنیته ملحق شوند. لوییس، هانتینگتون و پیروان مشتاق آنها در این فرضیة کاملا اغراقآمیزِ محورگرایی فرهنگی[3] تنها نبودهاند.
واکنش به این دیدگاهِ توسعة تاریخی در جهان اسلام دوگانه بوده است. بسیاری، فرضیة لوییس را پذیرفته و فرایند خودآزمایی را آغاز کرده و به این نتیجه رسیدهاند که ویژگیهای فرهنگی/مذهبی علت اصلی ناکامی، ناتوانی و دردساز شدن با مدرنیته است.[4] برخی دیگر از پژوهشگران با وجود انتقاد از اروپامحور بودن مطالعات اسلامی و نادیده گرفته شدن نقش و سهم تمدن اسلامی در علم و اقتصاد، فرضیة مشابهی را در زمینۀ منحصربهفرد بودن فرهنگ و تمدن اسلامی قبول دارند. با وجود این، توجه بیش از اندازه به اروپامحور بودن مطالعات اسلامی که در صفحات بعد به تفصیل بازگو خواهم کرد، سبب شده است تا گرایشهای متداول و مرسوم نادیده گرفته شوند و پویاییِ راهبری سرمایة جهانی، پنهان نگاه داشته شود. با وجود بحثهای فراوان دربارة کشورهای اسلامی و ارزشهای اسلامی، اسلام به خودی خود مقولة بحثبرانگیزی به شمار میآید.
هدف از این مقاله پی بردن به گستره و پیآمدهای استثنایی بودن اسلام در ارتباط با رسانهها و فرهنگ در منطقة خاورمیانه است.
برای پی بردن به این مسأله تلاش خواهم کرد تا استثنایی بودن اسلام را به صورت دیالکتیکی و جدلی در برابر اروپامحوربودن مکتب مدرنیته قرار دهم و نشان دهم که بحثهای جاری، بار دیگر پیرامون غرب و آنچه که غرب از آن به عنوان دیگران یاد میکند، دور میزند. برای دستیابی به این هدف قصد دارم تعدادی از آثار و نوشتههایی را که دیدگاه استثنایی و منحصربهفرد بودنِ اسلام را در زمینة ارتباطات و تفاوت بنیادی آن با آنچه که ماهیت منحصربهفرد نظریة ارتباطات غربی نامیده میشود و مطرح ساختهاند، به گونهای انتقادی مورد ارزیابی قرار دهم. این مقاله به ارزیابی رابطة میان مذهب و رسانهها با توجه به تحول و دگرگونیهای پدیده آمده در جمهوری اسلامی ایران و پویایی درهم تنیدۀ حکومت، اقتصاد و جامعة ایران اختصاص دارد.
نوگرایی(مدرنیته)، ضرورت فرهنگی و ارتباطات اسلامی
بازپیداییِ تقدس، شماری از دانشوران را بر آن داشته است تا حکومت متعارف جامعهشناسی را که میگوید آتن هیچ ارتباطی به بیتالمقدس (اورشلیم) ندارد، مورد پرسش قرار دهند.[5] غلفت از الهیات در جامعه به عرصهها و رشتههای دیگر از جمله ارتباطات سرایت کرده است. پژوهشهای فرهنگی با وجود شیفتگی به مقولههایی چون دیگری، به حاشیه رانده شده و کجروی، پیشینة چندان جالبی در زمینة بررسی انتقادی از مذهب و مناسک و آیینهای مذهبی ندارند. گراهام مردوک[6] در ارزیابی و تجزیه و تحلیل آنچه که از آن تحت عنوان افسون شدن دوبارة جهان یاد کرده است، مطالعات فرهنگی را عامل توجه بسیار اندک به مذهب، به عنوان بخشی از زندگی اجتماعی و کماهمیت جلوه دادن آن معرفی کرده است. به گفتة مردوک، بیتوجهی و نادیده انگاشتن مذهب در حالی صورت گرفته است که یکی از مهمترین آثار عرصة مطالعات فرهنگی یعنی کتاب کاربردهای ادبیات[7] نوشته هوگارت[8] شواهد لازم را در زمینة اهمیت مذهب در زندگی طبقة کارگر ارائه داده است. با وجود اهمیت و توجهی که مرکز مطالعات معاصر فرهنگی[9] برای پژوهشهای مربوط به آیینها و مناسک مذهبی قائل شده بود باز هم مطالعات مذهبی در دهة 1970 و مدتی پس از آن نیز به دست فراموشی سپرده شدند. مورداک بر این باور است که ویلیامز در قرار دادن مذهب در میان پسماندههای[10] تشکیلات پیشین، هیچ تردیدی به خود راه نداده است و از آنجا که هواداران نظم نوین، فرهنگ معاصر را به عنوان طرح مورد نظر خود برگزیدهاند، در نتیجه آنچه از نظم و تشکیلات گذشته برجای مانده است جذابیتی ندارد. به جای اینکه فرهنگ گذشته مورد توجه قرار گیرد، فرهنگهای نوظهور که جوانان، جنسیت و قومیت، محور آنها را تشکیل میدهند مورد توجه قرار گرفتند (مورداک 1997). البته ویلیامز (1977) نمیتوانست بازگشت پسمانده را به عنوان پدیدهای نوظهور (در سراسر جهان) پیشبینی کند تا چه رسد به اینکه این پسمانده در ایران به نیروی غالب تبدیل شود.
