تو اى پرورده «نرگس» كه از گلزار زهرايى دل افروز و دلارامى و دلجوى و دلآرايى به بى همتايى يزدان ، تو هستى بهترين برهان كه اى موجود بى همتا، ندارى مثل و يكتايى ز سوى عالم امكان، كمر بر خدمتت بسته به فرمان مطاع تو مهيا ، تا چه فرمايى! ز يك سو ، روز و شب ، هر لحظه در آماده باش تو سراپا گوش بر فرمان حق ، استاده بر پايى گرفتاران هجرانت نشسته بر سر راهت مگر اين عقده غمها ، به وصل خويش بگشايى رسيده جان به لب ديگر ، جدايى دلبرا تا كى؟ برفت از كف قرار ما، چرا آخر نمى آيى؟ تو را آيينه قرآن به خوبى مى نماياند به پشت پرده غيبت ، مشو پنهان ، كه پيدايى جهان از بند مشكلها، به آسانى رها گردد اگر اى رحمت يزدان جمال خويش بنمايى مكن امروز و فردا در ظهورت ، اى كه مى دانى پناه ما به امروزى ، اميد ما به فردايى «حسان» حيران ازاين رافت كه برما بى كسان دارى كه ديده چون تو دلسوزى ؟كه دارد چون تو مولايى ؟
تو اي پرورده «نرگس‏» كه از گلزار زهرايي دل افروز و دلارامي و دلجوي و دل‏آرايي به بي‏ همتايي يزدان ، تو هستي بهترين برهان كه اي موجود بي‏ همتا، نداري مثل و
تو اى پرورده «نرگس» كه از گلزار زهرايى دل افروز و دلارامى و دلجوى و دلآرايى به بى همتايى يزدان ، تو هستى بهترين برهان كه اى موجود بى همتا، ندارى مثل و يكتايى ز سوى عالم امكان، كمر بر خدمتت بسته به فرمان مطاع تو مهيا ، تا چه فرمايى! ز يك سو ، روز و شب ، هر لحظه در آماده باش تو سراپا گوش بر فرمان حق ، استاده بر پايى گرفتاران هجرانت نشسته بر سر راهت مگر اين عقده غمها ، به وصل خويش بگشايى رسيده جان به لب ديگر ، جدايى دلبرا تا كى؟ برفت از كف قرار ما، چرا آخر نمى آيى؟ تو را آيينه قرآن به خوبى مى نماياند به پشت پرده غيبت ، مشو پنهان ، كه پيدايى جهان از بند مشكلها، به آسانى رها گردد اگر اى رحمت يزدان جمال خويش بنمايى مكن امروز و فردا در ظهورت ، اى كه مى دانى پناه ما به امروزى ، اميد ما به فردايى «حسان» حيران ازاين رافت كه برما بى كسان دارى كه ديده چون تو دلسوزى ؟كه دارد چون تو مولايى ؟