در حال بارگذاری؛ صبور باشید
منبع :
چهارشنبه

۲۲ تیر ۱۳۹۰

۱۹:۳۰:۰۰
53209

سفرنامه تحفة الحرمین

یوسف نابی (1642 ـ 1713/ 1052 ـ 1124) شاعر برجسته ترک، نویسنده یک اثر سفرنامه ای ارزشمند با عنوان «تحفة الحرمین» در شرح سفر طولانی خود از استانبول به حرمین شریفین است. سفر حجّ وی ـ بر اساس ماده تاریخی که خود او در پایان سفرنامه اش آورده ـ به سال 1679 / 1090 بوده است، اما گویا تدوین نهایی این اثر سه سال بعد؛ یعنی در سال 1682 یا 1683 / 1094 یا 1095 صورت گرفته است.

متن ترکی از: یوسف نابی

مترجم: رافع

یوسف نابی (1642 ـ 1713/ 1052 ـ 1124) شاعر برجسته ترک، نویسنده یک اثر سفرنامه ای ارزشمند با عنوان «تحفة الحرمین» در شرح سفر طولانی خود از استانبول به حرمین شریفین است. سفر حجّ وی ـ بر اساس ماده تاریخی که خود او در پایان سفرنامه اش آورده ـ به سال 1679 / 1090 بوده است، اما گویا تدوین نهایی این اثر سه سال بعد؛ یعنی در سال 1682 یا 1683 / 1094 یا 1095 صورت گرفته است. وی از خاندان حاجی غفارزاده ها است که خاندانی سرشناس بوده و پدر، پدر بزرگ و خواهرش هم پیش از وی به حجّ مشرّف شده بودند.

نویسنده «قاموس الاعلام» ذیل نام وی می نویسد: یوسف نابی از بزرگترین شاعران عثمانی و از عُرْفه (منطقه ای در جنوب شرقی ترکیه) بود که در دوره سلطان محمد چهارم (1099-1058)به استانبول آمد. وی مُصاحبت مصطفی پاشای عثمانی را داشت و با حمایت وی بود که به سفر حج مشرّف گردید. از نابی، دیوانی برجای مانده و از آن، چنین به دست می آید که دارای اشعاری زیبا و نغز بوده و از امثال وحِکَم در آن زیاد بهره برده است. از وی به جز دیوان، آثاری چون «تحفه دلکش نابی»، «خیریه»، «خیرآباد»، «غزانامه»، و «تحفة الحرمین» برجای مانده است.(1) از نابی کتاب هایی هم با عناوین «فتح نامه کمانی چه»، «سورنامه»، و «دیوان شعر» برجای مانده است. نابی دیوان فارسی هم دارد.

«تحفة الحرمین» سفرنامه ای ارزشمند بلکه اثری ادبی است و به همین دلیل، به عنوان یک سیاحتنامه ادبی شناخته شده که تعداد زیادی ابیات فارسی به ویژه از کتاب «فتوح الحرمین» محیی لاری (م933) در آن به کار رفته است.

نابی، شاعری بود که بیشتر شعر حِکَمی می سرود و در این زمینه شاعری طراز اول به شمار می آمد. طبعا چنین شخصی، وقتی سیاحتنامه بنویسد، باید در انتظار یک اثر ادبی جالب باشد.

نابی خود سخت شیفته این سفر روحانی و معنوی شده و در شعری می گوید:
هزار حیف و هزاران دریغ و صد افسوس     که آندا اُلْمایا مصروف عمر بی ناموس

ولی نعمت نابی در دربار عثمانی، یک پاشای صاحبِ نفوذ با نام مصاحب مصطفی پاشا، از پاشاهای معروف عثمانی بود. وی از او اجازه سفر گرفت و در همان حال یک قصیده عالی همراه با نقاشی برخی از آثار حرمین به سلطان محمد چهارم عثمانی تقدیم کرد.

سفر نابی یک سال (80 ـ 1079) به درازا کشید. آن زمان نابی 37 سال داشت و حرکتش را از استانبول آغاز کرد. نخستین منازل در نزدیکی استانبول، شهرهای قارتال، ازنیق، و اسکی شهر بود. او سپس به سید غازی رفته و سپس عازم آق شهر شد. وی در این شهرها قبور بسیاری از مشایخ صوفیه و شعرا؛ از جمله نعمت اللّه نخجوانی، مولانا جلال الدین رومی، سلطان ولد، صدرالدین قونوی و شماری دیگر را زیارت کرد.

نابی در مرحله بعد به اَرَگْلی رفته در آنجا قبر شهاب الدین سهروردی (مقتول به سال 1191) را زیارت کرد. سپس عازم انطاکیه شده قبر حبیب نجار را که به گفته انطاکی ها پیغمبر بوده، را زیارت نمود. سپس عازم حلب گردیده، در آنجا قبر زکریای پیامبر را زیارت کرد. وی به سمت فرات آمده با قایق از آن عبور کرده به شهر عُرْفه رفت که در آن زمان به آن روحاء گفته می شد. او در آنجا مقام ابراهیم را زیارت کرد. این منطقه زادگاه خود او هم بود و ضمن یک توقف پنجاه روزه، با خویشان و آشنایان خود دیدار کرد. وی با گذر از فرات به حلب برگشت، اما به دلیل ترس از راهزنان، به انطاکیه مراجعت کرد و دوباره به حلب آمد. در شهر حما از دیدن یک آسیاب آبی سخت حیرت کرد. در مسیر حمص قبر منسوب به بایزید بسطامی (م874) را زیارت کرد.(2) در حمص بر سر قبر خالدبن ولید و قبور منسوب به عبداللّه بن مسعود، عبداللّه بن جعفر طیار، عبداللّه بن عمر، عبدالرحمان بن عوف، ابوموسی اشعری، وحشی قاتل حمزه، و کعب الأحبار رفت. در آن زمان قرآنی در شهر حمص بود که گفته می شد همان قرآنی است که عثمان در حالی که مشغول خواندن آن بود، کشته شد و خونش روی آن ریخت. نابی به وصف این قرآن پرداخته است. او سپس عازم شام گردید. گرچه از زمان رفتنش به شام ما را آگاه نمی کند، اما هرچه بوده با دیدن شام سخت شگفت زده شده و می نویسد:

«تا چه اندازه آناتولی و دمشق به یکدیگر مانندگی دارند!»