ارتباط میان مذهب، فرهنگ و رسانهها همواره یکی از جنبههای جالب پویایی مدرنیته بوده است و گسترش فزایندة آثار و نوشتههایی که در سالهای اخیر به این مقوله اختصاص یافتهاند نشانة بازگشت تقدس به جامعه محسوب نمیشود بلکه این جامعه است که به یکی از اصلیترین موضوعات مورد پرسش بازگشته است. جنبههای فراوانی وجود دارد که باید کشف شوند؛ یکی از آنها احتمال وجود یک نظریة منحصربهفرد رسانههاست. آیا چنین نظریة منحصربهفردی وجود دارد؟ آیا چیزی به اسم نظریة اسلامی ارتباطات وجود دارد؟ در صورت وجود چنین نظریهای، تفاوت آن با نظریة غیر اسلامی چه خواهد بود؟
پیش از وارد شدن به این بحث باید بدانیم منظور از ارتباطات اسلامی چیست. تعریف ارتباطات اسلامی صرفاً نمیتواند اشاره به رسانههایی باشد که مالکیت آنها در اختیار مسلمانان قرار دارد یا رسانههایی که برای استفادة مسلمانان طراحی شدهاند. دربارة تعریف نخست، رسانههای فراوانی وجود دارند که تمام یا بخشی از مالکیت آنها در اختیار افراد مسلمان قرار دارد. سانسور برخی از مسایل (برای نمونه صحنههای خشونتآمیز، مستهجن یا هر آنچه که مغایر فرهنگ اسلامی به شمار میرود،[11] توسط برخی از شبکههای تلویزیونی که مالکیت آنها در اختیار سرمایهگذاران مسلمان قرار دارد، سبب نمی شود تا این شبکهها اسلامی تلقی شوند همان گونه که ممنوع کردن پخش موضوعات و مسایلی خاص از سوی دولت چین از شبکههای تلویزیونی این کشور، موجب نمیشود که رسانههای این کشور کنفسیوسی شوند. گرچه اقدامات و تدابیر محدودكننده به گونهای فزاینده به بهانة دفاع از ویژگیهای خاص فرهنگی توجیه میشوند ولی باید توجه داشت که نظریههای استثناگرا[12] صرفاً به اقدامات سادهای چون سانسور محتوا، محدود نمیشوند و بسیاری از هواداران ارتباطات اسلامی از رفتار و اقدامات محدودكننده در خاورمیانه انتقاد میکنند.
دربارة تعریف دوم از رسانههای اسلامی یعنی رسانههایی که برای مصرف مسلمانان طراحی شدهاند، باید گفت انواع گوناگون رسانهها توسط مسمانان مورد استفاده قرار میگیرند. استفاده از تلویزیونهایی که به پخش خبر یا موسیقی مبادرت میکنند، سبب نمیشود که این شبکهها اسلامی شوند. آنچه هواداران ارتباطات اسلامی میگویند (با وجود تفاوتهای آشکاری که در زمینة تأکیدها و هویتهای آنها با یکدیگر وجود دارد) تقسیم جهان به دو اردوگاه کاملاً آشکار است، یعنی دنیای اسلام خداترس و غرب سکولار. بسیاری تلاش کردهاند تا نظریة ارتباطات را که به باور آنها اسیر چنگ گرایشهای مفهومی و ملاحظات غربی بوده است، نجات دهند و در برابر، از ارتباطات اسلامی سخن به میان آورند. در آثار و نوشتههای چنین صاحبنظرانی، اسلام و کشورهای اسلامی به عنوان یک فضا و مکانی یکپارچه تلقی میشود که نظریههای جهانشمول رسانهای، فرهنگی و اجتماعی با آن سازگاری نداشته و در نتیجه در چنین فضا و گسترهای کاربرد ندارند. برای نمونه، مولانا (1993،1999) بر این باور است که مفهوم ملت ـ کشور[13] مفهومی بیگانه است و در واقع کاملاً با اصول و تعالیم اسلام در تضاد قرار دارد.
در برابر مفهوم ملت ـ کشور که مقولهای سیاسی است، حکومت اسلامی، حکومتی خداترس[14] است که بر پایة قرآن، سنت و شریعت پایهگذاری شده است. در چنین نظام حکومتی (حکومت اسلامی)، هیچگونه تمایز و جدایی بین قدرت دولتی و خصوصی، دینی و سیاسی، معنوی و دنیوی وجود ندارد.
برخلاف الگوی ملت ـ کشور، در حکومت (کشور) اسلامی، حاکمیت به مردم تعلق ندارد بلکه حاکمیت در اختیار خداوند است. مفهوم جامعة اسلامی با مفهوم جامعة غربی تفاوت دارد. جامعة اسلامی که امت نامیده میشود، بر اساس وحدت میان خداوند، جهان هستی و طبیعت شکل گرفته است.
