حدود 70 سال پس از شنیده شدن زمزمه های مدرنیسم، پژواکی از آن به ایران رسید. نقطه آغاز جنبش هنر مدرن ایران را باید سال 1320 دانست که همزمان بود با سقوط حکومت رضا شاه و اشغال ایران توسط نیروهای بیگانه در خلال جنگ دوم جهانی. اتفاقاتی که در اوایل قرن بیستم رخ داد از جمله جنگ جهانی اول ، پیشرفتهای علم در حوزه ی فیزیک ، ریاضیات، روانشناسی و ... ، ضرورت ایجاد تغییر و تحول در ساختارهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در جوامع سنتی را نیز آشکار ساخت. جوامع سنتی، از جمله ایران، مظاهر جدید کشورهای صنعتی غربی را الگوی خود قرار دادند. تغییر وضع سیاسی ناشی از ورود متفقین به ایران ، باعث بروز تغییرات عمده ی فرهنگی نیز گردید. این رخداد ، نمایانگر شروع دوران جدیدی از تاریخ حیات فرهنگی در ایران بود. جریان های روشنفکری در فضای ناشی از تضادهای جدید ، شروع به رشد کرد. گرایشهای چپ مارکسیستی شروع به یارگیری سیاسی کردند و جریان هایی با تاثیرگیری از غرب نیز به مدد فضای جدید ، شروع به جولان نمود. هر چند گفتگو در بین این گرایشها ، گاه به مجادله می انجامید ، اما این وضعیت ، خود باعث پیدایش گرایش های نو در عرصه ی فرهنگی ایران شد.
هنرهای تجسمی نیز از فضای فرهنگی جدید متاثر گردید. در دهه 1320 ، پس از چند سال فعالیت هنری آکادمیک در مدرسه ی مروی (و به دلیل ناهمخوانی فضای مذهبی مسجد مروی و فضای فرهنگی یک آکادمی هنری) کلاس ها به مکان جدیدی در زیرزمین دانشکده ی فنی در دانشگاه تهران منتقل گردید.
دانشکده ی هنرهای زیبا
این ، دوره ی آشنایی هنر ایران با هنر مدرن اروپا به حساب می آید. هنرهای جدید از طریق یکی دو معلم هنر فرانسوی و بعدتر آلمانی ، و بیشتر توسط هنرجویانی که برای ادامه تحصیل به فرنگ رفته بودند به دانشکده ی هنرهای تجسمی وارد شد.
«اندکی قبل تر ، با مرگ کمال الملک – برجسته ترین نماینده ی هنر رسمی زمان رضاشاه - و با پی ریزی دانشکده هنرهای زیبا ، روزگار سلطه مطلق راه و روش کمال المک به سر آمده بود. آندره گدار – ایران شناس فرانسوی – سرپرستی دانشکده ی مزبور را بر عهده داشت و چند معلم خارجی در کنار برخی از شاگردان سابق کمال الملک در آن به کار تدریس مشغول بودند.
چند سالی بیش نگذشت که در نخستین نمایشگاه انجمن فرهنگی ایران و شوروی 1946 / 1324 آثاری با گرایش امپرسیونیست رخ نمودند. جالب آنکه بعضی از نقاشی های شبه امپرسیونیست در این نمایشگاه کار کسانی بود که قبلا زیر نظر کمال الملک آموزش دیده بودند. در دانشکده هنرهای زیبا هنرجویانی چون احمد اسفندیاری ، عبدالله عامری ، مهدی ویشکایی ، منوچهر یکتایی ، و حسین کاظمی ، گامی فراتر نهاده و به پست امپرسیونیسم جلب شدند. با این حال ، جو آموزشی حاکم بر دانشکده به گونه ای بود که جوانان مشتاق را از حرکتهای نوجویانه باز می داشت.»[1]
|
«... مثلا یکی از برنامه این بود که هنرجویان در یکی از آتلیه ها بایستی بر روی یک موضوع کار می کردند و بدون استفاده از کتاب های دانشکده ، به یک طرح از آن موضوع دست یابند. این تمرین ، در واقع راهی بود برای فعال کردن دانشجویان در استفاده از ذهن و حفظیات. اما از پیشرفتهای روز خبری نبود.»[2]
وقتی با محسن وزیری مقدم : من شخصاً از پیشرفتهای هنر روز اطلاعی نداشتم ولی طبع من با این شیوه طراحی كه حیدریان میآموخت، سازگار نبود. چیز دیگری میخواستم ولی نمیدانستم چه چیزی. ... هر هنرجویی سعی میكرد جوري نقاشی كند كه زودتر از دانشكده مرخص شود. به سال دوم رسیده بودم.
هنوز اجازه نداشتیم با رنگ، نقاشی كنیم. موضوعاتی میدادند كه میبایست به صورت خیالی طراحی كنیم و با زغال سایه روشن بزنیم. خانم آشوب به کار من ایراد میگرفت و میگفت: «این كار، كمپوزيسیون ندارد»، ولی هرگز نه او و نه استاد حیدریان نگفتند كمپوزيسیون چیست و كمپوزيسیون متعادل چگونه است؟ حیدریان نگفتند كمپوزيسیون چیست و كمپوزيسیون متعادل چگونه است؟
به شاگردان سالهای بالا تخته سهلایی به ابعاد صد در صد و پنجاه سانت میدادند که روی آن را سفید كنند و كمپوزيسیون های تاریخی و یا هر مجلس دیگری را نقاشی كنند. اینگونه تمرینها مقدمهای بود برای ساختن تابلو به شیوه کلاسیک، اما قوانین کمپوزیسيون کلاسیک، که من سال ها بعد در اروپا با آن آشنا شدم، در آثار کمتر هنرجویی دیده می شد. »[3]
وضعیت دانشکده ی هنرهای زیبا و شرح دروس آن و آنچه در آن می گذشت ، مشخصا، مبین عدم آگاهی به وضعیت هنرهای جدید بود. حتی اساتید خارجی نیز در این زمان ، کوچکترین اشاره ای به جریان های آوانگارد در هنر آن دوره ندارند.
«معلم فرانسوی ما خانم آشوب هم هرگز چیز به درد خوری ياد من نداد. وقتی كاری به او نشان میدادم، با لحجه ی فرانسوی یا میگفت "دوس دارم" و یا میگفت "دوس ندارم"..»[4]
|
« ... سال سوم را میگذراندم. مهندس محسن فروغی به پاریس رفت و چند تصویر چاپ شده از هنرمندان امپرسیونیسم فرانسه و آثارشان را با خودش به ارمغان آورد. این تصویرها را توی كارگاه آویزان كردند. دیدن چهره گوش بریده ونگوگ، منظرههاي پیسارو و مونه ونقاشیهای سزان سخت مرا تكان داد. از این پس اینها استادان من شدند. لطافت رنگآمیزی، آزادی خط و رنگ، و اتمسفر بین رنگها چیزهایی بود كه در نقاشی روسی وجود نداشت. رنگآمیزی من تغییر كرد.» [5]
این، اولین روزنه هایی بود که جریان جدیدی را معرفی می کرد.