در حال بارگذاری؛ صبور باشید
منبع :
دوشنبه

۱۶ خرداد ۱۳۹۰

۱۹:۳۰:۰۰
48200

شاعران قبیله نور (قسمت اول)

سخن از (شاعران قبيله نور) است; شاعراني كه در مسير تاريخ پرفراز و نشيب تشيّع چون رودهاي عظيم خروشيدند و جاري شدند. شاعراني كه همپاي كوه هاي پرصلابت و استوار, بر سر عشق و


سخن از (شاعران قبيله نور) است; شاعرانى كه در مسير تاريخ پرفراز و نشيب تشيّع چون رودهاى عظيم خروشيدند و جارى شدند. شاعرانى كه همپاى كوه هاى پرصلابت و استوار, بر سر عشق و ايمان خويش ايستادند و گوهر شعر و هنر را در گرو باورهاى پاك الهى و انسانى نهادند.
در دورانى كه زمام حاكميت مطلق جوامع اسلامى, در دست نااهلان بى اصل و بى ريشه بود و همه نيروها و گرايش ها و افكار و عقايد و هنرها به ويژه شعر و شاعرى ـ به عنوان برجسته ترين هنر و وسيله تبليغ در آن روزگاران ـ در خدمت مستبدان اموى و عباسى و در جهت ستم گسترى بود و قلم ـ كه خداوند به حرمت و قداست آن سوگند خورده است ـ سلاحى شده بود كه جز به فرمان قلدران از خدا بى خبر و متفرعن نمى نوشت و افسانه هاى هزار و يك شب پادشاهان بى درد و راحت طلب و عيّاش را رقم مى زد و از ثبت حقايق و وقايع غافل بود, مناديان عصمت و طهارت و سعادت و مدافعان حق و حقيقت, در مسلخ ناجوان مردان خونخوار تاريخ ذبح مى شدند و ارزش هاى الهى و انسانى دفن مى شد و عهد خدا با انسان از يادها مى رفت. اختناق سياه خلافت شيطانى, دمار از روزگار مردم حق طلب درمى آورد و هيچ فريادى را رخصت انفجار نمى دادند و فريادهاى آزادى خواهى همچون بغضى سنگين در گلوى آزادگان گره خورده بود و شبستان هاى زمان, همه سياهى در سياهى بود, شاعران قبيله نور از مشرق روشن عشق آمدند و (دار بر دوش) به نبرد با تبهكاران برخاستند و (حديث حريت) نوشتند و با الهام از مكتب تش يّع علوى, رساترين فريادها را عليه تباهى و ظلم و پستى و ذلت كشيدند و خواب خوش ستمگران را به كابوسى وحشتناك بدل كردند و كاخ هاى ستم بنيادشان را به لرزه انداختند و خون حماسه و اعتراض و تفكر و آزادگى و حميّت را در شريان انسان ها به جريان آوردند و آتش ظلم ستيزى و عدالت خواهى و حق پرستى را در دل ها افكندند و فضاى جان آزادى خواهان را از عطر جانفزاى عشق به آزادى و احقاق حق و ابطال باطل و احياى ارزش هاى الهى آكندند و شور گستردند.
مقصود ما از شاعران قبيله نور, (شاعران شيعى) است و نه (شاعران شيعه)! شاعر شيعه كسى است كه مثل همه شيعيان, از نظر اصول اعتقادى و عملى, شيعه و پيرو مكتب اهل بيت باشد, امّا از نظر اصول اعتقاداتِ ادبى و شعرى و هنرى, چندان پايبند اصول مكتب نيست و ممكن است در موضوعات متعددى همچون تغزل, حماسه, پند و اندرز, اخلاق, عرفان, تاريخ, افسانه و… به خلق آثار هنرى دست يازيده باشد, امّا (شاعر شيعى), شاعرى است كه علاوه بر التزام اعتقادى و عملى به مكتب نجات بخش اهل بيت در عرصه زندگى شعر و ادب و هنرش را نيز از آبشخور زلال و پاك مكتب تشيّع سيراب گرداند و روح تشيّع در تك تك كلمات شعرش بتپد و شعر و سخنش ـ مثل زندگى اش ـ آيينه روشن مكتب تشيع باشد.
ويژگى مهمّ و اصلى شاعران شيعى يا شاعران قبيله نور, بيش از هرچيز, (تعهّد) است. شعرى كه داراى تعهّد و شاعرِ آن متعهّد باشد, داراى اين خصوصيات و شرايط است:
1 ـ عنصر هنرِ شعر و ادب ـ مانند صنايع لفظى و معنوى و پختگى و شيوايى و ظرافت كلام ـ به حد نصاب برسد و از ديدگاه هنر شعر و نقد ادبى قابل طرح و قبول باشد.
2 ـ شعر, متضمّن پيامى الهى و انسانى و هم آهنگ با فطرت سليم بشرى باشد, همچون توحيد باورى, صلح و صفا, احياى حق, صداقت, حقيقت زندگى و مرگ, اجراى عدالت, ارزش حيات و….
3 ـ زشتى ها, پستى ها و آلودگى ها در شعر نفى شده باشند.
4 ـ نبض وقايع وحقايق زمان شاعر, در شعر بزند و شاعر در متن حوادث زمانه حضور داشته باشد و به جانبدارى از حق و حقيقت و طرد و تحقير باطل و ناراستى موضع بگيرد.
اين چنين شعرى متعهدانه و شاعر آن متعهّد است و هدفى متعالى و انسانى دارد و از زندان زمان و مكان آزاد است و در آفاق نورانى ابديّت سير مى كند. اين گونه شعر, قابل تحسين و تأييد اسلام و شاعر آن مورد احترام و ستايش دين و پيشوايان دينى است.
وقتى با اين ديدگاه به شعر شاعران شيعى مانند كُميت و دعبل و سيّد حميرى نظر مى كنيم, آن را متعهّدانه و داراى اهداف عالى مى يابيم. شعر و زندگى و انديشه هاى تابناك اين شاعران متعهد, بر ياوه سرايى هايى همچون (هنر براى هنر) خط بطلان مى كشد. بايد شعر و هنر و قلم, در برابر حق و باطل, داراى موضع باشد و البته شعر و هنر و قلمى كه در برابر حق موضع مشخص و روشنى نداشته و خُنثي باشد, عين باطل است! ناگفته پيدا است كه حساب شاعران شيعى از ديگر شاعران كه متعهّد نباشند, جدا است. اين است كه ما آن ارجمندان را (شاعران قبيله نور) مى ناميم, چرا كه شعر و زندگى اين سرهنگان سخن و هنر, نور و روشنى و گرمى مى بخشد. شعر اينان همه بيت الغزل معرفت و حكمت و توحيد و آزادگى و مصداق بارز (انّ من الشّعر لحكمة) است. شاعران متعهّد اسلام, سخنورانى چون كميت و دعبل و ديك الجنّ هستند كه وقتى ـ آن حاكمان حقيقى انسان ها و خليفه هاى الهى روى زمين ـ در فضايل يا مصايب اهل بيت شعر مى سرودند و بر مردم مى خواندند, مقتدرترين خلفاى عصر را به ترس و لرز مى انداختند و آنان تاج و تخت خويش را در خطر مى ديدند. اين يك واقعيت مسلّم تاريخى است و قابل انكار نيست. بدين خاطر بود كه زندگى شاعران نور, همواره در معرض خطر و تهديد و مرگ بود و برخى از آنان مانند كميت و دعبل و ابن رومى, جان خود را نيز در اين راه باختند. ائمه اطهار نيز بر شعر اين شاعران مُهر تأييد مى زدند.
امام باقر در حق كميت دعا كرد و فرمود: خدايا! گناهان گذشته و آينده كميت را بيامرز! امام صادق به شيعيان دستور مى داد شعر حكمت آموز و دينى و متعهّد (سفيان عبدى) شاعر شيعى معاصر امام را به فرزندان خود بياموزند و امام رضا دعبل را مؤيَّد به (روح القُدُس) مى دانست و در حق او دعا كرد و فرمود: (خدا تو را ـ اى دعبل! ـ از ترس روز قيامت ايمن گرداند!) افزون بر آن, امامان معصوم ما, به تأسّى از پيامبر اكرم ْ از كمك مادّى و معنوى به شاعران متعهّد دريغ نمى كردند. شاعران قبيله نور مصداق اين كلام آسمانى هستند:
>… ا الّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ وَذَكَرُوا ا#َ كَثِيراً وَانْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِما ظُلِمُوا<(1).
عالمان, فقيهان و مراجع بزرگ شيعه نيز در دوران غيبت و در هر عصر و ديارى, شاعران متعهد را گرامى داشته و به شعرشان ارج نهاده اند.
سخن گوهربار امام ابرار و پير عارفان و محبوب شاعران متعهد و حق گرا ـ امام خمينى (ره) ـ در مقدمه وصيت نامه الهى ـ سياسى, چراغ راه شاعران عترت و فرزندان قبيله نور در روزگار ما است:
لعن و نفرين و فرياد از بيداد بنى اميه ـ لعنة الله عليهم ـ با آن كه آنان منقرض و به جهنم رهسپار شده اند, فرياد بر سر ستمگران جهان وزنده نگه داشتن اين فرياد ستم شكن است و لازم است در نوحه ها و اشعار مرثيه و اشعار ثناى از ائمه حق به طور كوبنده فجايع و ستمگرى هاى ستمگران هر عصر و مصر يادآورى شود.(1)
مقدمه
اگر معيار صحت و قبول هر عمل و انديشه در پيشگاه خداوند از ديدگاه اسلام, (تولّى) و (تبرّى) و(حبّ) و (بغض) در مسير الهى باشد, بى گمان شعر و زندگى دِعْبِل خُزاعى, شاعر مجاهد و شهيد شيعه را بايد نمونه روشن اين گونه عمل و انديشه خداپسندانه دانست. شعر دعبل ـ چه مدايح و ستايش هاى او در ثناى اهل بيت و دفاع از ولايت آل على و چه هجوها و نكوهش هاى پرطنين و سهمگينش در كوبيدن خلفاى ستمگر و رسوا ساختن و تحقير كردن آنان و ربودن خواب راحت از چشم زورمندان و دشمنان حق همه تبلور ايمان و اخلاص است. شعر دعبل نماد شكوهِ شعرِ فريادگر و پيام گستر شيعى با تمام ويژگى هاى اعتقادى و تاريخى آن است. شعر او همه بيت الغزل معرفت و حديثِ طوفان و نواى عشق و سرود شورگستر ايمان است. آفرين بر نفس دلكش و لطف سخنش! اين دفتر كه به نام اين شاعرِ دار بر دوش و به قصد احياى ياد و آثار درخشان او نگارش يافته, متضمّن شرح حال شاعر ونقل و ترجمه برخى اشعار نغز, لطيف, اعتقادى, سياسى و تاريخى وى به ويژه چكامه بلند (تائيّه مدارس آيات) است. فصل اوّل شامل كلياتى در طرح مسائلى است كه قبل از مطالعه حوادث زندگى دعبل و اشعارش ضرورى به نظر مى رسد و دريچه اى رو به باغ شعر و انديشه و زندگى اين شاعر بزرگ است. در فصل هاى بعدى, با شاعر و آثارش از نگاه تاريخ و ادب همراه با برخى تحليل ها و توضيحات آشنا مى شويم.
سخن آخر اين كه زندگى و آثار دعبل خزاعى با توجّه به نقشى كه در تاريخ تشيّع و حفظ و احياى ارزش ها در زمان چهار امام معصوم و مظلوم شيعه ايفا كرده, شايسته است همواره مورد مطالعه و تحقيق قرار گيرد. او در زمره شاعرانى چون كُمَيْت اسدى, سيد حِمْيَرى, سفيان عبدى و ديگر سرهنگان شعر و ادب شيعى است كه مى تواند بهترين الگو و سرمشق هر شيعه اهل بيت ـ به ويژه شاعران و هنرمندان مسلمان ـ باشد. ادبيات امروز ما هنوز تشنه شعر و هنر دعبل است.