در چنین جامعهای نژاد، ملیت و قومیت، محلی از اعراب ندارند. اگر چنین باشد ـ که مولانا به ما اطمینان میدهد که این چنین است ـ در آن صورت تضاد بین مدرنیته و اسلام جای شگفتی ندارد؛ چون در اسلام ایمان به خدا منشأ نهایی حیات، وجود و همة تعابیر به شمار میآید. شکست و ناکامی مدرنیته در کشورهای اسلامی بیانگر و نشاندهندة پیروزی اسلام است:
از میان رفتن تدریجی جامعة سنتی و ظهور نوگرایی در خاورمیانه که دانیل لرنر[15] دو دهة پیش آن را پیشبینی کرده بود، جای خود را به انقلاب اسلامی داد که با همهپرسی تاریخی، سرانجام به حکومت مبتنی بر الگوی غربی و کارگزار آن یعنی سلسلة پهلوی که بیش از پنجاه سال بر ایران حکومت کرده بود، پایان بخشید. خلاصه اینکه، آنچه در ایران رخ داد در واقع نمونهای ملموس و تجربی از زوال الگوی نوگرایی از طریق صنعتی شدن بود. با وجود این، مهمترین تاثیر و پیآمد انقلاب اسلامی در ایران، شکلگیری راهبردها و سیاستهای بومی نه تنها در ایران بلکه در سراسر جهان اسلام بود. [16]
به باور مولانا، مدرنیته و نوگرایی به زوال درونمایه و اساس اسلام نینجامیده است. همهپرسی تاریخی در ایران [همهپرسی مربوط به برقراری نظام جمهوری اسلامی در 12 فروردین سال 1358] گویاترین نمونه و شاهد این ادعاست. مدرنیته و مفاهیم و عناصر مرتبط با آن یعنی ملت ـ کشور، صنعتی شدن، سکولار شدن و ملیگرایی با اسلام سازگاری ندارند. کسانی چون مولانا و آییش[17] در همین حال بر این باورند که یکی دیگر از ویژگیهای مهم فرهنگ اسلامی، ماهیت شفاهی (کلامی) آن است و همین ویژگی است که ارتباطات اسلامی را از ارتباطات غربی متمایز میسازد. جوامع اسلامی بر اساس شالودۀ مستحکم سنت شفاهی (کلامی) بنا شدهاند، که بهترین شکل آن را میتوان در قرآن کریم، سنت و حدیث مشاهده کرد. مولانا بیش از دیگران بر این باور است که به علت اهمیت ارتباطات کلامی در اسلام، جامعة مدنیِ متکی بر فرهنگ نوشتاری و الکترونیک و مترادف با مفاهیم نوینی چون سکولاریسم، ملت ـ کشور، ملیگرایی و دمکراسیِ پارلمانیِ نوینِ اروپایی (مولانا 1994) در جامعة اسلامی کاربرد و معنا پیدا نمیکنند.
همة این استدلالها با این هدف صورت میگیرند که نشان داده شود یک نظام خودکفای ارتباطات اسلامی وجود دارد که در آن، انواع حقوقِ قابل تصور، کاملاً در قرآن، سنت و حدیث پیشبینی، تشریح و مدون شده است.
هدف از اسلامی بودن در ارتباطات اسلامی نشان دادن تقابل آشکار بین الگوی غالب فنآوریمحور و متمرکز شبکههای ارتباطات غربی با الگوی بومی، شفاهی و جامعهمحور شبکههای ارتباطات اسلامی است. همة این مسایل به نوعی نشان از وحدت میان الهیات، سیاست، اخلاق و فرهنگ و چگونگی تفاوت الگوی ارتباطات اسلامی با الگوی غربی دارد و این نکته را بازگو میکنند که ارتباطات اسلامی، تلاش برای کسب علم و دانش را از تلاش برای دستیابی به ارزشها جدا نمیداند.[18]
چنین استدلالهایی دربارة تفاوت ارزشها و اصول [میان شرق و غرب] بر روی این فرضیۀ نادرست بنا شده است که غرب جهانی یکپارچه، متحد و تهی از تاریخ است و در برابر، شرق از وحدت و یگانگی برخوردار است. همة تفاوتهای موجود بین غرب و شرق و پیآمد چنین تفاوتی برای آزادی، حقوق بشر و مردمسالاری و همچنین رسانهها اهمیت خود را از دست خواهند داد، [تنها] اگر به یاد آوریم که تاریخ غرب در دو سدة گذشته تنها تا اندازهای با تاریخ لیبرالیسم و منطق همراه و همسو بوده است. اسلامگرایان در تشریح غرب از آن تحت عنوان بیگانهای امپریالیست یاد میکنند و از اسلام به عنوان جایگزینی مناسب تجلیل میکنند. غرب به عنوان مجموعهای همگون و سرکوبگر محکوم میشود و اسلام مقولهای آرمانی جلوه داده میشود.
هر دو مورد، یعنی تلقی کردن اسلام به عنوان جایگزینی برای غرب و تجلیل از آن در برابر محکومیت غرب، گستردن چتر واحد اسلامی بر روی مجموعهای ناهمگون از کشورها و مجموعة پیچیدهای از تاریخها و روشها، در واقع دیدگاهی کاملاً سیاسی محسوب میشود. بن حبیب[19] به درستی میگوید تلقی فرهنگ به عنوان مجموعهای بسته، مهر و مومشده و عاری از تضاد و تنش درونی، تعبیری توجیهناپذیر بیش نبوده و بازتاب دیدگاه جامعهشناسی دانشِ ریداکشنیستها[20] محسوب میشود.