وی کاروان دولتی را ترک می کند و از شام عازم قاهره شده، آنگاه به قدس می رود، اما در قدس فقط سه روز می ماند و با این حال، فصل قابل توجهی از کتابش را به این شهر اختصاص می دهد. دلیل کم ماندن وی در قدس آن بود که زودتر به قاهره رفته همراه کاروان دولتی به دمشق برود. وی در قاهره یکایک مساجد سلطانی را وصف می کند. او در سال 1678/ 1079 از قاهره حرکت می کند و از آنجا که همراه کاروان دولتی بوده، به وصف آداب و عادات و رسوم کاروانیان می پردازد. کاروان برای مُحْرم شدن به رابغ رفته و از آنجا عازم مکه می شود. او در مکه هم از تک تک اماکن مقدسه سخن گفته و گزارش آنها را نوشته است. نابی بیست روز در مکه می ماند و سپس همراه کاروان شام عازم مدینه می شود. وی در آنجا هم به وصف اشیای موجود در حرم نبوی پرداخته، از قندیلهای حرم که اسباب روشنایی آنجا هستند سخن می گوید. متنی هم در باره گنبد خضرا می نویسد و این اشعارِ محییِ لاری را نقل می کند:
گنبد خضراست چه می پرسیش     عرشِ بدان پایه شده کرسیش
نور تجلی است از او تا سماست     نور کجا آتش موسی کجاست
بر سر هر کنگره اش تا فلک     جای گرفته است ملک بر ملک

بیشترِ تلاش وی ارائه یک متن ادبی است. بدین رو می بایست به سختی اطلاعات و داده های تاریخی را از آن متن به دست آورد. نابی شرحی از حجره پیامبر و قبر ابوبکر و عمر و سپس قبر فاطمه زهرا علیهاالسلام دارد. همچنین گزارشی از بقیع به دست داده است. وی در بقیع از خاک پاک آسمانی آن سخن می گوید و از جمله از مزار ازواج النبی صلی الله علیه و آله ، قبر ابراهیم فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله قبر عباس و «چهار گوهر معدن ولایت و چهار قندیل تاک امانت؛ یعنی امام حسن بن علی المرتضی و امام زین العابدین و امام محمد باقر و امام جعفر صادق ـ رضی اللّه عنهم ـ انجمن گیر خلوت سرای خلد». قبه عقیل بن ابی طالب، مالک، نافع، فاطمه بنت اسد مادر شیر خدا، قبر خواجه محمد پارسا ـ رییس فرقه نقشبندیه ـ (که لوحی از سنگ رخام داشته) از جای های دیگری است که از آن یاد کرده. وی همچنین از قبه عثمان در انتهای بقیع خبر می دهد. نابی طبق مرسوم روز پنجشنبه را مانند سایر حجاج به زیارت قبر حمزه سید الشهدا رفته و آنجا را وصف کرده است. وصفی هم از مسجد قبا و قبلتین به دست داده که در متن فارسی شده آن نیامده است. وی در پایان کتابش یک متن ادبی به مناسبت وداع با مدینه آورده که در متن فارسی هم منعکس شده است. برای بازگشت، جز چند سطر چیزی ننوشته و فقط اشاره دارد که کاروان حجاج به سرعت مسیر را از مدینه به شام بازگشت.

نسخه های فراوانی از تحفة الحرمین در کتابخانه های مختلف جهان و عمدتا در کتابخانه سلیمانیه در استانبول برجای مانده است.

نسخه ای از این کتاب در کتابخانه ملک (ش 3744) موجود است که به سال 1090 تحریر شده و از کهن ترین نسخه های کتاب می باشد که در زمان حیات مؤلف کتابت شده است.

مَندِرس جوشقون متن تصحیح شده «تحفة الحرمین» را با مقابله نسخه های متعدد، با مشخصات زیر به چاپ رسانده است:

Manzum ve Mensur Osmanli Hac Seyahatnameleri

(آنکارا، وزارت فرهنگ، 2002)

ترجمه رافع از تحفة الحرمین

آنچه ما در اینجا ارائه کرده ایم، متن ترجمه گونه ای است از تحفة الحرمین نابی. طبعا در متن ما مقدمات سفر نابی که حرکت از استانبول تا مدینه بوده، نیامده و مطالب این متن از زیارت مولدالنبی آغاز شده، شرحی از اماکن مکه و سپس مدینه در آن آمده است. بنابراین، مقدمه دو صفحه ای آن، مطالبی است که مترجم بر آن افزوده است. همان طور که دو صفحه پایانی رساله چنین است.

همان گونه که گذشت اصل سفرنامه به ترکی است، اما کلمات و ترکیبات فارسی فراوانی در آن به کار رفته و فهرست آن به طور کامل فارسی است. برای نمونه عناوین بخش اخیر آن چنین است:

ذکر اوصاف مولد نبوی صلی الله علیه و آله

بیان وصف سرای خدیجه کبری علیهاالسلام

ذکر وصف کوه نورِ سربلند

ذکر وصف کوه ثورِ جان فز

ذکر دم هجر و طواف وداع

نمایان گشتن شهر مدینه

رسیدن ز صحرا به باب السلام

عزم زیارت به بقیع شریف

ذکر وصف شهدای احد است

ذکر وصف مسجد ذو قبلتین

وصف شام پر شرف مسجد قُب

ذکر روز وداع عالم سوز

رافع، که می بایست تخلّص شخصی ایرانی و به احتمال از منطقه ماوراءالنهر باشد، آن متن ترکی را به فارسی درآورده است. طبعا ترجمه آن کار آسانی بوده، اما در اینجا به دلیل آنکه تلاش شده است تا متن فارسی هم بسان متن ترکی، از نظر ادبی، در سطح بالا و قابل قبولی باشد، باید اذعان کرد که کار آسانی نبوده است.

از نسخه فارسی شده این متن، تنها یک نسخه می شناسیم که همراه با اصل «تحفة الحرمین» در کتابخانه سلیمانیه (ارزنجان: 35) موجود است.

بنابراین، در اینجا ما برای نخستین بار شاهد یک سفرنامه ترکی در باره حج هستیم که به فارسی ترجمه شده و به لحاظ نثر، کاملاً ادبی است.(3) البته علاوه بر ترجمه، مترجم، مطالب را مختصر نیز کرده و عباراتی را حذف کرده است. به علاوه، در چند مورد جابجایی نیز در مطالب دیده می شود.

در این کتاب حتی برخی از اشعار ترکی هم به شعر فارسی درآمده است؛ گرچه بیشتر اشعار موجود در اصل کتاب تحفة الحرمین برگرفته از «فتوح الحرمین» لاری است و مترجم که همان رافع باشد، عینا آن اشعار را در اینجا درج کرده است. آگاهیم که اشعار فتوح الحرمین، در نسخه ها، اختلافات چندی دارد که در اینجا نیز همان اختلافات دیده شده و حتی مقایسه میان نسخه ترکی ما با متن ترجمه شده، باز تفاوت هایی در این اشعار با یکدیگر دارد که اهم آنها را یادآور شده ایم.

در باره این پرسش که رافع کیست؟ هیچ پاسخی نداریم، اما مطمئن هستیم که فردی متعلق به نواحی ماوراءالنهر بوده است. شاهد آن دو صفحه پایانی کتاب است که پس از اتمام ترجمه کار نابی، مؤلف اشاره به آمدنش به خراسان، زیارت مشهد علی بن موسی الرضا و رفتن به سمت بخارا دارد. وی سنی است و گویا با ترس از میان شیعیان این نواحی عبور کرده است.

اینکه وی در چه دوره ای بوده، از آن توضیحات به دست نیامد. وی اشاره به پادشاه یا امیری دارد و با عظمت از وی یاد می کند، همچنین به ناامنی آن منطقه و اجبار خود در توقف کوتاه سخن می گوید، اما اینکه اینها مربوط به چه دوره ای است، دست کم بر بنده معلوم نشد. تنها نامی از انوشه خان در میان است که باید با تحقیق بیشتر آن را دنبال کرد.