فصل اوّل: دريچه
(كليات و طرح مسائلى در شناخت دِعْبل)
اوضاع سياسى و اجتماعى شاعر
زندگى پرفراز و نشيب دعبل, در دوران خلافت ننگين و ظالمانه نُه تن از خلفاى جور پيشه عباسى (منصور, مهدى, هادى, هارون الرشيد, امين, مأمون, معتصم, واثق و متوكل) سپرى شد.
در آن دوره نزديك به يك قرن, چهار امام از ائمه معصوم شيعه ـ امام صادق, امام كاظم, امام رضا و امام جواد ـ با توطئه دستگاه خلافت نامشروع عباسيان, پس از آزار و شكنجه و تبعيد و حبس هاى طولانى به شهادت رسيدند و امام هادى پس از بيست سال اقامت اجبارى و در حال تبعيد و زندانى در سامرا, توسط متوكّل عباسى, در سال 254هـ.ق. غريبانه به شهادت رسيد.
همچنين در اين برهه از تاريخ اسلام, خلفاى ستمگر عباسى, علاوه بر شهادت امامان معصوم, به قصد محو آثار اسلام و مكتب تشيّع, دست به هر جنايتى زدند و قيام هاى شيعى و شورش هاى دينى و انقلابى علويان را در برابر خلافت ضد دينى خود سركوب كردند و سران آنان را از بين بردند, مثل قيام شهداى فخ, قيام ابوالسّرايا, محمّد ديباج, محمّد بن ابراهيم طباطبا و…(1).
در اين مدت, خصومت و پستى دو تن از خلفا بيش تر از ديگران بروز كرد. آن ها (هارون و متوكل) افزون بر تمام جنايات خود, هر يك در زمان حكومت خويش, براى خاموش كردن مشعل قيام علويان, اقدام به تخريب مزار شهداى كربلا كردند و مردم را از زيارت تربت شهداى عاشورا منع نمودند.(1) در دوره خلافت متوكل, سادات علوى در مدينه و مكّه با تمهيدات دستگاه خلافت و حاكمان وابسته به آن, گرفتار بدترين نوع فقر و تنگدستى شدند.(1) اختلاف و نزاع بين امرا و فرزندان خلفا, بر سر قدرت, از ديگر مسائل دوره زندگى دعبل بود; مانند درگيرى و جنگ محمّد امين و عبدالله مأمون بر سر تصاحب خلافتِ غاصبانه پدرشان هارون الرّشيد كه سرانجام با سركوبى امين و پيروزى مأمون در سال 198هـ.ق. خاتمه يافت.(1) قيام بابك خرّم دين در آذربايجان, افشين در نيشابور و مازيار در طبرستان در مبارزه با قدرت حاكمه و ستم گستر بنى عبّاس از ديگر قضاياى سياسى و اجتماعى دوره عباسى بود.
شاعر ظلم ستيز شيعه دِعْبِلِ خُزاعى در چنين دوره پر از كشمكش هاى سياسى و اجتماعى پا به عرصه گيتى نهاد; بزرگ شد و در ميدان عقيده و ادب و ايمان و شعر به دفاع از حق برخاست و با سلاح شعر به نبرد با كج انديشان, فرومايگان و خليفه هاى غاصب و آدم كُش كمر همّت بست و آنان را رسوا كرد و در حمايت از آل على مردانه چوبه دار را پنجاه سال به شوق شهادت بر دوش كشيد و تا پاى جان در صراط مستقيم ايستادگى كرد.
بنابر اين, در مطالعه و تحقيق زندگى و تحليل و نقد اشعار اين شاعر بزرگ, بايد اوضاع سياسى و اجتماعى زمان او را در نظر گرفت, زيرا دعبل از خيل شاعرانى نبود كه در لاك تخيلات وَهْم آلود خويش فرورفته و از آن چه در دور و برشان مى گذشت, غافل مانَد و نيز از دسته شاعركان پست و چاپلوسى نبود كه به طمع فراچنگ آوردن صله و جايزه و يا فراهم كردن يك زندگى آلوده به رفاه, گوهر شعر و هنر را به گردن خوك هاى آدم نمايِ خليفه نام آويختند و به مداحى و تملق پرداختند و جز مشتى حرف مفت و شرم آور, گُلى بر سر ادبيات خويش نزدند, بلكه با چاپلوسى ها, به پايدارى ظلم و ظالم و پاى مالى حق مظلومان كمك كردند.
دعبل با هجو خلفاى غاصب عباسى, نه تنها يك حركت انقلابى و حماسى در تاريخ تشيّع ايجاد كرد, بلكه با مدح خاندان پيامبر ْ و على و با هجو و نكوهش دشمنان آنان, به تحوّلى مثبت در عرصه شعر دست زد و با جريان منحط و ابتذالى شعر زمانش مبارزه كرد. اين جا است كه ارزش اخلاقى, اجتماعى, تاريخى و دينى اشعار شاعران پيام گسترى چون كميت اسدى, سفيان عبدى, سيد حِمْيَرى و دعبل خزاعى را درمى يابيم. اگر (شاعران وارث آب و خِرَد و روشنى اند),(1) اين قبيل شاعرانند كه در دوره افول ارزش هاى انسانى, خلاف جريان مبتذل زمانه خود حركت كردند و به پاسدارى از قلمرو نورانى انديشه و انسانيت و هنر و تعهّد و توحيد و خدامحورى قيام كردند.
ارتباط با امامان معصوم
دعبل در زمان چهار امام معصوم شيعه (حضرت امام كاظم, امام رضا, امام جواد و امام هادى {) مى زيست. (شيخ كلينى), ملاقات او با امام رضا و امام جواد } را در كتاب شريف (اصول كافى) نقل كرده است.(1) (ابن شهرآشوب) گفته است كه دعبل از اصحاب امام كاظم و امام رضا } بود.(1) (خوانسارى) در (روضات الجنّات) گفته است كه دعبل هر يك از چهار امام را ديده است.
در فصل هاى آينده خواهيم ديد بيش ترين ارتباط او, با امام هشتم حضرت ابوالحسن على بن موسى الرّضا بوده, ولى مهمّ اين است كه دعبل به عنوان شاعر متعهّد اهل بيت با ائمه اطهار زمانش, به عنوان رهبران الهى و حقيقى امّت, ارتباط داشت و بى گمان از سخن و رفتار و موضع گيرى هاى سياسى و اجتماعى آنان الهام مى گرفت. اشعار و احوال او اين مطلب را تأييد مى كند.
نقل حديث
دعبل نه تنها شاعر اهل بيت بلكه راوى حديث آنان نيز بود. او از گروه (شاعران محدّث) و (محدّثان شاعر) به شمار مى آيد. در كتاب هاى معتبرى مثل (اصول كافى)(1) رواياتى از او نقل شده است و عالمان و دانشمندان بزرگى چون (شيخ طوسى), (ابن شهر آشوب), (عùمه حلّى) و (نجاشى) در كتاب هاى رجالى خود, دعبل بن على خزاعى را از اصحاب ائمه و از راويان احاديث شمرده اند. نقل حديث از ائمه اطهار توفيقى است كه كم تر نصيب شاعرى شده است.
حبّ و بغض شاعر
بى شك حبّ و بغض شاعر, به شعرش غنا, تأثير و ارزش مضاعف مى بخشد و آن را از نظر عاطفى به كمال نزديك تر مى كند و دل خواننده و شنونده را به سوى خود مى كشد. اگر شاعر عاشق نباشد ـ عاشق زيبايى, وفا, عدل, مردانگى و…ـ و لهيب عشق, تار و پود وجودش را شعله ور نكند, چگونه مى تواند با كلمات تصنّعى و تفنّنى, آتش شور و رغبت را در دل ها بيفكند؟ اگر شاعر از شخص يا حادثه اى ـ مثلاً از ظلم, فريب, كذب و… ـ متنفّر نباشد, چگونه مى تواند تنفّر و بغض ديگران را تحريك كند؟ حبّ و بغض, مِهر و قهر و عشق و خشم از ويژگى هاى برجسته شعر شاعران متعهد و ملتزم است. دعبل خزاعى سمبل شاعران متعهد شيعه است. حبّ و بغض او در شعرش تجلّى درخشانى دارد. البتّه حبّ و بغض او ريشه در ايمان و عقيده داشت. حبّ و بغض او مصداق روشن (اَلْحُبُّ فى ا#ِ وَالْبُغْضُ فى ا#ِ)(1) بود. دعبل عاشق محمّد وآل محمّد و دشمنِ دشمنانِ محمّد و آل محمّد بود. او به امام على و خاندان پاكش عشق مى ورزيد و از غاصبانِ خلافت و پيروان گمراه آنان متنفّر بود. او در بيتى از قصيده تائيه (مدارس آيات) خطاب به خاندان پاك پيامبر مى گويد:

•    أُحِبُّ قَصِيَّ الرَّحمِ مِنْ أَجْلِ حُبِّكُمْ
•    وَ اَهْجُرُ فِيكُمْ أُسْرَتِي وَبَناتي!(1)
ناآشنايان و دورترين خويشانم را اگر از عاشقان و دلدادگان شما باشند, دوست مى دارم و خاندان و دخترانم را, اگر گوهر محبّت و ولايت شما را در گنجينه دل نداشته باشند, ازخويش مى رانم! شعر و زندگى دعبل خزاعى, نمونه بارز (تولّى) و (تبرّى) است. او در ميان شاعران عرب, به (تشيّع و هجو خلفا)(1) مشهور شده است, زيرا او به راستى شيعه و عاشق ائمه اطهار و شيفته و پاسدار مكتب آنان و دشمنِ مخالفان آنان به ويژه خلفاى بنى اميه و بنى عباس بود و بيش تر اشعارش نيز در مدح و منقبت و ذكر مصايب اهل بيت يا در هجو و نكوهش دشمنان آنان است. او در شعرش همزمان با مدح آل محمّد به هجو غاصبان حق آنان مى پرداخت و در دفاع از ولايت آل على, به مذمّت و افشاى ماهيت چركين خلفاى غاصب و معاصر خود دست مى زد و هيچ باكى از آنان نداشت. ويژگى تولّى و تبرّى در شعر و زندگى دعبل خزاعى, بيش تر از ديگر شاعران شيعه متجلّى شده است. از اين رو مى توان او را والاترين نمونه شاعر شيعى ناميد. شاعرى به اندازه او تولّى و تبرّى و حبّ و بغض ـ به مفهوم شرعى و اخلاقى آن ـ نداشته است! در شعر و زندگى ديگر شاعرانِ متعهد شيعه, تولّى و حبّ يا تبرّى و بغض سنگينى مى كند و امّا دعبل, حبّ و بغض و تولّى و تبرّى را يكسان و همزمان داشت. شعر و زندگى دعبل, (تولى و تبرّى) و (حبّ و بغض) بود, امّا شاعران ديگر از اين جهت, شدّت و ض عف دارند و با دعبل برابرى نمى كنند. قصيده تائيه و برخورد او با خلفا, اين حقيقت را به خوبى ثابت مى كند.
مقام علمى شاعر
بى گمان نمى توان دعبل را فقط يك شاعر بزرگ و صاحب سبك دانست, بلكه علاوه بر نبوغ شعرى, در علم كلام, حديث, قرآن, تاريخ و لغت شناسى يكى از عالمان سترگ و دانشور شيعه بود. در اين باره به نقل نظر دو تن از عالمان بلند پايه شيعه مى پردازيم.
فقيه و متكلّم كم نظير, عùمه حلّى در معرّفى دعبل مى گويد:
دعبل بن على خزاعى, شاعر مشهور, در بين عالمان وانديشه وران شيـعه به كمـال ايمان و علو منـزلت و عظمت شأن معروف شده است.(1) آيت الله سيد حسن صدر(1) در كتاب معروف و گران ارج (تأسيس الشّيعة لعلوم الاسلام) در بيان مقام علمى دعبل مى نويسد:
كلمه (دعبل) در لغت به معناى كوه استوار است و دعبل خزاعى به حق كوهى از علم و دانش بود. او مردى متكلم, شاعر, اديب, خردمند, عالم به تاريخ عرب و طبقات شاعران عرب بود.(1) بدين خاطر دعبل را (شاعرِ عالم) و (عالمِ شاعر) مى شناسند.
شاعر سياسى
بى ترديد دعبل يكى از شاعران بزرگ سياسى تاريخ ادبيات است. وى با مطرح كردن حكومت به حق و الهى حضرت على و يازده فرزند معصوم او در اشعارش; خلافت ننگين بنى اميه و بنى عباس را مورد سؤال قرار مى داد و نفى مى كرد و به هجو و استهزاى خلفاى غاصب مى پرداخت. اين بزرگ ترين مسأله سياسى آن روز بود. در افتادن با هر حكومتى در هر زمان, دخالت در بزرگ ترين مسأله سياسى و وارد شدن به ميدان سياست است. البته حساب دعبل كه دلداده دين و ولايت آل على بود, با سياست مداران و سياست بازانى كه با انگيزه هاى ديگرى, از دور دستى در آتش داشتند و اى بسا براى به چنگ آوردن مال و منال و حكومت و رياست, خود را به سياست مى چسباندند, جدا است. سياست دعبل, از عقيده و ايمان و اخلاص و تعهّد دينى و روحيه شيعى او ناشى مى شد. براى اثبات مدّعا, مطالعه اشعار و حوادثى كه در متن كتاب آورده ايم, كافى است.
كوتاه سخن اين كه شعر دعبل آينه زمان است و روح حاكم بر زمان در اشعار او نمايان شده است.
جرأت و شهامت شاعر
از مطالعه اشعار دعبل و رفتار اعتراض آميز و تحقير كننده او با خلفا و ارباب زر و زور و تزوير مى توان به شجاعت و جرأت او پى برد. شجاعت و جسارت و صراحت از ويژگى هاى شاعران اجتماعى و سياسى است, امّا اين خصوصيت در دعبل به اوج رسيده بود. او انسانِ جسور و بى باكى بود, به طورى كه همواره به دنبال حادثه مى گشت و از خطرات و حوادثِ تلخ و فرساينده در راه حق استقبال مى كرد. اين خصلت ذاتى و موروثى او باعث شده بود پيوسته در خط مبارزه با خلفاى جائر عباسى و مزدوران آنان حركت كند و سال هاى بسيار متوارى گردد و مدام در حال فرار و گريز و هجرت به سر بَرَد و هرگز نرمش و انعطاف از خود نشان ندهد و تسليم ديكتاتورهاى حاكم زمان نشود و با دشمنان حق, به سبب مصلحتى مماشات نكند.
شادروان استاد دانشور و نويسنده بزرگ و افتخارآفرين شيعه, شيخ (محمّد جواد مُغنيه) در كتاب تاريخى ـ حماسى (الشّيعة والحاكمون) در خصوص شهامت و تهوّر شگفتى زاى دعبل مى نويسد:
در دفاع از حق و كوبيدن باطل, شجاع ترين شاعرى كه تاريخ به ياد دارد, دعبل خزاعى است!(1) شجاعت و شهامت دعبل همواره در پاسدارى از حريم حق و دفع باطل, جلوه مى كرد. او از گروه شاعران لااُبالى نبود كه از هيچ كس و هيچ چيز باكى ندارند و گرفتار هواهاى نفسانى بوده و حتّى در مواقعى, حرمت حق را مى شكنند و تظاهر به قلندرى و رِندى و آزادگى مى كنند و هنر را در بى هنرى هاى احمقانه مى جويند و مقدسات دينى و الهى را به استهزا مى گيرند! دعبل شجاعت و مردانگى و آزادگى را در خدمت به حق و حقيقت و شكستن هيبت باطل مى جست. از اين رو شجاعت و جسارتِ شاعرانه او مقدس و قابل ستايش است.
چون دعبل را شجاع ترين شاعرى معرّفى كرده اند كه تاريخ به ياد دارد, مى توان او را حماسى ترين شاعر تاريخ ـ به ويژه تاريخ اسلام ـ ناميد.
حكومت شاعر