نظریة واحد و اسلامی ارتباطات
شالودة فرضیة تقابل تمدنی[21] که مولانا و همچنین هانتینگتون و دیگران مطرح ساختهاند بر این اصل استوار است که در بین همة مسلمانان ویژگیهای فرهنگی و ارزشی مهمی یافت و مشاهده میشود که با ویژگیهای فرهنگی غیر مسلمانان تفاوت دارند. در این سناریو، اسلام به عنوان مقولهای نسبتاً منسجم معرفی شده و به گونهای چشمگیر از دیگر تمدنها متفاوت ترسیم میشود. در این رویکرد، تمدنها در چهارچوب مفاهیم مذهبی تشریح و تبین میشوند و مذهب شالوده و بنیان تمدن محسوب میشود. آنچه که به هیچوجه تازگی ندارد، تفکر دوگانه پنداری است که نوگرایی و سنتگرایی را در برابر یکدیگر قرار میدهد. در منطقة خاورمیانه این برداشت نادرست رواج دارد که صحنة سیاسی و رسانهای، عرصة نبرد میان مدرنیته و سنت محسوب میشود و در این نبرد اسلام همواره در کنار سنت قرار دارد. این برداشت در واقع یکی از برداشتهای نادرست و ناکامیهای مکتب نوگرایی[22] محسوب میشود؛ شکستی که توسط مدافعان ارتباطات و نظریة فرهنگی اسلامی تکرار میشود. مکتب نوگرایی، سنت را مجموعهای از باورها و ارزشهایی میداند که [مانع] از شکلگیری جامعۀ مدرن میشوند، جامعهای که با توجه به مجموعهای از باورها و رفتارها و البته یک شخصیت نوین، مدرن تلقی میشود.
نظریة نوگرایی توجه بسیار اندکی به منافع و ملاحظات مربوط به نهاد و مؤسسات مختلف نشان میدهد که زمینة لازم را برای کشمکش و در عین حال همکاری میان بازیگران سکولار و مذهبی در خاورمیانه و مناطق دیگر فراهم میآورند. علت اصلی چنین پدیدهای این است که نظریههای اروپامحور و استثناگرایی منطقهای شاهد مناقشه میان حکومت و مذهب در عرصة صرفاً ارزشها و جهانبینیهای رقیب است. آییش رویکرد اردوگاه اسلامگرایان را به گونهای کاملاً شفاف و آشکار بیان کرده است:
اصلیترین فرضیة این مقاله این است که تجربة انسانهای زنده را میتوان تا حدودی تا سطح یک تجربة ارتباطی تقلیل داد. در این مورد چنین استدلال میشود که تجربة انسان توسط عوامل متعددی شکل گرفته و تحت تأثیر عوامل گوناگونی قرار دارد که مهمترین آنها جهانبینی است.[23]
این فرضیة بنیادی را میتوان به طور جدی مورد سؤال و انتقاد قرار داد و پرسید آیا میتوان واقعیتهای تجربة بشری را در حلبیآبادهای گوشه و کنار جهان یا فلسطین اشغالی، افغانستان و عراق به عنوان تجربة ارتباطی به شمار آورد.
اسلام همواره از لحاظ معنا، تفسیر و اَعمال، تعابیر چندگانه داشته و اکنون نیز این چنین است و در آینده هم این گونه خواهد بود. در مقایسة اسلام با دیگر ادیان و فرهنگها باید به آشکارترین شکل ممکن مشخص کنیم که از چه سخن میگوییم و چه مقایسههایی به عمل میآوریم. معنی اسلام حتی زمانی که منظور، دین اسلام است به اندازهای کلی و غیر دقیق است که نمیتوان از آن برای تجزیه و تحلیل علمی استفاده کرد. آیا منظور ما از اسلام مجموعهای چون قرآن کریم و سنت است؟ آیا منظور ما از اسلام مجموعهای از باورهایی است که تودههای مردم در ایرانِ امروزه به آنها اعتقاد دارند یا پانصد سال پیش مردم مصر به آنها ایمان داشتند؟ حتی اگر اسلام به قرآن و سنت محدود باشد باز هم مفهومی دقیق و قابل اعتماد برای تجزیه و تحلیل علمی به دست نخواهد داد. برخی از اسلامگراهای مدرن با اشاره به همین مجموعة قرآن و سنت، به نتیجة کاملاً متفاوت و حتی متضاد میرسند.[24]
در هياهوي نظريات گوناگوني كه دربارۀ ارتباطات در جهان دانش مطرح ميگردد، بررسي نسبت ميان دين به عنوان يك مقولۀ فرهنگساز و يكي از عوامل ارتباطي انسانها با دنياي ارتباطات يكي از دغدغههاي اهالي رسانه و ارتباطات بوده است. در اين بين گهگاه از گوشه و كنار زمزمههاي مبني بر وجود نگرشهاي متفاوت دربارۀ نسبت ميان دين، ارتباطات و رسانه شنيده ميشود. مجموعهمقالات پيشرو در حقيقت تفحصي اندك دربارۀ نگرش متفاوت چند تن از پژوهشگران حوزۀ سانه و ارتباطات است. غلام خياباني محقق ايراني مقيم اروپا به همراه چند تن ديگر از انديشمندان حوزۀ ارتباطات چون خانم سيلويا باسيلارد در نقطۀ مقابل ديدگاه دينباورانۀ دكتر سيدحميد مولانا دربارۀ وجود نظامي ارتباطي وابسته به دين قرار دارند. در اين مجال تلاش شده نگاه متفاوت اين افراد به اين مقوله آورده شود. در ابتدا مقالۀ غلام خياباني و سپس مجموعهمقالاتي از دكتر سيدحميد مولانا، ضياءالدين سردار و حسين پاشا ارائه ميشود.
