کتابهایی هستند از جنس آتش که کلماتی هستند از جنس دوزخ، کتابهایی هستند از جنس آتش. آن آتش تابناک که زردشت ان را در خاک جستجو می کرد. حکایت جن و ابلیس. داستان ابلیس و تکبر او را جز با کلمات آتش نمی توان نوشت. داستان رانده شدنش و مهلتی که از خداوند گار کلمات خاک و باد و آب و آتش گرفت. حکایت جهنم. و فریادهای استغاثه گناهکاران و گمراهان. کتابهایی هستند از جنس آب که کلمه ای هست به نام آب.آب آب آب نشنیده ای که مرغان مهاجر پاییزی وقتی که به مناطق شمالی ایران کوچ می کنند تنها فریاد می زنند آب، آب ،آب ، و بعد ابرها را می بینی که سیاه ورو گرفته می ایند و قطرات باران کم کم صورت آسمان را هاشور می زند. که نقاش بزرگ هستی می خواهد فصل دیگری از کتاب زندگی را با قلم باران نقاشی کند. ابرها می آیند و برگها ی زرد می شوند و باد هو هو کنان بر شیپور خود می نوازد. و رودهایی که از گرمی تابستان کمی رمقشان را از دست داده اند خروش بر می آورند که کجا است دریا و به یاد مادرشان دریا غرش کنان و موج زنان به راه می افتند. و ناخن بر صورت کوه خراش می دهند. دره را ندیده ای دره ها خراشهای ناخن رود نیست. ماهیها و نهنگها تنها با کلمات باران مانوسند. با آب. با دریا.حکمتهای پیرمرد کوه از جنس اب است که موهایش را سپید کرده است. و انگاه که بهار از راه می رسدبا گرمای خورشید برای گلهای بهاری خوانده می شود. ندیده ای جویها و رودها را که بهار چون کلمات حکمت خداوندگاری دلهای مرده باغها را دوباره می شکوفاند. کتابهایی هستند از جنس خاک. خاک، خاک پذیرنده. خاک صبور. و چه معجزاتی هر روزاز این خاک سر بر می زند. گلهای سرخ و زرد و سفید. وحکایت اردیبهشتی ارغوان و نسترن و حکایت بهاری بنفشه و نجواهایی که در بهار با گل می گوید. همه حکایت خاک است. حکایت خاک. حکایت حیوان است. حکایت گیاه. حکایت زمین. حکایت شیر و پلنگ و میش و آهو. حکایت چمن و شکوفه و غنچه. کتابهایی هستند از جنس باد. باد سرد شمال و باد سرخ جنوب. بادی که گرده های گل را بر می دارد و با آن بارور می کند گلها را. بادهایی که به فرمان حضرتش ابرها را هر روز بر پشتش سوار می کند و زمین مرده ای را زنده می کند. حکایت باد حکایت هو هوی شبانه است و کلمات باد نجوای پر زدن زنبورها است. حدیث نمل و پرنده و پرستو و پروانه و... با کلمات باد است. کلماتی هستند از جنس زندگی. از جنس انسان. کلمه انسان. از جنس آدم ابو البشر. کلمات زندگی جامعه همه کلمات آب و خاک و باد و اتش است. چنانکه می گویند انسان مولود آب و باد و خاک و اتش است. مولود آب و گل و نفخت فیه من روحی. و نهج البلاغه کتاب انسان است. کتابی با کلماتی از جنس آتش و آب و باد و خاک. کتابی برای فهم دقیق زندگی انچنان که شایسته مقام انسان است. در این کتاب به تو نمایانده می شود که چگونه ابر و باد و مه خورشید و فلک در کارند/ تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری.نهج البلاغه کتاب انسان است. کتاب انسان سازی است. این کتاب از زبان باغبان بزرگ هستی است. و مگر نه انکه فرمود لو لاک لما خلقنا الافلاک وکه اگر تو نبودی ای محمد من این افلاک را خلق نمی کردم. و این نه بحر خضرا و تمامی اسمان و زمین و هرچه در او هست رشحه ای از نام مبارک اوست که بر زبان حضرتش جاری می شود انگاه که خود را در مقابل آیینه احمدی قرار می دهد. و علی مفسر وباطن حضرت مصطفی است. و از همین روست که من به تو می گویم که زندگی و زندن بودن و زنده ماندن جزبا نهج البلاغه ممکن نیست. در این کتاب سخن از بادهای صر صر است بادهای عذاب .بادهایی که تو را از راه بدر می کنند. و از آن سوی نسیم حیات به لطافت هر چه تمام تر از بهشت برین تو را می خواند. بهشتی با باغهایی که جویهای آب بر آن جاری است. کلماتش گاهی از جنس آتشند. و زبانه های اتش دوزخ با زبانه های جهنمی اش تو از خود بیم می دهند. و تو ابلیس و سپاهیان جهلش را به عیان می بینی که چگونه شمشیر آخته کرده قصد جانت را نموده اند. و در ان طرف سپاهیان عقل را به چشم دل عیان می نی که به تو پیشنهاد یاری می دهند. کلماتش گاهی از جنس خاکند و به تو نحوه چگونه بر خاک زیستن و در خاک ماندن و خاری نبردن را یاد می دهند. و گاهی از جنس آب که کرسی حیات بر آب است. و تمام اینها برای توست ای فرزند آدم باشد تا از گردنه اسفل و سافلین دنیا به سلامت در گذری. که چنین مقرر شده است تا دنیا محل مبارزه تو و فرزندان تو با اهریمن باشد.