مسأله ديگرى كه در زندگى دعبل قابل توجّه و تأمّل است, حكومت و والى گرى او در برخى از شهرهاى قلمرو حكومت عباسيان بود. بر اساس آن چه مورخان گفته اند, دعبل يك بار در زمان خلافت هارون الرشيد, حاكم شهر (سِمِنجان) شد و يك بار هم پس از هارون, از طرف (مطّلب بن عبدالله خُزاعى) حاكم شهر اُسوان در مصر شده بود.(1) شاعر مكتبى و متعهدى چون او, از قبول حكومت از طرف كسانى كه خود منصوب از طرف خلفاى غاصب عباسى بودند, چه هدفى داشت؟ آيا شيفته قدرت بود و هرجا زمينه فراهم مى شد, از قبول و تصدى آن اجتناب نمى كرد؟ يا مى خواست با استفاده از قدرت, به اهداف و آرمان هاى بلند خود كه ريشه در مكتب تشيّع داشت, دست بيابد؟ احتمال اوّل قطعاً صحيح نيست, چرا كه اگر او تشنه حكومت و قدرت بود, مى بايست در راه نيل به آن و ادامه آن دست به هر اقدامى بزند, امّا مى بينيم دعبل حتّى كسانى كه حكومت را به او واگذار كرده بودند, هجو مى كرد! وخود مى دانست هجو فلان حاكم بزرگ, مقدمات عزل او را فراهم مى كرد; با اين حال از آن اِبا نداشت. امّا در باره احتمال دوم و احتمالات ديگر(1) نظر قطعى دادن مشكل است و نياز به تحقيق بيش ترى دارد.
نقش مردم در شعر دعبل
دعبل شاعر شيعى بود و افكار و عقايدش از سرچشمه زلال مكتب تشيّع و منبع وحى و الهام نبوّت و امامت سيراب شده بود و انديشه هايى همچون جبرگرايى و تسليم سرنوشت شدن در اشعار او ديده نمى شد. او كه مدافع سرسخت حق آل على بود و خلفا و حاكمان ظالم را هجو و نكوهش مى كرد, از نقش مردم درحوادث ناگوار تاريخ اسلام غافل نبود. دعبل مردمِ زمان ائمه اطهار را شريك جرم خلفا مى دانست! او معتقد بود اگر مردم به پيمان خود با پيامبر و على } در روز غدير, پايبند مى ماندند, هرگز حكومت اسلامى از مسير اصلى خود (سنّت پيامبر) منحرف نمى گشت; اگر مردم بى اعتنا و بى وفا نبودند, حق على غصب نمى شد و حادثه دلخراش كربلا رخ نمى داد و امامان شيعه كه وارثان پيامبر و حاملان علوم و اسرار الهى بودند, خانه نشين و مظلوم و شهيد نمى شدند و حكومت مسلمانان به دست خلفاى عيّاش و ظالم و خدانشناس نمى افتاد.
در اين باره در فصول مختلف كتاب, از جمله در شرح و بيان قصيده (تائيه مدارس آيات), قصيده (رائيه), قصيده (طائيه) در هجو ابراهيم بن مهدى و… بيش تر بحث خواهيم كرد.
تعصب قومى
واقعيت انكار ناپذيرى كه به وضوح در اشعار دعبل ديده مى شود, (تعصّب قومى) او است. او نسبت به قوم و نژاد خويش ـ قبايل قحطانى, يمانى و خزاعى ـ به شدّت تعصّب نشان مى داد, گرچه گاه برخى از حاكمان هم نژاد خود را هجو مى كرد, ولى در برابر ديگر قبايل, به قبيله خود مى باليد و سخت متعصب بود; تا جايى كه قصيده مشهور (نونيه) خود را در ذكر مناقب و برترى قبايل يمن و ايل و طايفه خود و شاهان و مردمان آن قبايل, و در ردّ قصيده نونيه شاعر بزرگ شيعه (كميت بن زيد اسدى) سرود. كميت در آن قصيده, قوم و قبيله خويش را كه از فرزندان (نزار) و از اعراب شمال بودند, در برابر قحطانيان كه از عرب هاى يمن بودند, برتر و با فضيلت تر شمرده بود و دعبل در ردّ چكامه كميت, قصيده نونيه خود را سرود و كميت و نزاريان را نكوهش كرد و قحطانيان را برتر از آنان, و در اسلام پيشگام تر دانست:
ـ اى ملامتگر! ملامتم مكن! آيا گذشت چهل سال, تو را از لئامت و پستى بازنداشته است؟! ـ كميت بدان جهت ما را هجو كرد كه ما در يارى اسلام از آنان پيشى گرفته بوديم! ـ قوم (نزار) خوب مى دانند كه قوم من ـ اقوام يمانى به ويژه قحطانيان و خزاعيان ـ در يارى پيامبر خدا, پيشگام بودند…(1) گويند: دعبل پس از سرودن اين قصيده, پيامبر خدا را در خواب ديد و آن حضرت, او را از هجو و نكوهش كميت نهى فرمود.(1) هم قصيده كميت و هم قصيده دعبل, بازتاب نامطلوب اجتماعى و سياسى داشت و به تحريك و زنده شدن تعصب قومى دوران جاهليت در بين اعراب نزار و يمن, دامن زد.(1) تعصّب قومى دعبل را در ديگر اشعارش نيز مى بينيم. مثل قصيده (داليّه) در هجو و تهديد مأمون عباسى, كه شرح آن را در فصل رفتار دعبل با خلفا آورده ايم. دعبل واقعاً تعصب قومى داشت, كه در اين صورت مى توان به سبب اين صفت جاهلى بر او ـ به عنوان يك شاعر آگاه و دين شناس شيعى و يار و صحابى و هم صحبت ائمّه معصوم ـ خرده گرفت. يا بايد گفت: بنا به علل نامعلومى, تظاهر به تعصب قومى ـ كه از ويژگى هاى اعراب جاهلى بود ـ كرده است.
كثرت شعر
اديب نامى عرب, (ابو عثمان جاحظ) مى گويد:
از دعبل شنيدم كه مى گفت: شصت سال است كه روزى را بى سرودن شعر نگذرانده ام.(1) دعبل خزاعى از شاعرانى است كه اشعار زيادى را سروده است. او نزديك به هشتاد سال شعر سرود و بى ترديد اگر قسمت اعظم سروده هايش مى ماند, حجم ديوانش به ده ها هزار بيت مى رسيد. امّا با تأسف, اكثر اشعار اين شاعر شيعى از بين رفته و به ما نرسيده است! درباره ديوان او, در فصل آثارش بحث كرده ايم. اشعار برجاى مانده دعبل كه در ديوانش آمده, بسيار اندك است و شايد اشعارى هم از اين شاعر بزرگ و پرتلاش, در برخى معاجم و منابع و كتب قديمى آمده كه هنوز بر محققان و پژوهشگران ناشناخته مانده است.
ويژگى هاى شعر دعبل
الف) ظاهر شعر: سبك ادبى و لفظى شعر دعبل, تحت تأثير اشعار متقدّمان, به ويژه شاعران بزرگ دوره جاهليت است. يكى از اوزان شعر عرب, بحر طويل (فعولُن مفاعيلُن فعولُن مفاعِلُ) است, كه بسيارى از شاهكارهاى شعر عرب از قديم در اين وزن سروده شده است. قصيده (لاميه) و بسيار مشهور (امرؤ القيس) شاعر بزرگ جاهليت, در اين وزن سروده شده است. اين شعر يكى از (مُعَلّقات سبع) (هفت شعر شاهكار دوره جاهليت عرب)(1) بود كه پيش از اسلام از ديوار كعبه آويخته شده بود:

•    قِفا نَبكِ مِنْ ذِكري حَبيبٍ وَمَنْزِلِ
•    بِسِقْطِ اللَّوي بَيْنَ الدَّخُولِ فَحَومَلِ(1)
درنگ كن اى همراه! تا به ياد يار و ديار زار بگرييم, در ريگستان (سقط اللّوي) كه ميان سرزمين دخول و حومل واقع است.
بعد از او نيز شاعران ديگرى در آن بحر شعرهاى ماندگارى سروده اند, از جمله دعبل خزاعى كه قصيده مشهور (مدارس آيات) را در همين وزن سرود و نيز چند شعر ديگر را. دعبل در مدارس آيات مى گويد: قفا نسأل الدار الّتى خفّ اهلها… ب) محتواى شعر: دعبل, جوهر معنوى و باطنى شعر و انديشه اش را از مكتب اهل بيت گرفته و شعر او ترجمان افكار, عقايد و آرمان هاى اصيل و مكتبى تشيّع است. او خود شاعر عقيده و ايمان بود و اشعارش شاهد اين مدّعا است. مطالعه ديوان دعبل و نيز اشعارى كه در اين كتاب آورده ايم ـ به ويژه قصيده مدارس آيات ـ مى تواند نمونه روشن و گويايى از محتواى تابناك اشعار اين شاعر بزرگ باشد.
ناگفته نماند شاعران شيعه بيش از همه, از يك ديگر تأثير پذيرفته اند. در اشعار دعبل, رد پايى از شاعران شيعيِ پيش از خود, از جمله كُميت ديده مى شود. كميت مى گويد:

•    أَلَمْ تَرني مِنْ حُبِّ آلِ محمّدٍ
•    أَرُوحُ وَأَغْدُوخائِفاً أَتَرَقَّبُ(1)
و دعبل مى گويد:

•    أَلَـمْ تَرَ أَنّـي مُـذْ ثَـلاثِينَ حِـجَّةً
•    أَرُوْحُ وَأَغْدُو دائِمَ الْحَسَراتِ(1)
نقد شعر
نقد اشعار شاعران ديگر و تشخيص سره از ناسره در عالم شعر و شاعرى, يكى از كارهاى دعبل خزاعى بوده است. در اين مورد حكايات و رواياتى در برخى از كتب معاجم و تذكره ها نقل شده است. براى مثال, به يك مورد اشاره مى كنيم:
(ابوتمّام) از شاعران و اديبان بسيار بزرگ عرب و معاصر دعبل بود و علاوه بر ديوان اشعار, كتاب معروف و گران سنگ (ديوان الحماسه) از تأليفات ارزشمند او است. ابو تمّام گرچه شيعه و از دوستداران اهل بيت بود و در مدح و مصيبت خاندان پيامبر شعر مى سرود, امّا با (على بن جَهْم) ـ كه از شاعران مشهور عرب و از دشمنان اهل بيت بود و دشمنان و مخالفان آل على, از جمله متوكل عباسى را مدح مى كرد و به دوستداران آل محمّد زخم زبان مى زد ـ دوستى داشت. دوستى (ابوتمام) شيعى و دوستدار اهل بيت با (على بن جهمِ) گمراه و دشمن اهل بيت, بر دعبل گران مى آمد, زيرا دعبل شاعر متعهد و دوستدار اهل بيت بود و در فكر و عمل خويش (تولّى) و (تبرّى) داشت و معتقد بود در همه حال و به هر طريق بايد دوستدار آل محمّد بود و از دشمنان آنان تبرّى جُست. ابوتمّام (تولّى) داشت, مثل بسيارى از شاعران عالم اسلام, امّا به طور كامل (تبرّى) نداشت و لااقل در عرصه ادبيات و شعر با دشمنان خاندان عصمت و طهارت, دوست بود. همين نقطه ضعف اعتقادى و اخلاقى ابوتمّام موجب شد دعبل با او ميانه خوبى نداشته باشد, بلكه با او درگير شود و اشعارش را به محك نقد بزند و نقاط ضعف شعرى و ادبى او را آشكار كند. دعبل در باره ابو تمام مى گفت: (او شاعر نيست, بلكه خطيب و سخنور است و شعرش به خطابه و سخنورى ماننده تر و نزديك تر است!) و نيز در مقام نقد اشعار و نشان دادن ميزان ارزش شعر و قدرت شاعرانه ابو تمّام, مى گفت: ( اشعار او (سرقت ادبى) است كه از شعر ديگران اخذ كرده و آن ضعيف و كم اهمّيت, و ثلث سومش خوب و قابل قبول است!) گاهى بيت بيت برخى از قصايد ابوتمّام را با اشعار شاعران پيشين تطبيق و ثابت مى كرد او با تغيير و تحريف و جايگزينى كلمات, شعر ديگران را به اسم خودش مى نويسد و مى خواند و از آن خود مى داند! و بالأخره دعبل بدان خاطر كه ابوتمّام را شاعر كامل نمى شناخت, در كتاب خود (طبقات الشعراء)(1) كه در شرح احوال و آثار شاعران عرب تأليف كرد, احوال و اشعار ابوتمام را نياورد.(1) دعبل به نقد و بررسى اشعار ديگر شاعران بزرگ متقدم و معاصرش نيز مى پرداخت كه نقل همه آنها در اين مختصر نمى گنجد.
در عرصه ادبيات
دعبل از شاعران اصيل عرب است. بدين خاطر شعر او در اصالت و صلابت و فخامت و استحكام به كمال رسيده وجزو اشعارى است كه در اثبات قواعد زبان و ادبيات عرب, مثل لغت, صرف و نحو, فصاحت و بلاغت و صنايع بديعى و شعرى به آن استشهاد مى شود و مورد استناد قرار مى گيرد. براى مثال به يك نمونه اشاره مى شود:

•    لاتَعْجَبي يا سَلْـمُ مِنْ رَجُلٍ
•    ضَحِكَ الْمَشِيبُ بِـرَأسِهِ فَبَكي!
محبوب من سلمي! تعجّب مكن از مردى كه موى سپيد پيرى در سرش ظاهر شده و مى خندد و او اندوهگين مى گريد! اين بيت دل انگيز, براى اثبات صنعتِ (ايهام تضاد) ـ كه يكى از صنايع زيباى بديعى است ـ مورد استشهاد قرار گرفته است. كلمه (ضَحِكَ) (خنديد) در اين بيت در مقابل كلمه (بَكي) (گريه كرد) آمده است كه اين را (تضاد) يا (طِباق) گويند, امّا لطف شعر در اين است كه كلمه (ضحك) به معناى حقيقى خود (خنديد) نيست, بلكه به معناى (ظَهَر) (ظاهر شد) آمده است. آن گاه با توجه به كلمه (فَبَكي) (پس گريه كرد), بين (ضَحِكَ) و (فَبَكي) ايهام تضاد به وجود آمده است.
علاقه مندان براى اطلاع بيش تر, مى توانند به كتاب (مطوّل), اوايل فن ثالث (علم بديع) ذيل عنوان (مطابقه)(1) يا كتاب (مختصر المعانى) و (تلخيص المفتاح) و ديگر كتاب هاى معانى و بيان و بديع, مراجعه كنند.
خيانت كج انديشان
بى شك دعبل عليه تمام كژى ها و انحرافات سياسى و اجتماعى زمانش قيام كرد. شعر او خلفاى فاسد و غاصب و ظالم عباسى معاصر شاعر را رسوا و مفتضح ساخت. اين جسارت و شجاعت كم نظير كه از آبشخور پاك و زلال ايمان و اعتقاد سرچشمه مى گرفت, بر بسيارى از مورّخان و تذكره نويسان كج فهم, گران آمده است; بدين خاطر در آثار خويش سعى كرده اند دعبل را آدمى شرور و گستاخ و فاسد معرّفى كنند! كسانى چون (ابوالفرج اصفهانى) و (خطيب بغدادى) از اين قبيل مورّخان اند. ابوالفرج اصفهانى در كتاب معروف خود (الاغانى) در معرّفى دعبل مى گويد:
دعبل شاعر خوش طبع و هجوگرى پليد زبان بود كه هيچ يك از خلفا و وزرا و فرزندانشان از شرّ هجو او در امان نماندند.(1) ابوالفرج اصفهانى در همان كتاب, افسانه هاى مسخره آميزى را بافته و به ساحت آن شاعر بزرگ شيعه كه مورد تأييد و هم صحبت و مدافع امامان معصوم شيعه بود, نسبت داده است تا او را شخصى خبيث و فاسق معرّفى كند! اين افسانه ها به قدرى سخيف و از شخصيت دعبل بعيد به نظر مى رسد كه جز ابوالفرج اصفهانى, هيچ كدام از مورخان به آن اشاره نكرده است. شايان ذكر است كسانى چون ابوالفرج اصفهانى, خلفاى غاصب عباسى را (وليّ امر مسلمانان) و (اولوا الامر) و (واجب الاطاعه) مى دانستند; بنابر اين نمى توانستند جسارت دعبل نسبت به آنان را برتابند; از اين رو با دعبل به دشمنى پرداخته و سعى كردند او را شاعرى بد دهن و بى ادب و شرور معرّفى كنند.
خطيب بغدادى هم كه دست كمى از ابوالفرج اصفهانى در كج فهمى نداشت, در كتاب (تاريخ بغداد) در معرّفى دعبل مى نويسد: (خبيث اللّسان و قبيح الهجاء…(1); پليد زبان و بى ادب, و هجوش زشت بود!) اين مورّخ خيال كرده است (هجو) دو نوع است: هجو زيبا و هجو زشت! و دعبل را به خاطر اين كه هجونامه هايش در نكوهش و رسوايى خلفاى غاصب و وزراى چاپلوس و فرزندان عيّاش آنان, زشت و كوبنده بود, مذمّت كرده است! البتّه بيان اين نكته خالى از فايده نيست كه ما هرگز دعبل را از عيب و نقص و معصيت و خطا تنزيه و تبرئه نمى كنيم و سعى در تقديس او نداريم. او هم انسان عادى و غير معصوم بود و احتمال ارتكاب به گناه و لغزش در باره او نيز وجود دارد, امّا نه آن چنان كه مغرضان و دشمنان اهل بيت و طرفداران خلفاى غاصب اموى و عباسى در مخدوش كردن چهره درخشان اين شاعر عاشق اهل بيت و محدّث و عالم و اديب بزرگ شيعى گفته اند.
فصل دوم: از تبار ايمان
قبيله شاعر
دعبل بن على خُزاعى, از قبيله مشهور (خُزاعَه) بود. اين قبيله در اصل شاخه اى از قبيله بزرگ و معروف (اَزْد) بود كه در سرزمين يمن زندگى مى كرد. قبيله اَزْد و قبايل فرعى آن همه از فرزندان (يَعْرِب بن قَحْطان) ـ يكى از سلاطين مشهور يمن ـ بودند و (قحطانى) و (اعراب اصيل) ناميده مى شدند.(1) قبيله اَزْد و ديگر قبايل قحطانى, در شهر قديمى و معروف (سبا) در كناره هاى سرسبز و خرّم (سد مَأْرِب) زندگى مى كردند و در نعمت هاى سرشار خدادادى غرق بودند, امّا به خاطر كفران و طغيان و سرپيچى از فرمان خداوند, مستوجبِ عذاب و گرفتار آتش خشم پروردگار شدند و سد مَأْرِب بر اثر سيلى ويرانگر كه قرآن كريم آن را (سَيْل الْعَرِم) ناميده است(1) منهدم گرديد. بدين ترتيب منبع معاش و رفاه آنان از بين رفت. از آن پس, قبايل ازد, به دنبال يافتن چراگاه و محلّى مناسب براى ادامه زندگى قبيله اى, به سوى حجاز كوچ كرد و از آن جا هركدام به سرزمين ديگرى رفت. قبيله (بنى غسّان) به شام, (اَزْد شنوئه) به عمان و… قبيله (اَوْس) و (خَزْرَج) در يثرب فرود آمدند, امّا قبيله (عَمْرو بن ربيعه) در (مَرّا)(1) ـ محلّى در نزديكى مكه و نخستين منزل و محل فرود قبايل اَزْد ـ ماندگار شد و چون از ديگر قبيله هاى هم نژاد و فاميل جدا شده, در مرّا ماند, (خُزاعة) (منفصل و جدا شده) ناميده شد. اين حادثه در اوايل قرن ششم ميلادى اتفاق افتاد.(1)
نام و خاندان شاعر
مورّخان و تذكره نويسان در نام دعبل اتفاق نظر ندارند. بعضى نام او را (محمّد) گروهى (عبدالرّحمن) و برخى ديگر (حسن) نوشته اند. همچنين در تعيين كُنْيه شاعر كه آيا (ابوعلى) بود يا (ابوجعفر) و يا هردو… امّا در لقب اين شاعر بزرگ كه (دِعْبِل) بود, اختلاف و شبهه اى نيست.
نام پدرش (على) از تبار پاك (بُدَيْل بنِ ورقاء) صحابى بزرگوار پيامبر ْ و بزرگِ قبيله خزاعه در صدرِ اسلام بود. نَسَب دعبل بدين ترتيب است:
دعبل بن على بن رزين بن عثمان بن عبدالرّحمن بن عبداللّه بن بُديل بن ورقاء بن عَمْرو بن ربيعة الخزاعى.(1) بُديل بن ورقا از اصحاب گران قدر پيامبر اكرم ْ بود و قبل از فتح مكّه, ايمان آورد. پسرش (عبدالله) از شيعيان مخلص و ياران وفادار امير مؤمنان على بود. عبدالله در جنگ صفّين, در ركاب على پيكار مى كرد و از قهرمانان بزرگ و حماسه آفرين سپاه آن حضرت به شمار مى رفت و سرانجام در همان نبرد, توسط مزدوران معاويه به شهادت رسيد. (اسود بن طهمان خزاعى), در واپسين لحظات زندگى عبدالله بن بُديل, از كنار او گذشت و چون عبدالله را در حالى كه بدن پرجراحتش بر زمين افتاده و غرق خون بود, ديد و يقين كرد وى فاصله زيادى با شهادت ندارد, دلش به درد آمد و آتش خشمش نسبت به قاتلان عبدالله در سينه اش شعله كشيد. او به بالين عبدالله آمد و گفت:
سوگند به خدا اى عبدالله! كه مرگ تو بر من دشوار است; اگر پيش از اين مى ديدمت, به ياريت مى شتافتم و از تو دفاع مى كردم. اگر قاتلت را مى ديدم, دست از او برنمى داشتم تا اين كه او را مى كشتم يا او مرا به تو ملحق مى كرد! آن گاه در كنارش نشست و گفت:
اى عبداللّه! تو مردى مهربان و بى آزار و همواره به ياد خدا بودى! مرا به هرچه مى خواهى وصيت كن. خدايت رحمت كناد! عبدالله بن بُديل لب هاى تشنه و خونينش را به آرامى گشود و گفت:
اى اسود! تو را سفارش مى كنم به ترس از خداوند و خيرخواهى نسبت به امير مؤمنان على و محبّت و يارى آن حضرت و نبرد در ركاب او تا زمانى كه حق آشكار شود يا تو به حق بپيوندى!… اى اسود! سلام خالصانه مرا به مولايم على برسان و بگو نبرد به حق خود با دشمنان اسلام را ادامه بده تا زمانى كه ميدان جنگ را پشت سر بگذاري….