ما برای تصحیح این متن، نخست اصل نسخه فارسی شده را از کتابخانه سلیمانیه به دست آوردیم. از نسخه ترکی تحفة الحرمین را نیز که متعلق به کتابخانه ملک بود، با همکاری دوستان بخش فیلمتک کتابخانه آستان قدس رضوی علیه السلام تصویری گرفتیم. علاوه، نسخه چاپی تحفة الحرمین را با تصحیح آقای مندرس جوشقون که با لاتین چاپ شده، به دست آورده و با تطبیق آنها، تا آنجا که ممکن بود، متن زیر را آماده کردیم. هرکجا در پاورقی اشاره به «متن ترکی» کرده ایم، مقصود همان نسخه کتابخانه ملک است.

مع الأسف نسخه فارسی، بسیار بد خط بوده و برخی از کلمات، برای بنده، غیرقابل خواندن بود. بسیاری از این موارد با تطبیق بر متن ترکی روشن شد، اما برخی قسمت ها از جمله در مقدمه و در دو صفحه انتهایی آن، ربطی به متن ترکی هم نداشت. هرآنچه برای بنده لایقرأ بوده و شماری از آنها به یمن همراهی و بازخوانی دوست دانشمندم جناب جویا جهانبخش خوانده شد. این بازخوانی سبب اصلاحات دیگری هم در این متن شد که باید در اینجا از حضرتش سپاسگزاری کنم. با اینها مواردی ماند که به صورت حدسی خوانده شده و در پاورقی به حدسی بودن آن اشاره شده است.

کاتب نسخه فارسی، در پایان خود را محمد صادق نامیده و کتابت آن را در تاریخ 22 جمادی الاولی سال 1166 یاد کرده است.

بسم اللّه الرحمن الرحیم
گفتم که ز غصّه مشکلی بنویسم     وز درد فراق حاصلی بنویسم
کو دل که بدان حال دلی شرح دهم     کو دست کزان درد دلی بنویسم

آغاز سخن کردگار بی چون و پروردگار کُنْ فَیَکون، جلّ جناب جلاله عن الاحاطة بکماله که مخترع جواهر عناصر عالم و مطّلع سرائر بنی آدم است، آفتاب عزّ و جلال و سائر فضل و إفضال، آن خلاصه إنس و جان، مخدومی و مخدوم عالمیان، مختّم حکم بلیغ ...ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاّ مَلَکٌ کَرِیمٌ... (4) ، مقوّم تقویم لَقَدْ خَلَقْنَا الاْءِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ...(5) ، المختصّ بمزید النّعماء، متکفّل مصالح الدّین و الدّنیا، عزّته شمسیّة الشّعاع و همّته فلکیّة الارتفاع، خلّد اللّه ظِلالَ رأفته و محبّته و أبّد آثار ولایته و کرامته را بر رؤوس محبان و هامه عامّه عالمیان مبسوط داراد، راقم عریضة الاخلاص که صحیفه اعتقاد به طغرای ...وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ(6) موشّح(7) است، همگی همّت و تمامی نهمت بر ادعیه دوام عمر و دولت آن حضرت هدایت پناهی مصروف دارد [و [مراسم خدماتِ اخلاص شعار مرقوم به رُقُوم خلوص نیّت و لوازم دعوات مسکنت آثار مرسوم به رسوم صفای طویّت مرفوع می دارد، و همواره از ایزد متعال، جلب صفات کمال عن النّقصان و الزّوال به نیاز و افتقار و مسکنت و انکسار در می خواهد تا هر که در شاهراه متابعتش چون فرزین کج رود، در فیلبند حوادث از اسب مراد پیاده گشته، و رخ بر بساط مذلّت نهاده، بازوی دولتش مات شده، جان در طرح محنت و طرز مشقّت دهد. قادر ذی الجلال شاهد حال است که با وجود عدم دولت خدمتِ فیضْ موهبت، خیال جلال حمیده در دیده ثابت است و در سینه راسخ است. بیت:
دل به دلبر در وصال و دیده محروم از جمال     جان به جانان همنشین وتن به هجران در گرو

مأمول از عنایت بی غایت مُهَیْمن خلاّق آنکه از مَکْمَنِ عالمِ غیب و مخزنِ کرامت لاریب، لطیفه ای سازد که شرف التجاء سُدّه والا در ضمن او مستفاد گردیده، این مطلب عالی و این مقصد متعالی از مشرق ظهور طلوع نمود، ساحت محبّت مساحت دل مشتاقان را از ظلمت مفارقت و کدورت مهاجرت منوّر و مصفّا سازد، و دعوات نامیاتی که وِرد زبان مجاوِران بُقعه لاهوت و تسلیمات سامیاتی که تُحفه مسافران برّ و بحر ناسُوتی است، به عدد ثوابت و سیاره، هدیه عَتبه عَلیّه عالی جناب عالی مجلس شریف و تُحفه سُده سَنیّه متعالی محفل مُنیف مخدومی قبله گاهی هدایت پناهی می سازد، و عریضه محبّت مستهامی که سررشته حالش پیچیده انگشت تفرقه روزگار است و مجموعه احوالش مرقوم رقم حوادث لیل و نهار، معروض نظر کیمیا أثر مرشد أنام و مُقتدای خاص و عام می دارد که «بر»(8) فقیر سرگردان و مسکین بی سر و سامان، حقیرترین وزآت(9) و صغیرترین موجودات است، روزگار مدید و عهد بعید خود را در مَقَر «السفر قطعة من السَقَر» انداخته و مسکن استراحت وطن پرداخته، باعث زیارت بیت اللّه و چهره سایی روضه رسول اللّه را ساخته، گاه در بیابان هائل، صِید قطّاع طریق، و گاه در دریای بی ساحل، غریقِ بحر عمیق گشته، آخر به دستیاری عنایت أَزَلی مُکررا واصل به مرام که طواف بیت الحرام و چهره سایی عتبه رفیعه فلک فرسای سیّد اَنام است، گردید.

واقعا اگر آفتاب عالمتاب عنایت أَزَلی، ضیابخش قبول نمی شد، این بنده فقیر پابسته جرم و تقصیر را روی ساییدن به آن آستان عظیم الشّان سُمُوّ المکان متصوّر نبود.
نظم:
این بُوَد از فرط عطا و کرم     کو چو منی بار دهد در حرم
داد مرا در حرم خود مقام     کرد مرا طایف بیت الحرام
این حرم محترم کبریاست     مَخْزن آمرزش خاص خداست(10)

چون بعد از فراغت مناسک حج، زیارت مولِد ماحَصَل مزرعه کاینات ـ علیه أفضل الصّلوات و أکْمل التّحیّات ـ که وجود عرش آساشان خرامان سامه(11) امکان شده است که خانه ملائک خَدَمی است در گوشه محلّه سوق اللیل.
نظم:
نکهت جنّت دمد از سوق لیل     خاک کش کوچه آن گل به ذیل
سر زده(12) خورشید جهانتاب ازو     روضه جنّت شده در تاب ازو

بر سر آن کوی چه سان پا نهمبی أدبست آن که نهد دیده هم(13) و زیارت حَرَمسرای حضرت خدیجه کبری ـ رضی اللّه عنها ـ و حُجره مطهّره گوشواره بناگوش سیّدالوری، حضرت فاطمه زهرا [ علیهاالسلام ].(14)

نظم:

بام و درش یک به یک از هم جدا     بارد ازو رحمت خاص خدا
مشتری و زهره و شمس و قمر     بوده قرانشان همه با یکدگر(15)

و مولِد ذات پسندیده صفات مبارک حیدر.
نظم:
جای علیَّ است در آن روضه(16) هم     خانه صدّیق به یک دو قدم

و این مرآت مصفّای مَجلای جمال قدیم ـ علیه أفضل التّحیّة و التّسلیم ـ در أثنای گذر ماننده طوطی شکرپاش ثنا شده است که سنگ مبارک در دیوار آن کوچه، کوکبه بخش انوار و بوسه گاه افواه(17) زوّار شده است.
نظم:
سر به سر آن کوچه نشیب و فراز     بوده خرامِش گه آن سرو ناز

و باز خانه همسایه طاق صفا جناب سیّدنا محمّد المصطفی ـ صلّی اللّه علیه [وآله [وسلّم ـ [خانه خیزران (18)]در آن خانه(19) سی ونُه نفر ازاصحاب کرام ـ رضی اللّه عنهم ـ پرده نشین خفا بوده اند.

باز(20) در کم از یک فرسخ شرعیِ مکّه مکرمه، جَبَل نور است که گل گلشن طراز رسالت، هنوز غنچه نشکفته بوده که نسیم دست روح الأمین در آن مقام مُنْشَرِح الصّدر شد و در ذروه آن غار است که محلّ تحصیل عبادت و مظهر تشریف رسالت شده است.(21)

نظم:
زاویه حضرت مولاست این     مَهْبط انوار تجلاّست این
طلعت جبریل که دیده رسول     کرده درآن غار به ایشان نزول(22)

و باز در یک فرسخی کعبه معظّمه جبل ثور است که قریب به ذروه او غار صدق و صفایی است که گوهر درج کائنات ـ علیه أفضل الصّلوات ـ با یار غار در هنگام هجرت در آن موضع نهفته گردید با فرمان صانع حکمت نما، عناکبِ(23) رشته باف پرده کش اشتباه شده و یک جفت کبوتر زیبنده سر(24) به رسم مهره باز چرخِ اَخْضر، مشعبدانه چند بیضه أنظارْ فریب وضع کرده، چشم بند متجسّسان قریش شده.
نظم:
لعل اگر شد به بدخشان مقیم     معتکف او شده درّ یتیم
از صدفش ریخت دُرِ شبچراغ     داد جهان را ز کواکب فراغ(25)

الحاصل سر به سر تجلّی زار أنوار خدا و جلوه گاه انبیا و اولیا شده، کی خاک پاک مکه مشرّفه را بیان اوصاف شایستگا(26) بیرون از قدرت قلم، سر قدم بودن اعتذارِ اختصار است.(27)

چون مشرّف به این دولت و مستعدّ به این سعادت گشت، گفته اصحاب فهم و ذکا و ارباب صدق و صفا را که سنگ در کان و قطره در عمان(28) تا روزگاری مکث نمی کند، طراوت صفا، مرتب قیمت وبها نمی باید.
نظم:
چون صدف اندر دل دریا نشست     در درونش قطره مروارید گشت

و تا خاک صعید پای در دامن تمکین و قرار نکشد، از قطرات مبصرات افاضت آیات وَأَنزَلْنَا مِنْ الْمُعْصِرَاتِ مَاءً ثَجَّاجا لِنُخْرِجَ بِهِ حَبّا وَنَبَاتا وَجَنَّاتٍ أَلْفَافا (29) فایده نبندد، گُل مرادش از دل گِل بر ندید.(30)

نظم:

خاک تا ساکن نشد در یک مقام     کی رسیدش بهره ای [از] فیض عام

حجّت و برهان خود کرده کلاه مَن قَنع شبع(31) را بر سر نهاده و خرقه إِنَّ اللّه َ مَعَ الصَّابِرِینَ(32) را در بر کرده و کمر اجتهاد و سعی وَ أَنْ لَیْسَ لِلاْءِنْسانِ إِلاّ ما سَعی(33) را در میان جان بسته، و به متکای سَبِّحْ اسْمَ رَبِّکَ الاْءَعْلَی(34) تکیه نموده، ندای ...اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِینَ(35) به گوش هوش شنیده، ملازمة البیوت و «القناعة بقلیل من القوت و ذکر الحی¨ّ الّذی¨ لایموت» را در خزینه دل و جان مخزون کرده، از خزینه «الْقَنَاعَةُ کَنْزٌ لاَ یَفْنَی»(36) صرف و خرج کرده، با مجاوران و مسبّحان جوامع و صوامع جبروتِ وَ سَبِّحْ بِالْعَشِیِّ وَالاْءِبْکَارِ(37) و مقام ابراهیم را که وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِیمَ مُصَلّیً(38) مصلاّی خود کرده، جلیس با صادقان ...الصَّادِقِینَ وَالْقَانِتِینَ وَالْمُنْفِقِینَ وَالْمُسْتَغْفِرِینَ بِالاْءَسْحَارِ(39) انیس گشته، دست در دامن حریم جرم(40) زده، دعای احبّاء و ثنای اَخِلاّء که از لوازم عادت است بر خود لازم دانسته، سرگردان و سیه پوش، حلقه به گوش مسجود آدمیان و حیران، دانه خالِ خاطررُبای خانه یزدان را از فرط محبّت به طریق سنّت، بوسان.
نظم:
نقطه نُه دائره آسمان     نقطه صفت است از آن در میان
سرمه کش چشم غزالان چین     داده سیاهیش گواهی برین
مهر سلیمان که جهان برگرفت     سکّه اش از حلقه این در گرفت
گر به شرف، مِهر و مَه افسانه اند     حلقه به گوش درِ این خانه اند
دست درین حلقه زند جبرئیل     تا شنود بانگ ز ربّ جلیل(41)

و در ملتزَم(42) شریف که مستلزم عفو است، گریان و نالان، و در عَتبه علیّه و سدّه سنیّه، «یا مُفتّح الابواب گویان» و ندای خطاب وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِیمَ مُصَلّیًرا به جان شنیده، مغفرت جویان و شُرب مدام از آب زلال زمزم صفحه سوی(43) عصیان کرده می گفت «این کار دولت است کنون تا که را رسد» که ناگاه به تقدیر الهی و قضای

آسمانی، نسخه ایّام اِقامت به غایت رسید و رساله أوقات مجاورت به نهایت رسید، درس هوای مضمون فیضْ مشحون حدیث «حبُّ الوَطَنِ مِنَ الإیمان» افتاده، دل در بازار تقدیر خریدار متاع دگر شده.
نظم:
دل باز خریدار متاع دگر(44) است     رنجیده سر از دستِ صُداع دگر است

[این طرفه نگر که صبر در خانه خویشننشسته هنوز در وداع دگر است(45)] آثار مقدمات وداع سینه را مطاف غم، و دیده را مانند چشمه زمزم کرد و برفت. نظم:
خدا کشتی آن جا که خواهد برد     اگر ناخدا جامه بر تن دَرَد

