1. دين و هنر، هردو ريشه در فطرت انسان ها دارند، از اين رو پيوندي ناگسستني ميان آنها وجود دارد كه در طول تاريخ هنر و دين به چشم ميخورد. شايد به همين دليل است كه برخي گفته اند: «ميان هنر و هنر ديني تفاوتي وجود ندارد». اما به نظر ميرسد از ميان شيوههاي مختلف هنري، داستان و رمان نزديكي بيشتري با دين دارد.
2. بخشي از متون مقدس مذهبي، تجربه هايي ديني هستند كه در قالب داستان ارائه شدهاند؛ گرچه اين داستانها با تعاريف مدرن از داستان، تفاوتهايي دارند، ولي بخشي از اين تفاوتها، ماهوي نبوده و به شرايط خاص زماني باز مي گردد. نخستين تفاوت در اين ميان، كوتاه بودن داستانهاي ديني است كه اگر نگاه ساده انگارانهاي به آن داشته باشيم، امكان خلق رمان ديني را نفي ميكند، البته اين كوتاه بودن، به محدوديت امكانات نوشتاري و شيوهي زيست مردمان هزارههاي پيشين ربط دارد؛ شيوهي زيستيكه «اوقات فراغت» در آن، واژهاي بيگانه به شمار ميرفت.
3. رمان ابزار انتقال تجربه هاي عميق است. هركدام از پديده هاي هنري، از نظر زماني و مفهومي، بخشي از ذهن مخاطب را به خود اختصاص ميدهند. رمان از نظر زماني و مفهومي، بيشترين درگيري را با ذهن دارد. و به همين دليل ابزار مناسبي براي انتقال تجربههايعميقتر است و چه تجربهاي عميق تر از تجربهي ديني!
4. رمان، عرصهي تضاد دايمي ميان شخصيتها است. گامهاي اوليهي دينداري نيز، از تعارض ميان «نفس امّاره» و «نفس لوّامه» آغاز ميشود؛ لذا دين به فرارفتن از ساختارهاي رايج نظر داشته و خداوند متعال در قرآن ميفرمايد: «ويضع عنهم اصرهُم و الاغلال التي كانت عليهم»1. هنر، بويژه رمان نيز با همين هدف شكل يافته است و رمان ديني ميتواند ـ در زمانهي گمگشتگي ها و جاهليتِ نوينِ قرن تكنيك و پيشرفتهاي دانش مادي ـ انسانهايي كه راه را گم كردهاند، به سر منزل مقصود راهنما باشد و تصويرگريِ پيامدهاي دردناك دورشدن انسانها از مسير فطرت، ميتواند بخشي از اين راهنمايي را برعهده داشته باشد.
5. رمان ديني، فقط رماني نيست كه به سرگذشت زندگي صالحان، بويژه پيامبران نظر داشته باشد، بلكه رمان ديني ميتواند تعارض ميان زندگي صالحان و گمراهان را به تصوير بكشد، تا مخاطب براساس فطرت خود، قضاوت كند. بنابراين «پيشداوري» نمودن، از ارزش هنريِ رمان ميكاهد و ارتباط هنر با مخاطب را دچار مشكل ميكند. چه ضرورتي دارد كه در بازنويسي ماجراي زندگي پيامبران، به نام آنها نيز اشاره كنيم ؟ « سفر به دشت ستارگان » رماني از «پائولوكوئيلو» است كه قصدِ به تصوير كشيدن زندگي حضرت موسي عليهالسلام را دارد، اما بدون اينكه عنوانِ دينيِ رياكارانهاي بر اين رمان و شخصيتهاي آن بگذارد، خواننده را با تجربههاي آن پيامبر عزيز آشنا ميسازد. اما از سوي ديگر رمانهايي غير ديني وجود دارند كه با نسبت دادن خود به مذهب، سعي در مخفي سازي ضعف هنري خود دارند. ادبيات ديني، منحصر به داستانهايي نيست كه با « يكي بود يكي نبود، غير از خدا هيچ كس نبود » آغاز شود، بلكه ادبياتي است كه در ذات خود، مروّج توحيد باشد.