در جو سیاسی کنونی مشکل بتوان از مذهب ( یا دقیقتر بگوییم اسلام ) سخن به میان آورد بدون اینکه برخورد تمدنها ـ که تلاش میکند بیشتر مناقشات سیاسی جهان را در چهارچوب برخورد بین مدرنیتة سکولار غرب و سنت اسلامی بازگو کند ـ به ذهن انسان خطور کند. بسیاری از تحلیلگران تلاش کردهاند تا سرسختی سنت اسلامی را در بسیاری از نقاط جهان به ویژه در خاورمیانه به عقبماندگی تمدن اسلامی نسبت دهند. برخی از دانشوران از جمله لوییس[1] تلاش کردهاند تا بدانند در تاریخ این منطقه از جهان، چه رویدادی سبب شد تا چنین وضعیتی پیش آید.[2] اسلام نه تنها به عنوان یک فرهنگ منسجم، خودبسته و خودگویا تلقی شده است بلکه به عنوان اصلیترین مانع بر سر راه کشورهای اسلامی محسوب شده است که تلاش میکنند به باشگاه انحصاری مدرنیته ملحق شوند. لوییس، هانتینگتون و پیروان مشتاق آنها در این فرضیة کاملا اغراقآمیزِ محورگرایی فرهنگی[3] تنها نبودهاند.
واکنش به این دیدگاهِ توسعة تاریخی در جهان اسلام دوگانه بوده است. بسیاری، فرضیة لوییس را پذیرفته و فرایند خودآزمایی را آغاز کرده و به این نتیجه رسیدهاند که ویژگیهای فرهنگی/مذهبی علت اصلی ناکامی، ناتوانی و دردساز شدن با مدرنیته است.[4] برخی دیگر از پژوهشگران با وجود انتقاد از اروپامحور بودن مطالعات اسلامی و نادیده گرفته شدن نقش و سهم تمدن اسلامی در علم و اقتصاد، فرضیة مشابهی را در زمینۀ منحصربهفرد بودن فرهنگ و تمدن اسلامی قبول دارند. با وجود این، توجه بیش از اندازه به اروپامحور بودن مطالعات اسلامی که در صفحات بعد به تفصیل بازگو خواهم کرد، سبب شده است تا گرایشهای متداول و مرسوم نادیده گرفته شوند و پویاییِ راهبری سرمایة جهانی، پنهان نگاه داشته شود. با وجود بحثهای فراوان دربارة کشورهای اسلامی و ارزشهای اسلامی، اسلام به خودی خود مقولة بحثبرانگیزی به شمار میآید.
هدف از این مقاله پی بردن به گستره و پیآمدهای استثنایی بودن اسلام در ارتباط با رسانهها و فرهنگ در منطقة خاورمیانه است.
برای پی بردن به این مسأله تلاش خواهم کرد تا استثنایی بودن اسلام را به صورت دیالکتیکی و جدلی در برابر اروپامحوربودن مکتب مدرنیته قرار دهم و نشان دهم که بحثهای جاری، بار دیگر پیرامون غرب و آنچه که غرب از آن به عنوان دیگران یاد میکند، دور میزند. برای دستیابی به این هدف قصد دارم تعدادی از آثار و نوشتههایی را که دیدگاه استثنایی و منحصربهفرد بودنِ اسلام را در زمینة ارتباطات و تفاوت بنیادی آن با آنچه که ماهیت منحصربهفرد نظریة ارتباطات غربی نامیده میشود و مطرح ساختهاند، به گونهای انتقادی مورد ارزیابی قرار دهم. این مقاله به ارزیابی رابطة میان مذهب و رسانهها با توجه به تحول و دگرگونیهای پدیده آمده در جمهوری اسلامی ایران و پویایی درهم تنیدۀ حکومت، اقتصاد و جامعة ایران اختصاص دارد.
نوگرایی(مدرنیته)، ضرورت فرهنگی و ارتباطات اسلامی
بازپیداییِ تقدس، شماری از دانشوران را بر آن داشته است تا حکومت متعارف جامعهشناسی را که میگوید آتن هیچ ارتباطی به بیتالمقدس (اورشلیم) ندارد، مورد پرسش قرار دهند.[5] غلفت از الهیات در جامعه به عرصهها و رشتههای دیگر از جمله ارتباطات سرایت کرده است. پژوهشهای فرهنگی با وجود شیفتگی به مقولههایی چون دیگری، به حاشیه رانده شده و کجروی، پیشینة چندان جالبی در زمینة بررسی انتقادی از مذهب و مناسک و آیینهای مذهبی ندارند. گراهام مردوک[6] در ارزیابی و تجزیه و تحلیل آنچه که از آن تحت عنوان افسون شدن دوبارة جهان یاد کرده است، مطالعات فرهنگی را عامل توجه بسیار اندک به مذهب، به عنوان بخشی از زندگی اجتماعی و کماهمیت جلوه دادن آن معرفی کرده است. به گفتة مردوک، بیتوجهی و نادیده انگاشتن مذهب در حالی صورت گرفته است که یکی از مهمترین آثار عرصة مطالعات فرهنگی یعنی کتاب کاربردهای ادبیات[7] نوشته هوگارت[8] شواهد لازم را در زمینة اهمیت مذهب در زندگی طبقة کارگر ارائه داده است. با وجود اهمیت و توجهی که مرکز مطالعات معاصر فرهنگی[9] برای پژوهشهای مربوط به آیینها و مناسک مذهبی قائل شده بود باز هم مطالعات مذهبی در دهة 1970 و مدتی پس از آن نیز به دست فراموشی سپرده شدند. مورداک بر این باور است که ویلیامز در قرار دادن مذهب در میان پسماندههای[10] تشکیلات پیشین، هیچ تردیدی به خود راه نداده است و از آنجا که هواداران نظم نوین، فرهنگ معاصر را به عنوان طرح مورد نظر خود برگزیدهاند، در نتیجه آنچه از نظم و تشکیلات گذشته برجای مانده است جذابیتی ندارد. به جای اینکه فرهنگ گذشته مورد توجه قرار گیرد، فرهنگهای نوظهور که جوانان، جنسیت و قومیت، محور آنها را تشکیل میدهند مورد توجه قرار گرفتند (مورداک 1997). البته ویلیامز (1977) نمیتوانست بازگشت پسمانده را به عنوان پدیدهای نوظهور (در سراسر جهان) پیشبینی کند تا چه رسد به اینکه این پسمانده در ایران به نیروی غالب تبدیل شود.