به این مقدمه خود را تسلّی می دادم که در این مهمانسرای کون و مکان دست ساز میزبان ایّام شده، کدام مائده سرور(46) وصال است که عاقبت دست تنها(47) شسته آبِ غمِ فرقت نباشد، و دراین صهباکده مست انداز جهان بخشیده ساقی روزگار شده، کی کدام جام لبریز صفا باشد که آخر لب از روی پیمانه خمیازه خمار نکشیده باشد؟ نظم:
دم وصله هجوم جیش هجراندن امان اولماز     فنا گلزاریدر بونده بهار بی خزان اولماز

و به جای گریه سرور نخستین روزِ وصال در دیده رَمَددیده خونابه خون و فراق فوّارگی می نمود، مقدما به تازیانه شوق به طواف قدوم مسابقت نمود، کی توسن کام آرزو به طواف وداع قدم می زد، اما چه چاره، این ناهمواری را بر مراد خویش همواری بخشیدن به زور بازویِ قوّتِ بشری مقدور و میسّر نمی شود، چون تازیانه تقدیر رخشِ کام را در مطاف قدم بر قدم برباید.(48)

نظم:
با خفقان دل و رنج صُداع     می روم اکنون به طواف وداع
خون گری ای دیده به صد های های     وقت جدائیست از آن خاک پای(49)

هریک دوره طواف، به طائر شکسته بال دل، حلقه دام می شد، امّا چه سود، مجاورت، خارج قدرت بود. دامن دامن خونابه هجران ریزان، جهان جهان سوزکشان به مداد اشک و خامه مژگان بر صحیفه مطاف، این نظم فرقت آمیز ترقیم می یافت.
نظم:
الوداع ای مردمِ چشمِ بصیرت الوداع     الوداع ای سنبلِ باغِ حقیقت الوداع
الوداع ای خال مشکینِ جهانتاب ترا(50)    مایه داغ دل حوران جنّت الوداع

الوداع ای چرک شوی جامه جرمِ عُصاةگوشه بام تو شد(51) میزابِ رحمت الوداع الوداع ای زمزمِ چاهِ زنخدانِ اثرموج بخش سلسبیلِ جنّت تو الوداع

[الوداع] گویان به رجع القهقری به باب وداع عازم گردیده، مترنّم به این بیت می بود.
نظم:
از سر کوی تو من با چشم گریان می روم     با گریبانی(52) پر از گل از گلستان می روم(53)

در بیرون عتبه باب وداع، جمال جهانتاب بیت اللّه ، نهان گشته بود که کاروان غمِ فراق درونِ خانه دل نزول کرد، بر وجهی که کیفیّت تحریرش، گنجیده خانه تعبیر نبود:
همانا به بارکشان هجران نمایان است(54)    خروش بحر چه داند کناره گیر وصال

مجنونِ ملامت زده در(55) دامن صحرا گرفته، میان امواج غم و غرقه حیرت بود(56) که ناگاه باد صبا رَوْح روح آن سیّد أنبیا را به مشام جان و روح و روان ساینده.(57)

نظم:

باد صبا دامن گل برفشاند     نکهت یثرب به مشامم رساند(58)

می گفت که:(59) ای(60) فتاده گرداب اضطراب، اگرچه از بحر رحمت خیز حَرَم مُحْترم به کنار افتادی، عن قریبٍ رویم معموره خاک درگاهِ سببِ وجودِ موجودات ـ علیه اَفْضل الصّلوات ـ می شوی، و اگرچه از گلگشت گلستان الهی جدا گردیدی، به زودی در میان چمن روضه بهشت آرایش مثل بلبل نالان ناله می سازی؛ بنابراین امید در مجمره(61) دل، مقدارِ عنبر، شعور پیدا گردیده، تسلّی یافت.

الحقّ اگر هوای شوق زیارت روضه رسول اللّه در آن ساعت دستگیری نمی کرد، جوهر روح در زیر توده غُبار غَم گم می شد، چون دل هجران زده با چشم گریان بی سر و سامان در بیابان گاه بر قفا و گاه...(62) نگران می آمد.

در نصف ساعت به مدینه منوّره راه مانده بود، جَبَل مفرّح نام گوهر آسمان قدری ظاهر گردیده بود. به مجرّد صعود و ارتقا بر ذروه آن کوه اعلی مرآت عالمتاب، حصار مدینه منوّره مشرّفه صورت نمای جلوه ظهور گشته، در میانه آن گلستان مطهّر مقدّس، گنبد خَضْرای نَبَوی که احاطه آغوش چهار مناره است، نوربخشای چشم گردیده، العَظَمَةُ لِلّه؛ یک باره قافله حجاج آه و فریاد آورده، گلشن گردون را، پر گل، از اشک، لاله گون کردند، کبوتر انظارشان از کبوترخانه باصره اوّلاً پرواز و مرغ روحشان از آشیان تن مقدما آغاز کرده، تن بی جان و جان بی تن درین برّ، هر یک بیگانه و بی خبر، از یکدیگر می شتافت.

نظم:
ما با غم عشق تو هم آغوش شدیم     بیگانه عقل و خرد و هوش شدیم
در وادیِ عشق آنچنان گم گشتیم     کز خاطرِ خویشتن فراموش شدیم

گنبد خضرای فیروزه فامِ عرشْ پناه که مایه سایه سعادتش آسایشگاه سلطان سرا، تختگاه «لی مَعَ اللّه»،(63) مشرّف به تشریف ، «لِیَغْفِرَ لَکَ اللّه ُ»(64) قافله سالار کاروان اجتبا، صاحب تمکین متکائی(65) اصطفا، فاتحه سوره نبوّت و پیغمبری، خاتمه رساله رسالت کبری، حبیب خدا، شفیع روز جزا، روشن سازنده اسرار غیب، رساننده اخبار لارَیْب، جرعه نوش عالمِ سیر، خرقه پوش ...وَلِبَاسُ التَّقْوَی ذَلِکَ خَیْرٌ...»(66) شهسوارِ میدان ضمایر، شهریار ایوان «شفاعتی لأَهْل الْکَبائِر»،(67) بساط انبساط سَبِّحْ اسْمَ رَبِّکَ الاْءَعْلَی، سَفَر با طُغرای سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلاً .(68)

نظم:

محمد کآفرینش سایه اوست     ز رتبه نه فلک یک پایه اوست
فَلَک میدان او را نیم گویی     فرشته در رکابش راه پویی
ملک با خاک پایش تاج زرّین     ز عزّت نعت او طه و یس
طفیلش هرچه بود و هرچه باشد     کرامت بیش ازین دیگر چه باشد

متلألأبه أمواج أنوار و متّصل به أجنحه ملایک زوّار بودنش بی شک و بی شبهه است.
نظم:
گنبد خضراست چه می پرسیش     عرش بدان پایه شده کرسیش
نور تجلّی است کزو تا سما     طور(69) کجا آتش موسی کجا

بر سر هر کنگره اش تا فلکجای گرفته ست مَلَک بر ملک(70)

چون آن سرچشمه انوار دو جهان معاینه گردید، لب تشنگان وادیِ فراق به زمین آورد آورده،(71) در آن گلستان بهار وصالش مثل بلبل نالان در حصار مدینه منوّره نزول کرده.
[به مژگان رفته ام خاک درش امّا پشیمانم     مبادا در رهش افتاده باشد خار مژگانم(72)]

