عاشورا را در کتاب تاریخ، با خط قرمز نوشته اند ، چون مهم ترین فصل تاریخ بشریت است . عاشورا پر است از ظرایف. ولی ظریف ترین نکته عاشورا، گلوی نازک شکافته علی اصغر است .
حسین (ع) طفل شیرخواره اش را در کربلا به قربانگاه آورد تا نشان دهد رذایل اخلاقی بشر به کجا می تواند برسد. همین بشری که زیباترین کلام و پیچیده ترین سخن ها را درباره عدالت و آزادی به زبان می آورد، می تواند آنقدر وحشی باشد که به کودک شیره خواره هم رحم نکند.
فصل عاشورا در کتاب تاریخ پر است از نکته های زیبا . یکی دیگر از این نکات نغز عباس (ع) است. جوانمردی که همه جوانمردان و عیاران جهان را به حیرت فرو برده است تا پایان تاریخ بشر. آب در عطش لب هاش سوخت و قبل از کودکان تشنه مولایش آب نخورد. آب را شرمنده لب های تشنه اش کرد . وقتی دو دست علمدار رشید کربلا به زمین افتاد خدا با او دست داد و از غرایب روزگار این که فرزند ید الله ، دستانش را در راه خدا داد . علی(ع) دست خدا بود و فرزندش با خدا دست داد.
از نکات دیگر عاشورا خیمه های اهل بیت است که شمع های خدا بودند و در شام غریبان یک به یک روشن شدند . حسین(ع) می خواست با آوردن زن و فرزند به همراه خود بگوید در راه عشق همه چیز و همه کس را باید داد . در عاشقی فقط دل دادن کافی نیست ، دل را با تمام متعلقاتش باید داد . ابراهیم(ع) تنها فرزندش را به قربانگاه آورده بود و حسین(ع) همه خاندانش را.
فصل عاشورا ، پرنده ای است که از گلوی زینب (س) سیراب می شود. یک کاروان کربلا در گلوی زینب ماند . پسرانت، برادرانت و فرزندان برادرانت یک به یک به قربانگاه بروند و اینگونه بخروشی و طوفان به پا کنی؛ بی که چین به پیشانی ات بیافتد . تو دیگر کیستی بانو؟ قسم به یزدان که شیر زنی. از دخترعلی(ع) شیر خدا و فاطمه(س) شاه بانوی زنان عالم انتظاری جز این نیست .
فصل عاشورا گلویی دارد که با لهجه خون قرآن می خواند . گلویی که بر سر نیزه قرآن می خواند . گلویی که می خواهد بگوید قرآن ناطق پدرم بود و بعد از او من هستم و بعد از من فرزندانم .می خواهد بگوید به مشتی کاغذ که سر نیزه زدند اعتنا کردید و امیر عالم را رها کردید؛ اکنون من روی نیزه قرآن می خوانم . می خواهد بگوید : اگر باطن دین را رها کنید و ظاهر دین را بگیرید؛ روزی باطن دین بر سر نیزه می شود و شما آنقدر بی تفاوت که گلوی بریده قرآن بخواند و شما ایمان نیاورید .
کتاب تاریخ با فصل عاشورا آغاز می شود و به فصل عاشورا ختم می شود و فصل های دیگر تاریخ بشریت در برابرش داستان پاورقی است .
و حال ما مانده ایم و حسرت آخرالزمانی قیام فرزند غایبش.
این کربلا نیست ، دشت جنون است
دشتی میان دریای خون است
سر های عاشق این جا نگون است
حتی تهمتن این جا زبون است
در عشق باید مرد خطر شد
شمشیر و دشنه این جا خجول است
دل های عاشق این جا ملول است
دستان عباس نذر بتول است
مولای تشنه نذرت قبول است
این گونه نذری نامش هنر شد
دنیا به دورت ای ماه می گشت
آب از لب تو سیراب می گشت
مرگا به دریا آنروز در دشت
آب از لبانت لب تشنه برگشت
لب های دریا خشکیده تر شد
بگذار تا صبح این شب بسوزد
دل در عزای آن لب بسوزد
بیمار عاشق در تب بسوزد
در آتش غم زینب بسوزد
زهرای اطهر خونین جگر شد
بگذار این عشق تا سر بگیرد
خون از گلوی اصغر بگیرد
با تیغ و دشنه اکبر بگیرد
سر از عزیز حیدر بگیرد
در عشق باید بی پا و سر شد
بگذار اکنون باران بخواند
باران میان طوفان بخواند
جان از گلوی جانان بخواند
سر روی نیزه قرآن بخواند
لب های مولا با عشق، تر شد