6. رمان ديني در بهترين وضعيت، متّكي بر تجربههاي ديني بوده و با قصّههاي دينياي كه مبتني بر تجربههاي وحياني است، فاصله دارد. البته وحي مبتني بر «ديالوگ» است، گفتوگوهايي كه گاهي به دليل عاشقانه بودن، با هدف استمرار ارتباط عاشق و معشوق ادامه مي يابند، آن جا كه خداوند متعال از حضرت موسي عليهالسلام سؤال ميكند: «آن چيست در دست راست تواي موسي؟ گفت: اين عصاي من است، كه بر آن تكيه ميكنم و با آن براي گوسفندانم برگ درختان را فرو ميريزم.»2 رمان نيز انباشته از چنين ديالوگهايي است كه از دانش رايج فاصله دارد. « قصهي عشق نه در حوصلهي دانش ما است.»
7. تجربههاي وحياني، بر بالارفتن از درجات حجاب حق و ادراكِ كم واسطهتر استوارند. بنابراين، نويسندهي رمان ديني نيز بايد به فرارفتن از «ظاهر روابط و روابط ظاهري » بينديشد. رمان ديني نبايد در اسطورههاي ديني، كه در صورت تنزل يافتهي دين هستند، باقي بماند. «ما هذا الاّ اساطير الاوّلين..»،3 دين را نميتوان به يك رويداد تاريخي تنزل داد، تا رمان ديني نيز به نوشتن خاطرههاي اين رويداد، محدود شود.
8. رمان ديني، تعارض «بدي و خوبي» را باز ميتاباند. امّا اين تعارض فقط مختص انسانها نيست، ولي بيشتر، در ذهن آدمها جريان دارد. در رمان ديني، خير و شرّ به وفاق نميرسند، بلكه چهره ي نفاق ترسيم ميشود.
9. انسان مبناي رمان است. همان انساني كه فرشتگان به دليل انتقاد از آفرينش وي، مورد سرزنش قرار گرفته و مجبور به سجدهي وي شدند. حضور انسان در عرصهي كائنات، تهي از معنا نيست، حتي اگر اين حضور، سرخ، خونين و پرحُزن باشد. شايد پردهي اول زندگي انسان، همان است كه ملايك ميگويند ؛ يعني فساد و خون ديزي، ولي پردهي دوم، نمايش ديگري است كه عبارت از كمال انسان باشد، بنابراين، رنج ما، حضور و هبوط ما، خون و فساد، به همان بها و معنايي است كه خداوند ميداند و ملايك از آن بي خبرند. انسان از اسماي الهي خبر دارد و رماننويس، پس از پيامبران و شاعران، باخبرترينِ انسانها از اين اسامي است، البته اهميت انسان از ديد دين، با اومانيسم تفاوت دارد.
10. زمان در داستان ديني، اهميتي كم رنگ دارد؛ زيرا حضور، امر فراتاريخي ( قدسي و الهي) و محرك اصلي اين قصه ها بوده و آنها بدون چنين نسبتي، فاقد معناي وحياني هستند، البته چهره ها در سطوح و مراتبي منكشف ميشوند؛ به صحنه و پرده ميآيند و ايفاي نقش ميكنند. تاريخ عصر حاضر، تاريخ سياسي ـ اجتماعي است، اما در افق وحياني؛ تاريخ، تاريخ وجود است و به گونهاي قدسي مكاشفه ميشود. تاريخ از نگاه مكاشفهي وحياني، همواره رخدادي به مراتب فراتر و داراي قلمرويي بسيار وسيع تر از چشمانداز تنگ و اعتباري عصر جديد است.
1. الأعراف (7)، آيهي 157.
2. طه (20)، آيهي 17 و 18.