آن بىنهايت محض! در آخرين صحيفه ماندگار خويش، تصويرى از پايان عالم، به وديعت نهاده است... «ان الارض يرثها عبادى الصالحون.» و او خواهد آمد تا پاكان ، وارثان حقيقى زمين طومار ننگين حيات پليدان را درهم پيچند; و دگرباره ، نفخه روحبخش «جاءالحق و زهقالباطل» در برههاى ديگر از زمان و به دست تواناى او! آخرين ماندگار عشق! درخشش و تلالؤيى دوباره يابد . ... ذوالفقار در فراخناى هستى فرجام كار خويش را به انتظار نشسته است. و نبيرههاى ابوسفيان ، ناپاكان همه اعصار در بيغولههاى اسطوره فارغ از هر گونه دردى، افسانه ظهور را به استهزا گرفتهاند. و هنوز باور نمىدارند ; كه او ، آن راز سر به مهر هستى! روزى خواهد آمد، تا بساط عيش و نوش ، آنان را بر هم زند... همه چيز حكايت از پايان كار دارد; اما من! مترنم ، سرود آغازى ديگرم! دمى بيش ، تا آن «لحظه موعود» باقى نمانده است. و آنان كه ، وقتخويش را ، ارج مىنهند. قدر اين لحظات را بيشتر مىدانند... مشتاقان با قلوب آكنده از محبت او و شيفتگان با چشمان اشكآلوده ، در عشق او ! هنوز بر اين باورند، كه آن تكسوار آشنايى ! با شمدى از پرنيان ، و هالهاى از نور ، ودايع انبيا بر كف و ميراث ولايتبر دوش روزى خواهد آمد... روزى خواهد آمد...
آن بي‏نهايت محض! در آخرين صحيفه ماندگار خويش، تصويري از پايان عالم، به وديعت نهاده است... «ان الارض يرثها عبادي الصالحون.» و او خواهد آمد تا پاكان ، وارثان حقيق
آن بىنهايت محض! در آخرين صحيفه ماندگار خويش، تصويرى از پايان عالم، به وديعت نهاده است... «ان الارض يرثها عبادى الصالحون.» و او خواهد آمد تا پاكان ، وارثان حقيقى زمين طومار ننگين حيات پليدان را درهم پيچند; و دگرباره ، نفخه روحبخش «جاءالحق و زهقالباطل» در برههاى ديگر از زمان و به دست تواناى او! آخرين ماندگار عشق! درخشش و تلالؤيى دوباره يابد . ... ذوالفقار در فراخناى هستى فرجام كار خويش را به انتظار نشسته است. و نبيرههاى ابوسفيان ، ناپاكان همه اعصار در بيغولههاى اسطوره فارغ از هر گونه دردى، افسانه ظهور را به استهزا گرفتهاند. و هنوز باور نمىدارند ; كه او ، آن راز سر به مهر هستى! روزى خواهد آمد، تا بساط عيش و نوش ، آنان را بر هم زند... همه چيز حكايت از پايان كار دارد; اما من! مترنم ، سرود آغازى ديگرم! دمى بيش ، تا آن «لحظه موعود» باقى نمانده است. و آنان كه ، وقتخويش را ، ارج مىنهند. قدر اين لحظات را بيشتر مىدانند... مشتاقان با قلوب آكنده از محبت او و شيفتگان با چشمان اشكآلوده ، در عشق او ! هنوز بر اين باورند، كه آن تكسوار آشنايى ! با شمدى از پرنيان ، و هالهاى از نور ، ودايع انبيا بر كف و ميراث ولايتبر دوش روزى خواهد آمد... روزى خواهد آمد...