بعضی زبان خود [را] ماهی جویبار صلوات و بعضی طوطی ناطقه خود را غرقه شکرستان تحیّات ساخته، نخلبند حدیقه اثر رافع(73) از ذرّه نَکهت این سنبل نو دمیده اخلاص(74) را دستاویز کوی خیر البَشَر می کرد. نظم:

اَیا حبیبِ خدا یا محمّدِ عربی     کنی شفاعتِ ما یا محمّدِ عربی
تویی طبیبِ شفابخش کز شفاعت خویش     شفیعِ روزِ جزا یا محمّدِ عربی
کلیدِ قفل گشایِ خزاینِ رحمت     امینِ وحیِ خدا یا محمّدِ عربی
اسیر لعل شفاعت نثار تو گشته     کمالِ حسنِ اَدا یا محمّدِ عربی
سیاهروی و گنهکار «رافع»ِ بی دل     کند امیدِ عطا یا محمّدِ عربی(75)

حاصل، به سوز و آه، به مالیدن روی سیاه به سدّه آن پادشاه، در آن وقت به زمزمه این بیت:

بیت:
کی بُوَد سده آن روضه بشُویَم با اشک     اُدْخُلُوها شنویم از حَرَم والایش

قدم بر قدم زده، به عتبه عرش سرای باب السلام، جان اشتیاق زده آرام یافته بود که نگهبانان مواقف ملکوت و پرده داران سُرادقات جَبَروت به این زمزمه به قرع سامعه انتباه می کردند.

نظم:
مکن ترکِ أدب چون کوی محبوبِ خدایست این     نظرگاه اله است و مقامِ مصطفای(76) است این(77)

ای بادیه پیمایان اشتیاق! این آن دولتسرای جهان آرای حقیقت است، فرش براق عنایت اندوزش سر به سر دیده حیران کرّوبیان و قندیلِ طاقِ آسمان افروزش سینه سوزان قُدسیان است.

نظم:
بر سبیلِ طوف می گردند گِردِ مرقدش     پیشْ جبریل و ملائک از قفایِ جبرئیل

و ای پویندگان راه آفاق، این آن حرم کعبه توأمی است که در ساحه سعادت بخشایش مکین گشته... سلطان المرسلین ـ صلی اللّه علیه [وآله] وسلّم ـ اثر قدم لامکان پیرایَش(78) وسیله مباهات عرش برین است.

ای آرزومندان بیغوله هجران، آن آستان سعادت عنوان است که رُفت روب غبار صحن بهشت نشانش، مایه افتخار روح الأمین است.

نظم:
طعنه به اکسیر زند خاکِ او     دُر خَجِلست از خس و خاشاکِ او
ریگِ(79) زمینش چون نجومِ سما     گشته بسی گمشده را رهنما(80)

ای بیمارانِ بسترِ علّت، این آن دارالشفای علّت معصیت است که اگر از غبارِ صحن مُعَلاّیش ترکیب یافتگی معجون مفرّح تقویت بخش دلخستگان عصیان نمی شد، از تاب تب حمای حمیمِ خلاص میسّر نمی بود.

نظم:
آنکه دامانِ شفاعت به میان برنزند     گَرد اندوه نشیند به جمالِ کوثر

ای خریدارانِ بازار امید! این آن مَضْجَعِ عرش زیب است که در آغوشِ صندوقِ مُشک سا دفین شده، کی اگر جوهر یکتای کونَین بهایش از درج خفا درخشان نمی شد، گنجینه مُلک و مَلَکوت در زیرِ قفلِ عدم از جلوه وجود محروم [می] مانَد. نظم:

ز آستین نرسیدی به جَیب دستِ وجود     اگرنه گوهرِ او داشتی هوایِ ظهور

ای امیدداران شفاعت، این سلطانِ سراپرده رسالت است که داخلِ شمارِ جریده او شدن مرسوم صحایف انبیاست [و [آرزو[شان].(81)

شأنِ دینش همه بازار مِلَل کرده کساد     انبیا جان به کف اندر هوسِ سودایش
نظم:
گای دانه پاشان اشک فراق، این قفس رای     شباک شده کی طوطی شیرین ادایِ(82)

وَمَا یَنْطِقُ عَنْ الْهَوَی(83) است که هنوز زبان امکان از دهان عدم نمایان نبود که به ناطقه روان بخشای «أَنَا أَفْصَح...»(84) در خلوتسرای خاص الخاص «لِی مَعَ اللّهِ»(85) شکرپاش گفتگو بود.

ای دلبستگان مشاهده مراد! این، آن تابنده جمال پیرایه «أَنا أَمْلَح»(86) است که هنوز ماه(87) مصرآشوب کنعانی نهفته بنِ چاه عدم بود که حسنِ ملکوت آرایِ اَزَلْ پَسَندش در جلوه گاه قرب القرب وحدت، منظورِ نظر کردگار بود.

ای جانسپاران راه وفا! این آن حبیبِ خالقِ یکتاییست که ضیافتخانه هشت دَرَجه نعیم برای سالکانِ جاده موافقت مزیّن و عذابگاه هفت درک جحیم برای سرکشان بیابان مخالفت معین است. نظم:
جای سر است آن که تو پا می نهی     پای ندانی که کجا می نهی!(88)

هرکه دراین کوی نه سر پا کندبی خرد است ار به فلک پا کند

لیک در این جا ادب آید به کاربی ادبان را نبود اعتبار

گریان سروشان اشک ریزان شوکت آستان رسالت فرو گرفت، حیرت زده و سراسیمه گردیده.

نظم:
پنجه حیرت چو گریبان گرفت     عقل سراسیمه شد اندر شگفت
گشتم از آن واله و حیران و مست     صبر برفت از دل و دل شد ز دست

به این حالت، شعورگذار(89) به روضه جنّت مآبِ نبویّه و به محرابِ مغفرت آیاتِ مصطفویّه، ناصیه سائی سجده محبّت میسّر گردید.
نظم:
روضه که آمد ز ریاضِ بهشت     خشت به خشت اش همه عنبرسرشت
هرکه در آن روضه زمانی نشست     تا ابدالدهر ز اندوه رست(90)

بعد از ادای تحیّةُ المسجد، به رهنمونی دلیلِ عنایت، مواجهه سیّدُ الأنام(91) ادای ملازمه صلوات و سلام قیام نمود:
[تاب لقا ندارد بیمار غم کشیده     در آفتاب افتد دیوار نم کشیده(92)]

می گفت که در آن وقف(93) رشته انفاس رهین عقده اضطراب و لب نیاز رعشه شرم خطاب گردیده، دست ادب را قفل صندوق سینه، و نار انظار را مربوط به پشت پای سکینه گردیده، زبان مشتاق، رخصت یافته سلام گردید.

