كسى كه بىتو سر صحبت جهانش نيست چگونه صبر و تحمل كند؟ توانش نيست به سوز هجر تو سوگند ، اى اميد بشر! دل از فراق تو جسمى بود، كه جانش نيست اسير عشق تو اين غم كجا برد، كه دلش محيط غم بود و ، طاقتبيانش نيست نه التفات به طوبى كند، نه ميل بهشت كه بىحضور تو ، حاجتبه اين و آنش نيست كسى كه روى ترا ديد يك نظر چون خضر چگونه آرزوى عمر جاودانش نيست؟! كسى كه درك كند فيض با تو بودن را بحق حق، كه عنايتبه ديگرانش نيست بهار زندگيم ، در خزان نشستبيا! (بهار نيستبه باغى كه باغبانش نيست) كنار تربت زهرا تو گريه كن، كه كسى بجز تو ، با خبر از قبر بىنشانش نيست بيا و پرده ز راز شهادتش بردار پسر كه بيخبر از مادر جوانش نيست! بجز ولاى تو ، اى ماه هاشمى طلعت! (شفق)، ستاره به هر هفت آسمانش نيست
كسي كه بي‏تو سر صحبت جهانش نيست چگونه صبر و تحمل كند؟ توانش نيست به سوز هجر تو سوگند ، اي اميد بشر! دل از فراق تو جسمي بود، كه جانش نيست اسير عشق تو اين غم كجا برد، كه
كسى كه بىتو سر صحبت جهانش نيست چگونه صبر و تحمل كند؟ توانش نيست به سوز هجر تو سوگند ، اى اميد بشر! دل از فراق تو جسمى بود، كه جانش نيست اسير عشق تو اين غم كجا برد، كه دلش محيط غم بود و ، طاقتبيانش نيست نه التفات به طوبى كند، نه ميل بهشت كه بىحضور تو ، حاجتبه اين و آنش نيست كسى كه روى ترا ديد يك نظر چون خضر چگونه آرزوى عمر جاودانش نيست؟! كسى كه درك كند فيض با تو بودن را بحق حق، كه عنايتبه ديگرانش نيست بهار زندگيم ، در خزان نشستبيا! (بهار نيستبه باغى كه باغبانش نيست) كنار تربت زهرا تو گريه كن، كه كسى بجز تو ، با خبر از قبر بىنشانش نيست بيا و پرده ز راز شهادتش بردار پسر كه بيخبر از مادر جوانش نيست! بجز ولاى تو ، اى ماه هاشمى طلعت! (شفق)، ستاره به هر هفت آسمانش نيست