ارتباط میان مذهب، فرهنگ و رسانهها همواره یکی از جنبههای جالب پویایی مدرنیته بوده است و گسترش فزایندة آثار و نوشتههایی که در سالهای اخیر به این مقوله اختصاص یافتهاند نشانة بازگشت تقدس به جامعه محسوب نمیشود بلکه این جامعه است که به یکی از اصلیترین موضوعات مورد پرسش بازگشته است. جنبههای فراوانی وجود دارد که باید کشف شوند؛ یکی از آنها احتمال وجود یک نظریة منحصربهفرد رسانههاست. آیا چنین نظریة منحصربهفردی وجود دارد؟ آیا چیزی به اسم نظریة اسلامی ارتباطات وجود دارد؟ در صورت وجود چنین نظریهای، تفاوت آن با نظریة غیر اسلامی چه خواهد بود؟
پیش از وارد شدن به این بحث باید بدانیم منظور از ارتباطات اسلامی چیست. تعریف ارتباطات اسلامی صرفاً نمیتواند اشاره به رسانههایی باشد که مالکیت آنها در اختیار مسلمانان قرار دارد یا رسانههایی که برای استفادة مسلمانان طراحی شدهاند. دربارة تعریف نخست، رسانههای فراوانی وجود دارند که تمام یا بخشی از مالکیت آنها در اختیار افراد مسلمان قرار دارد. سانسور برخی از مسایل (برای نمونه صحنههای خشونتآمیز، مستهجن یا هر آنچه که مغایر فرهنگ اسلامی به شمار میرود،[11] توسط برخی از شبکههای تلویزیونی که مالکیت آنها در اختیار سرمایهگذاران مسلمان قرار دارد، سبب نمی شود تا این شبکهها اسلامی تلقی شوند همان گونه که ممنوع کردن پخش موضوعات و مسایلی خاص از سوی دولت چین از شبکههای تلویزیونی این کشور، موجب نمیشود که رسانههای این کشور کنفسیوسی شوند. گرچه اقدامات و تدابیر محدودكننده به گونهای فزاینده به بهانة دفاع از ویژگیهای خاص فرهنگی توجیه میشوند ولی باید توجه داشت که نظریههای استثناگرا[12] صرفاً به اقدامات سادهای چون سانسور محتوا، محدود نمیشوند و بسیاری از هواداران ارتباطات اسلامی از رفتار و اقدامات محدودكننده در خاورمیانه انتقاد میکنند.
دربارة تعریف دوم از رسانههای اسلامی یعنی رسانههایی که برای مصرف مسلمانان طراحی شدهاند، باید گفت انواع گوناگون رسانهها توسط مسمانان مورد استفاده قرار میگیرند. استفاده از تلویزیونهایی که به پخش خبر یا موسیقی مبادرت میکنند، سبب نمیشود که این شبکهها اسلامی شوند. آنچه هواداران ارتباطات اسلامی میگویند (با وجود تفاوتهای آشکاری که در زمینة تأکیدها و هویتهای آنها با یکدیگر وجود دارد) تقسیم جهان به دو اردوگاه کاملاً آشکار است، یعنی دنیای اسلام خداترس و غرب سکولار. بسیاری تلاش کردهاند تا نظریة ارتباطات را که به باور آنها اسیر چنگ گرایشهای مفهومی و ملاحظات غربی بوده است، نجات دهند و در برابر، از ارتباطات اسلامی سخن به میان آورند. در آثار و نوشتههای چنین صاحبنظرانی، اسلام و کشورهای اسلامی به عنوان یک فضا و مکانی یکپارچه تلقی میشود که نظریههای جهانشمول رسانهای، فرهنگی و اجتماعی با آن سازگاری نداشته و در نتیجه در چنین فضا و گسترهای کاربرد ندارند. برای نمونه، مولانا (1993،1999) بر این باور است که مفهوم ملت ـ کشور[13] مفهومی بیگانه است و در واقع کاملاً با اصول و تعالیم اسلام در تضاد قرار دارد.