نظم:
السّلام ای سَرْوَرِ اولادِ آدم السّلام     السّلام ای باعثِ ایجادِ عالم السّلام
السّلام ای گوهرِ یکتای ذات اقْدست     زیور بالای طاقِ عرشِ اَعْظم السّلام
السّلام ای قُفلِ گنجِ رحمتِ حق در اَزَل     دستِ استعداد تو گشته مسلّم السّلام
چون که جدّت بود ابراهیم بر وی کرد حق     آتشِ نمرود را گلزارِ خرّم السّلام(94)

عربی:
یا خیر من دُفِنت فی القاعِ أعظمه     فطاب من طیبهنّ القاع و الاُکَم
نفسی(95) الفداء لقبر أنْتَ ساکِنُه     فیه العِفاف و فیه الجُود و الکَرَم

خوشا آن هنگام ربیع حیات بخشا و یاد باد آن بهار وصال جان افزا، از آن زمان که عندلیبِ خونین ترانه دل آشیان گیرِ شاخچه جسم نزار گردیده، در هوایِ روضه مقدّسه در زمستانِ هجران نالان بوده، به امداد نسیم عنایت هدایت در پیشگاه عزّت آن گلشن نبوّت گره گشای فریاد شده.

بر قبّه(96) نورآمیز پرورده دوش و کنار دایه عزت درّ شاهوار افسرِ سعادت، قرّه عین قبول، ابراهیم بن حضرت رسول صلّی اللّه علیه [و آله] و سلّم غنوده، گهواره زمین گشته.(97)

نظم:

نیست مجال قدم اَجْنبی     خفته در آن گوهر صُلب نبی
کرده در آن مخزن عنبرسرشت     جای به هرگوشه طیور بهشت(98)

و در یک قُبّه فلک مماس به همراهی عمّ نبیّ سیّدالنّاس، حضرت عباس ـ رضیللّه عنه ـ چهار گوهر معدن ولایت و چهار قندیل طاق امامت، گلدسته گلستان شقایق، حضرت امام حسن و امام علی [بن الحسین [و امام

محمّد [باقر] وامام جعفرصادق ـ رضی اللّه عنهم ـ انجمن گه خلوتسرای خُلد گشته اند.

نظم:
گنبد عبّاس که خلد آشیانست     قبّه ای از نور به عالم عیان است
در فلک جود و سخا و کرم     کرده قِران پنج ستاره به هم(99)

اما در سایبان فلک فام، مراقد اصحاب کرام از حیطه حساب خارج است. نظم:

خیل صحابه چه بزرگ و چه خُرد     بیش از آنست که توانی شمرد

و زیارت مزار فیض آثار مست شراب عِرفان، سرحلقه انجمن خواجگان حضرت خواجه محمد پارسا(100) ـ علیه الرحمة و الرضوان ـ و قریب به حضرت ایشان، مزار پیموده راه مغفرت و آسوده جوار رحمت، خان جنّت مکانِ محمّد آشیان ـ علیه الرحمة والغفران ـ امام علی خان، کرده شد.

و در سر مزار هر یک، به مداد آب دیده و به قلم زبان، به اخلاص سوره فاتحه به کتابه بالاخانه آسمان تحریر کردن، بعد باز به زیارت مقصد اقصای اِنس و جان بلکه رحمتِ جمیعِ عالمیان؛ یعنی روضه مطهّره اعاده، روی نیاز کرده شد.

چون مدّت اقامت از روی عادت در مدینه منوّره ده روز است، حُجّاج مسلمین از مَطْلع نهار تا مقطع لَیْل، و از دامن شام تا صباحِ سفیدفام، در مواجهه سیّدالأنام ـ علیه التحیّة والسّلام ـ به غلغله صلوات و سلام لاَ انْفِصام، به گریه های ضراعت و ناله رجای شفاعت از خوف هنگام فرصت(101) اراقه اشک ندامت و زمان رخصت، طیّ طومار اقامت آویخته دامان صاحب کرامت حضرت مقدور می کردند، حتی رقم طراز صفحه مقال رافع(102) شکسته بال نظم مشتمل بر عرض حال به یک لوحه تنمیق و در مواجهه سرور اقلیم نبوّت، گستاخانه(103) تعلیق کرد.

نظم:(104)

بحمداللّه نصیبم شد سعادت یا رسولَ اللّه     که کردم خاکِ درگاهت زیارت یا رسولَ اللّه
گنهکارم، سفهکارم، سیهکارم، ستمکارم(105)    تو دستم گیر فردایِ قیامت یا رسولَ اللّه

مرا از دستبردِ کارفرمایِ درِ دوزخنگاه کمترت باشد کفایت یا رسولَ اللّه

* * *

هزار شُکر گل ازروضه مقدّسه چیدم     به آستان شفاعت به این گناه رسیدم(106)

چون در سلک ایّام، میل نشانگاه سبحه ایّام(107) شده، کی روز پنجشنبه نمایان گردد، زیارت شهدای اُحُد به سنّت سنیّه رسول الثّقلین، حجّاج مسلمین، پیاده و سواره می کنند. کوه احد در مقدار یک فرسنجه جانب شمالی مدینه منوّره، کوه سرخ فامی است که معرکه مشهوره غزای اُحُد در دامن آن کوه به ظهور پیوسته است.

نظم:
دامن گردون که شفق گون بود     از اثر سرخی آن خون بود

اوّلاً زیارت موضعی که در سر راه حضرت ممالک گشای رسالت پناه پیرایه بند اسلحه دشمن افکن در محل که چتر سایه عنایت مدّ طناب اقامت کرده است، ستون دعا به خیمه آسمان نهاده شد، و در زمینی که دریای کارزار خروشان گشته است، شمشیر آه، حواله چرخ ستمکار نموده شد، و در مکانی از درج لعلین شفاعت فشان شان دُرّ عالمْ بَهای دندان نورشان شهید گردیده، به قطرات سرشک اشک حسرت گلگون دامن عارض کرده شد.

نظم:
چنان عقده از کارِ اُمّت گشاد     که دندان درین کار بر باد داد

و جسم نازپرورد نازنین شان که در اثنای حرب از برای راحت به غار سنگ خارا نزول فرموده بودند، مشاهده اثر سر مبارک عرش آساشان که در دل سنگ جایگیر شده است، تاج سر نظر کرده شد، و مجموع شهدای اُحُد که در یک زمین پرده نشین مُلک بقا گردیده اند، به ارواح مطهّره ایشان ابلاغ هدیه دعا فرستاده شد. نظم:

بوی وفا می دمَد از خاکشان     غرقه به خون تربت نمناکشان
روز قیامت که بر آرند سر     با جگر خشک و کفن های تر
با رخ چون مهر دمند از زمین     تخم وفا بار نیارد جز این(108)

از غیر این، در صدر یک قبّه علیّه فلک نما، عمّ رسول کبریا، سیّدالشهدا؛ یعنی به حضرت حمزه، ناوک دعای بی اندازه، به نعره آه و فغان، حواله سپهر آسمان کرده شد.