عبدالله پس از اين گفت و گو, آرام شد و لحظاتى بعد, با چهره خونين و شوق وصال, به ديدار حق شتافت.
چون اسود پيغام شهيد راه عشق را به امام عارفان و عاشقان حق, على رساند, امام اندوهگين شد و فرمود:
خداوند رحمت كند عبدالله را! او در زندگى همراه ما بود و با دشمنان ستيز مى كرد و در دم مرگ نيز خير خواه و دوستدار ما ـ اهل بيت ـ بود.(1) معاويه, خُزاعيان را به دوستى خاندان پيامبر و على مى شناخت و همواره از آنان در واهمه بود. در جنگ صفّين نيز از ترس شمشير عبدالله بن بديل, مالك اشتر و اشعث كندى, آسوده خاطر نبود و خود را پنهان مى كرد, چون مى دانست اگر آنان بر او دست بيابند, بى درنگ وى را خواهند كشت.
زمانى كه افراد بى دين و خونريز معاويه به دستور او عبداللّه را كشتند, نفسى راحت كشيد و به خود جرأت داد به بالين جسد بى تحرك عبداللّه بيايد و چون چشمش به پيكر پاك و غرقِ خونِ آن شهيد راه حق افتاد, گفت:
به خداى كعبه قسم! اين مرد, قهرمان پيشگام(1) آن قوم ـ سپاه على ـ بود خدا مرا بر مالك اشتر و اشعث كندى نيز غالب كند!….
آن گاه گفت: (گذشته از مردان خزاعه, اگر زنانشان هم مى توانستند, با من مى جنگيدند!)(1) دِعبل خُزاعى از تبار درخشان عبدالله بن بُديل, شهيد راه حق و حامى ولايت على و فرزندان او بود. اگر عبداللّه بن بديل, نياى بزرگ دعبل, با دلى لبريز از ايمان و عشق به حق, شمشير برّنده و بازوان پرتوانش را در دفاع از اسلام و ولايت و امامت به كار گرفت و جانش را در اين راه فدا كرد, سزاوار بود و جاى شگفتى نبود كه فرزندان او نيز مدافع حريم حق باشند و دعبل زبان گويايش را وقف حمايت از ولايت خاندان و فرزندان معصوم و مظلوم على {, و هجو و كوبيدن دشمنان آنان بكند. از چنان پدر, چنين پسر بايد!
ولادت
به اتفاق همه مورّخان, دعبل در سال 148هـ.ق. سال شهادت امام صادق در خانواده اى مشهور به علم و فضل و ايمان و شعر و ادب و دوستدار اهلِ بيت متولّد شد.
پدرش على بن رَزين از شاعران روزگار بود. عمويش عبداللّه بن رزين و پسر عمويش ابوجعفر محمّد ابوشيص بن عبدالله نيز شاعر بودند. دعبل در چنين خاندانى كه دوستى آل على و شعرو ادب از امتيازات آن بود, رشد كرد و بزرگ شد. محل تولد دعبل به طور قطعى معلوم نيست, امّا دوران كودكى و جوانى را در كوفه گذراند و نبوغ شاعرانه اش نيز در آن ديار شكوفا شد.(1) بدين خاطر برخى از مورخان بر اين باورند كه اصل دعبل از كوفه بود.(1)
كوفه, مركز علم و ادب
در آن روزگار, شهر كوفه يكى از مراكز مهم علمى, ادبى و دينى در دنياى اسلام به شمار مى رفت و در هرگوشه و كنار آن, محافل ادبى و مجالس علمى, سياسى و اجتماعى برپا مى شد. بنابراين, فضاى محيط و اجتماعى كه دعبل در آن تعليم و تربيت يافت, آكنده از ذوق و شعر و ادب و رقابت هاى شاعرانه بود و شاعران توانا و خوش ذوق بهتر مى توانستند در آن اوضاع بدرخشند و شهرتى به سزا بيابند و ديگران را تحت شعاع خويش قرار دهند.
در شهر كوفه, مسلمانان به گردآورى تاريخ و اخبار و افسانه هاى اعراب پيشين ونيز به جمع اشعار و امثال آنان پرداختند.(1) در عصر امويان, شاعران سياسى در كوفه بيش تر از ديگر طبقات اهل ادب وعلم و شعر و خطابه بودند,(1) امّا در دوران خلافت عباسيان, حضور و ازدحام شاعران و اديبان در كوفه بيش تر به علّت تعلّق خاطر خلفا و امرا به شعر ـ آن هم براى وصف مناظر و مجالس لهو و لعب و شمشير و جلال و جبروت و مهمانى هاى آنان ـ بود. معروف است كه هادى عباسى, شمشيرى را كه پدرش مهدى عباسى به او اهدا كرد, مورد اقتراح شاعران قرار داد و آنان را به دربار خود فراخواند و شمشير را در مقابل خود گرفت و از شاعران خواست آن را وصف كنند! هر يك از شاعران در وصف آن شمشير شعرى سرود, امّا فقط (ابن يامين مصرى) به دريافت جايزه دربار ستم پيشه عباسى نايل آمد.(1) دعبل نوجوان در چنين وضع شاعر پرور امّا دربارى و بى خاصيّت و سفله پرور, با پشتوانه شوق و ذوق موروثى و خداداى شاعرانه, پا به عرصه شعر و شاعرى گذاشت.
نخستين گام ها
استادِ دعبل در زمينه تاريخ ادبيات و فنون ادبى و سبك هاى شعرى و نقد شعر,شاعر و اديب معروف كوفه (صريع الغوانى مسلم بن الوليد)(1) بود. دعبل, هم فنون و صنايع ادبى و شعرى را از مسلم بن الوليد مى آموخت و هم سروده هاى خود را بر او مى خواند و نظرخواهى مى كرد, ولى استاد هيچ يك از آن اشعار ابتدايى شاعر جوان را نمى پسنديد و هربار به او مى گفت: (اين شعرها را دور بينداز و پنهان كن و به كسى نشان مده!) بدين گونه مسلم بن الوليد, شاگرد جوانش را پرورش مى داد و راضى نمى شد شاعر نوپا, به اشعار سست و بى رمق نخستين دوران شاعرى اش دل خوش كند و از تلاش براى پيشرفت, بازماند و درجا بزند دعبل بى آن كه مأيوس گردد, بر تلاش خود مى افزود و هر روز شعرهايش قوى تر و سليس تر و شيواتر و دلنشين تر مى شد, تا اين كه يك روز پيش استادش آمد و اين شعر دل انگيز را خواند:
جوانى كجاست؟ از چه راهى رفت؟ در كجا بايدش جست؟ دريغا! جوانى گم شد, بلكه براى هميشه نابود گشت! تعجب مكن ـ محبوب من ـ سَلمي! چون ببينى مردى را كه موى سپيد پيرى بر سرش مى خندد و او اندوهگنانه مى گريد!(1)
•    جوانى شمع ره كردم كه جويم زندگانى را
•    نجستم زندگانى را و گم كردم جوانى را(1)
چون مسلم بن الوليد شعر دعبل جوان را شنيد, تحسين كرد و گفت: (اكنون شاعر كامل شده اى و از اين پس, اشعارت را هركجا و براى هركس كه مى خواهى بخوان!)(1) از آن پس, دعبل سروده هايش را در محافل و انجمن هاى ادبى و نقد شعر مى خواند و تحسين و تعجب ديگر شاعران و اديبان و شعرشناسان و منتقدان كوفه را برمى انگيخت و آن شعرش در همه جا نقل مجلس شده بود و دهان به دهان مى گشت.
بغداد
شعر و انديشه و هنر مرز نمى شناسد و قلمرو هنر و شعر, دل هاى مردم است. هرجا انسانى زندگى مى كند, هنر و شعر خوب به سراغش خواهد رفت.
هنر خوب مثل ابرى مسافر است كه بى گذرنامه سفر مى كند. هيچ ابرى را نمى توان به پاسگاه جلب كرد, يا با چكش به قسمتى از آسمان ميخكوب نمود.(1) آن شعر دل انگيز و شيواى دعبل جوان در اندك مدتى همه جا پخش شد و به همه شهرهاى عراق, بلكه بلادعرب رسيد و شاعر جوان را شهره آفاق كرد.
آن زمان, سال هاى اوّل خلافت هارون الرّشيد بود. روزى يكى از مطربانِ دربار, شعر دعبل را با صداى دلنشينى در حضور خليفه زمزمه كرد و چون به بيت دوم رسيد, هارون منقلب شد. چون آوازه خوانى به پايان رسيد, هارون پرسيد: (شاعر اين شعر كيست؟) گفتند: (شاعر جوانى است به نام دعبل بن على از قبيله خزاعه كه در كوفه زندگى مى كند).
هارون دستور داد ده هزار درهم پول و جامه اى فاخر آوردند.پول و جامه را با يك اسب اصيل, به يكى از نزديكانش سپرد و گفت:

تماس با هنر اسلامی

نشانی

نشانی دفتر مرکزی
ایران ؛ قم؛ بلوار جمهوری اسلامی، نبش کوچه ۶ ، مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام، طبقه دوم، خبرگزاری ابنا
تلفن دفتر مرکزی : +98 25 32131323
فاکس دفتر مرکزی : +98 25 32131258

شبکه‌های اجتماعی

تماس

تمامی حقوق متعلق به موسسه فرهنگی ابنا الرسول (ص) تهران می‌باشد