در برابر مفهوم ملت ـ کشور که مقولهای سیاسی است، حکومت اسلامی، حکومتی خداترس[14] است که بر پایة قرآن، سنت و شریعت پایهگذاری شده است. در چنین نظام حکومتی (حکومت اسلامی)، هیچگونه تمایز و جدایی بین قدرت دولتی و خصوصی، دینی و سیاسی، معنوی و دنیوی وجود ندارد.
برخلاف الگوی ملت ـ کشور، در حکومت (کشور) اسلامی، حاکمیت به مردم تعلق ندارد بلکه حاکمیت در اختیار خداوند است. مفهوم جامعة اسلامی با مفهوم جامعة غربی تفاوت دارد. جامعة اسلامی که امت نامیده میشود، بر اساس وحدت میان خداوند، جهان هستی و طبیعت شکل گرفته است.
در چنین جامعهای نژاد، ملیت و قومیت، محلی از اعراب ندارند. اگر چنین باشد ـ که مولانا به ما اطمینان میدهد که این چنین است ـ در آن صورت تضاد بین مدرنیته و اسلام جای شگفتی ندارد؛ چون در اسلام ایمان به خدا منشأ نهایی حیات، وجود و همة تعابیر به شمار میآید. شکست و ناکامی مدرنیته در کشورهای اسلامی بیانگر و نشاندهندة پیروزی اسلام است:
از میان رفتن تدریجی جامعة سنتی و ظهور نوگرایی در خاورمیانه که دانیل لرنر[15] دو دهة پیش آن را پیشبینی کرده بود، جای خود را به انقلاب اسلامی داد که با همهپرسی تاریخی، سرانجام به حکومت مبتنی بر الگوی غربی و کارگزار آن یعنی سلسلة پهلوی که بیش از پنجاه سال بر ایران حکومت کرده بود، پایان بخشید. خلاصه اینکه، آنچه در ایران رخ داد در واقع نمونهای ملموس و تجربی از زوال الگوی نوگرایی از طریق صنعتی شدن بود. با وجود این، مهمترین تاثیر و پیآمد انقلاب اسلامی در ایران، شکلگیری راهبردها و سیاستهای بومی نه تنها در ایران بلکه در سراسر جهان اسلام بود. [16]
به باور مولانا، مدرنیته و نوگرایی به زوال درونمایه و اساس اسلام نینجامیده است. همهپرسی تاریخی در ایران [همهپرسی مربوط به برقراری نظام جمهوری اسلامی در 12 فروردین سال 1358] گویاترین نمونه و شاهد این ادعاست. مدرنیته و مفاهیم و عناصر مرتبط با آن یعنی ملت ـ کشور، صنعتی شدن، سکولار شدن و ملیگرایی با اسلام سازگاری ندارند. کسانی چون مولانا و آییش[17] در همین حال بر این باورند که یکی دیگر از ویژگیهای مهم فرهنگ اسلامی، ماهیت شفاهی (کلامی) آن است و همین ویژگی است که ارتباطات اسلامی را از ارتباطات غربی متمایز میسازد. جوامع اسلامی بر اساس شالودۀ مستحکم سنت شفاهی (کلامی) بنا شدهاند، که بهترین شکل آن را میتوان در قرآن کریم، سنت و حدیث مشاهده کرد. مولانا بیش از دیگران بر این باور است که به علت اهمیت ارتباطات کلامی در اسلام، جامعة مدنیِ متکی بر فرهنگ نوشتاری و الکترونیک و مترادف با مفاهیم نوینی چون سکولاریسم، ملت ـ کشور، ملیگرایی و دمکراسیِ پارلمانیِ نوینِ اروپایی (مولانا 1994) در جامعة اسلامی کاربرد و معنا پیدا نمیکنند.
همة این استدلالها با این هدف صورت میگیرند که نشان داده شود یک نظام خودکفای ارتباطات اسلامی وجود دارد که در آن، انواع حقوقِ قابل تصور، کاملاً در قرآن، سنت و حدیث پیشبینی، تشریح و مدون شده است.
هدف از اسلامی بودن در ارتباطات اسلامی نشان دادن تقابل آشکار بین الگوی غالب فنآوریمحور و متمرکز شبکههای ارتباطات غربی با الگوی بومی، شفاهی و جامعهمحور شبکههای ارتباطات اسلامی است. همة این مسایل به نوعی نشان از وحدت میان الهیات، سیاست، اخلاق و فرهنگ و چگونگی تفاوت الگوی ارتباطات اسلامی با الگوی غربی دارد و این نکته را بازگو میکنند که ارتباطات اسلامی، تلاش برای کسب علم و دانش را از تلاش برای دستیابی به ارزشها جدا نمیداند.[18]
چنین استدلالهایی دربارة تفاوت ارزشها و اصول [میان شرق و غرب] بر روی این فرضیۀ نادرست بنا شده است که غرب جهانی یکپارچه، متحد و تهی از تاریخ است و در برابر، شرق از وحدت و یگانگی برخوردار است. همة تفاوتهای موجود بین غرب و شرق و پیآمد چنین تفاوتی برای آزادی، حقوق بشر و مردمسالاری و همچنین رسانهها اهمیت خود را از دست خواهند داد، [تنها] اگر به یاد آوریم که تاریخ غرب در دو سدة گذشته تنها تا اندازهای با تاریخ لیبرالیسم و منطق همراه و همسو بوده است. اسلامگرایان در تشریح غرب از آن تحت عنوان بیگانهای امپریالیست یاد میکنند و از اسلام به عنوان جایگزینی مناسب تجلیل میکنند. غرب به عنوان مجموعهای همگون و سرکوبگر محکوم میشود و اسلام مقولهای آرمانی جلوه داده میشود.