نظم:
حمزه که قربان شده در راهِ دوست     سیّد هر جا که شهیدی است اوست
لاله زخونش شده خونینْ کفن     داغ نهاده به دلِ خویشتن
سرخیِ کوهِ اُحُد از خونِ اوست     هر که شهید، همه رو نحو اوست(109)

و در حوالی او مسمّی به مسجدفتح عبادت خانه دلگشا و جای مخصوص سلطان الأنبیا.
نظم:
مسجد فتح این شد و بئر رسول(110)    جای دعای است و محلّ قبول

بئر رسول است که آب حیات(111)موج زن افتاده چو نهرِ فرات(112)

عاقبت سرانگشت صبحِ وداع، روزنامه ایّام اقامت را ورق گردان شده، شمشیرِ سرتیزِ فراق دل ها را چاک چاک و سینه ها را مثل شباک کردن گرفت. نظم:

روزِ جدایی که نبیند کسی     تیره تر است از شب هجران بسی
روز وداع است و اَجَل در کمین     خاصه وداع صَنَمی این چنین(113)
نظم:

چه خوش است پیش جانان لب راز باز کردن     گِلِه های روز هجران نه به سر نیاز کردن(114)

المنّة لِلّه تعالی و تقدّس بعده. در ورای حجره مقدّسه درّة الصّدف هُدی، سیّدة النساء، حضرتِ فاطمة الزّهراء ـ رضی اللّه عنها ـ جواهر تحیّات و ثنا نثار کرده شد.
نظم:
میوه دل، قرّه عینِ رسول     زهره گردون نبوّت، بتول(115)

سیّده جمله زنانِ بهشتمانده در پای نبی سر به خشت(116)

بعد ازآن به روزنه ای(117)که راه آمد شد گشتگیِ رساننده وحی تنزیل حضرت، جبرئیل علیه السلام دودست دعارا بالِ طائرِ رجا کرده، از بابِ جبرئیل گذشته، به زیارتِ آسوده مکان، خاکِ مغفرت ناکِ بَقیع پاک شتافت شد.

نظم:
شو متوجّه به زمین بقیع     عرش برین است و معالم رفیع
هر طرفی نور دمد زان زمین     همچو نجوم از فلک هشتمین
زنده دلانند و به تن مرده اند     سر به گریبان عدم برده اند(118)

واقعا مزارستان جنّت نشان بقیع، صحن رحمت نمایی است که هر دوده جزوی(119) مثلِ طور نمایان و هر نخلش رشکِ درختِ وادی أیْمَن در لَمَعان، هر ذرّه غبار مغفرت آثارش چون پایه اکسیرِ دولت محترم، و هر ریزه سنگِ تابدارش چون نگینِ سلیمان مکرّم. از زوّار آن خاکِ پاک، هیچ تن نباشد که در جنّت چهار درجِ عناصر نهان گشتگی، گوهر نایاب جان خود را استدعای نثارِ آن خاک گشاده دست دعا نباشد، و هیچ جان نباشد که خلعت چشم خود را که بافته کارخانه اَزَل و یافته از پادشاه لم یزل است به افکندن درین زمین لبریز تمنّای ثنا مکروه(120) باشد. ازین افضل چه دولت باشد که در روز رستاخیز همراه شهریار کشور شفاعت ـ صلّی اللّه علیه [و آله] و سلّم ـ از جَیب خاک برآورده، در سایه لوای احمد نَبَوی عزیمت گلگشت باغ نعیم شود.
نظم:
روز قیامت که بود نفخ صور(121)    این همه خیزند ز اَستار نور

سر چو برآرند ز جیب غباردیده گشایند به دیدار یار(122)

اوّلاً در بیرون باب بقیع در عکس یمین، عمّ(123) سیّدالمرسلین در درون یک قبّه علیّه مکین گشته، و قریب به او در یک قبّه دیگر، مَحْرمان سراپرده سعادت؛ یعنی اَزْواج طاهراتِ خواجه کائنات ـ علیه أفضل الصّلوات ـ پرده نشین شبستان بقا گشته اند.

نظم:
بر سر آن در که طریقِ هُداست     حُجره ازواج رسولِ خداست
ساحت او مشهد فُردوس بوی     حور به گیسو کُنَدَش رُفت و روی(124)

الحق(125) چه دشوار است که امیدگاه کافّه موجودات سیّد انام را مواجهه علیّه اش فرصت باب نیاز گشتن، بعد به اختیار خود زبان ناطقه را مورد الوداع گردانی، و چه امر مشکل است که دستگیر عامه عصاة،(126) محبوب خدا را پیشگاه سعادتش گره بند زانوی ادب گشته، بعد بنای ارادت به صحرای قدم نهی.

ای سر بی سامان! [بعد از این] کوفته سنگ ندامت شو که از بالش استراحت عتبه علیّه آستان حرم سیّد انبیا راحت یافته صدق و صفا شدن، بعد در بستر راحت به شومی تخیّلات فاسده سودا زده جهان شده، از مأمن برخاسته می شوی.

و ای جبهه!(127) جلوه گاهِ داغِ غم شو، از روضه مطهره که مالِشگاه رخسار قُدسیان ملکوت است آرام گرفته شدن، بعد به سرنوشت پیشانی از سجده گزار شدن محروم می شوی.

ای دیده غمدیده! فوّاره خون شو، در مرقد مقدّس که نظرگاه خالق ذوالجلال است آشیان گیرِ قنادیلِ حَرَمْسرایِ عرش اشتباه شدن، بعد از مشاهده مشهد منوّره محروم مانی.

ای مشام بدکام! منبع زکام آلام شو که بعد از یافتن رایحه فَرَوْحٌ وَرَیْحَانٌ وَجَنَّةُ نَعِیمٍ (128) از قرب نَکْهَت گل «...رَوْضَةٌ مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّةِ»(129) دور می شوی.

[ای] دهن پرمِحَن! میل طاس(130) انگشت خورده لبریز فریاد شو که مثل طوطی شکرخا در شکرستان روضه، از دولت زمزمه صلوات سرشار پادشاه دو سرا میسّر شدن، بعده مهجور می شوی.

ای سینه بی سکینه موجه زار شرحه اندوز شو که گلزار چمن وصال گشته، بعده تنور آتش با هجران می شوی.

ای دست، گزیده دندان حسرت شو که از توسّل دامنِ شُبّاک دور می شوی.

ای طایر روح بی حمیّت، از آن زمان که از آشیانه شاخسار علّیین گرفتار خاکدان اَسْفلِ سافلین گشته بودی، به هوای پروازگاه اصل بالزن اضطراب می شدی، حالا که در دارالامان حَرَم رسالت فرصت یاب فرجه رهایی است، به شکست قفس چهارچوبه جسم قادر می شوی.

نظم:
خاک بادا به سر غیرت آشفتگیم     که تو را دیدم وجان بردم و قربان نشدم

ای عقل بیهوده گرد با وجود یافتن خدمت عتبه عاتبه ایجاد عالم، افسوس که رفته در تنگنای دنیا پابسته امور دنیا سرگردان می شوی. نظم:

آفاقْ پردریغ و جهان پرندامت است     این روز هجر نیست که روز قیامت است

در روز نخستین وصال، به شوق مشاهده روضه مطهّره تیزپرواز شده، کی عندلیب جان در هنگام وداع شکسته بال و ناتوان گشته، در پیشگاه قفس(131) مطهره مقدسه، بال زن ناله سنج الوداع شدن را مجال نیافت. نظم:

چنانکه گشته ام از رنج غم نزار ضعیف(132)    نگاه را به

تماس با هنر اسلامی

نشانی

نشانی دفتر مرکزی
ایران ؛ قم؛ بلوار جمهوری اسلامی، نبش کوچه ۶ ، مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام، طبقه دوم، خبرگزاری ابنا
تلفن دفتر مرکزی : +98 25 32131323
فاکس دفتر مرکزی : +98 25 32131258

شبکه‌های اجتماعی

تماس

تمامی حقوق متعلق به موسسه فرهنگی ابنا الرسول (ص) تهران می‌باشد