بيا! و گر نه در اين انتظار خواهم مرد اگر كه بىتو بيايد بهار، خواهم مرد به روى گونه من ، اشك سالها جارى است و زير پاى همين آبشار خواهم مرد خبر رسيد كه تو با بهار مىآيى در انتظار تو من تا بهار خواهم مرد نيامدى و خدا آگه است: من هر روز به اشتياق رخت ، چندبار خواهم مرد پدر كه تيغ به كف رفت مژده داد كه من به روى اسب سپيدى، سوار ، خواهم مرد تمام زندگى من در اين اميد گذشت كه در ركاب تو با افتخار خواهم مرد پدر كه رفتبه من راست قامتى آموخت به سان سرو سهى ، استوار ، خواهم مرد .
بيا! و گر نه در اين انتظار خواهم مرد اگر كه بي‏تو بيايد بهار، خواهم مرد به روي گونه من ، اشك سالها جاري است و زير پاي همين آبشار خواهم مرد خبر رسيد كه تو با بهار مي‏آ
بيا! و گر نه در اين انتظار خواهم مرد اگر كه بىتو بيايد بهار، خواهم مرد به روى گونه من ، اشك سالها جارى است و زير پاى همين آبشار خواهم مرد خبر رسيد كه تو با بهار مىآيى در انتظار تو من تا بهار خواهم مرد نيامدى و خدا آگه است: من هر روز به اشتياق رخت ، چندبار خواهم مرد پدر كه تيغ به كف رفت مژده داد كه من به روى اسب سپيدى، سوار ، خواهم مرد تمام زندگى من در اين اميد گذشت كه در ركاب تو با افتخار خواهم مرد پدر كه رفتبه من راست قامتى آموخت به سان سرو سهى ، استوار ، خواهم مرد .