هر دو مورد، یعنی تلقی کردن اسلام به عنوان جایگزینی برای غرب و تجلیل از آن در برابر محکومیت غرب، گستردن چتر واحد اسلامی بر روی مجموعهای ناهمگون از کشورها و مجموعة پیچیدهای از تاریخها و روشها، در واقع دیدگاهی کاملاً سیاسی محسوب میشود. بن حبیب[19] به درستی میگوید تلقی فرهنگ به عنوان مجموعهای بسته، مهر و مومشده و عاری از تضاد و تنش درونی، تعبیری توجیهناپذیر بیش نبوده و بازتاب دیدگاه جامعهشناسی دانشِ ریداکشنیستها[20] محسوب میشود.
نظریة واحد و اسلامی ارتباطات
شالودة فرضیة تقابل تمدنی[21] که مولانا و همچنین هانتینگتون و دیگران مطرح ساختهاند بر این اصل استوار است که در بین همة مسلمانان ویژگیهای فرهنگی و ارزشی مهمی یافت و مشاهده میشود که با ویژگیهای فرهنگی غیر مسلمانان تفاوت دارند. در این سناریو، اسلام به عنوان مقولهای نسبتاً منسجم معرفی شده و به گونهای چشمگیر از دیگر تمدنها متفاوت ترسیم میشود. در این رویکرد، تمدنها در چهارچوب مفاهیم مذهبی تشریح و تبین میشوند و مذهب شالوده و بنیان تمدن محسوب میشود. آنچه که به هیچوجه تازگی ندارد، تفکر دوگانه پنداری است که نوگرایی و سنتگرایی را در برابر یکدیگر قرار میدهد. در منطقة خاورمیانه این برداشت نادرست رواج دارد که صحنة سیاسی و رسانهای، عرصة نبرد میان مدرنیته و سنت محسوب میشود و در این نبرد اسلام همواره در کنار سنت قرار دارد. این برداشت در واقع یکی از برداشتهای نادرست و ناکامیهای مکتب نوگرایی[22] محسوب میشود؛ شکستی که توسط مدافعان ارتباطات و نظریة فرهنگی اسلامی تکرار میشود. مکتب نوگرایی، سنت را مجموعهای از باورها و ارزشهایی میداند که [مانع] از شکلگیری جامعۀ مدرن میشوند، جامعهای که با توجه به مجموعهای از باورها و رفتارها و البته یک شخصیت نوین، مدرن تلقی میشود.
نظریة نوگرایی توجه بسیار اندکی به منافع و ملاحظات مربوط به نهاد و مؤسسات مختلف نشان میدهد که زمینة لازم را برای کشمکش و در عین حال همکاری میان بازیگران سکولار و مذهبی در خاورمیانه و مناطق دیگر فراهم میآورند. علت اصلی چنین پدیدهای این است که نظریههای اروپامحور و استثناگرایی منطقهای شاهد مناقشه میان حکومت و مذهب در عرصة صرفاً ارزشها و جهانبینیهای رقیب است. آییش رویکرد اردوگاه اسلامگرایان را به گونهای کاملاً شفاف و آشکار بیان کرده است:
اصلیترین فرضیة این مقاله این است که تجربة انسانهای زنده را میتوان تا حدودی تا سطح یک تجربة ارتباطی تقلیل داد. در این مورد چنین استدلال میشود که تجربة انسان توسط عوامل متعددی شکل گرفته و تحت تأثیر عوامل گوناگونی قرار دارد که مهمترین آنها جهانبینی است.[23]
این فرضیة بنیادی را میتوان به طور جدی مورد سؤال و انتقاد قرار داد و پرسید آیا میتوان واقعیتهای تجربة بشری را در حلبیآبادهای گوشه و کنار جهان یا فلسطین اشغالی، افغانستان و عراق به عنوان تجربة ارتباطی به شمار آورد.
اسلام همواره از لحاظ معنا، تفسیر و اَعمال، تعابیر چندگانه داشته و اکنون نیز این چنین است و در آینده هم این گونه خواهد بود. در مقایسة اسلام با دیگر ادیان و فرهنگها باید به آشکارترین شکل ممکن مشخص کنیم که از چه سخن میگوییم و چه مقایسههایی به عمل میآوریم. معنی اسلام حتی زمانی که منظور، دین اسلام است به اندازهای کلی و غیر دقیق است که نمیتوان از آن برای تجزیه و تحلیل علمی استفاده کرد. آیا منظور ما از اسلام مجموعهای چون قرآن کریم و سنت است؟ آیا منظور ما از اسلام مجموعهای از باورهایی است که تودههای مردم در ایرانِ امروزه به آنها اعتقاد دارند یا پانصد سال پیش مردم مصر به آنها ایمان داشتند؟ حتی اگر اسلام به قرآن و سنت محدود باشد باز هم مفهومی دقیق و قابل اعتماد برای تجزیه و تحلیل علمی به دست نخواهد داد. برخی از اسلامگراهای مدرن با اشاره به همین مجموعة قرآن و سنت، به نتیجة کاملاً متفاوت و حتی متضاد میرسند.[24]