هنرجویان فرنگ رفته ، با تحولات هنری جدید آشنا می شدند . آنها برخلاف گذشته ، درک بهتری از هنر روز داشتند. درک هنر روز مستلزم درک فضای صنعتی ، فلسفی و علمی روز بود.
محمود جوادی پور از آن روزها می گوید:
« چاپ رنگی را وارد ایران کردم . در چاپخانه ی بانک ملی، کلی دستگاه وجود داشت که کسی بلد نبود با آن ها کار کند ، به همین دلیل اسناد و اوراق بانک را به روشهایی ابتدایی چاپ می کردند که به راحتی می شد از روی آنها کپی کرد. وقتی به ایران آمدم توانستم چاپخانه را راه اندازی کنم . اولین چاپهای رنگی از اوراق بهادار را گرفتم . این باعث شد که دیگر نشود از روی آنها کپی تهیه کرد. تمبرهایی در این دوران به همین روش چاپ می شد.»[1]
محسن وزیری مقدم در این باره می گوید:
«تحصيل در ایتالیا این فایده را داشت كه بفهمم هنر نو به خودی خود پدید نمیآید. تحولات زمان و مكان و سنتهای دیرینه فرهنگی موجب پیدایش آن شدهاند. هنرمند باید مثل يك دانشمند رفتار كند و با پدیدههای فرهنگی و تكنولوژیك زمان خود آشنا شود و دیدگاههای فلسفي جهان را دنبال كند تا دانش كافي براي خلق هنرهاي تازه را به دست آورد و در پي اين هدف، موزهها، گالریها و نمایشگاههاي دنيا را زير پا بگذارد. جوانان ما فقط به هنر علاقه دارند ولی هیچ یك از این امكانات را در اختيار ندارند.»[2]
این هنرمندان ، با این دستاوردها به سر کارگاه هایی می رفتند که تا مدتی پیش تر از آن ، اتفاقی در آنها نمی افتاد. هیچ اتفاق تازه ای مطرح نبود.
«ساعتهايي كه با شاگردان به سر میبردم، از هر دری با آنها حرف ميزدم. به شاگردانم یاد دادم به موسیقی كلاسیك گوش فرا دهند و آثار هنرمندان بزرگ را با تحليلهاي محتوايي و فرمگرايي بشناسند.
از آن جا كه خودم در دوران تحصيل در دانشكده هنرهای زیبا از كمبود آموزش درست صدمه دیده بودم، اكنون هر چه را كه یاد گرفته و تجربه كرده بودم، در اختیار هنرجو میگذاشتم. این روش را در تمام مدت سیزده سالی كه در دانشكدههای هنری تهران آموزش میدادم، دنبال كردم. هوشنگ سیحون از تحولی كه در حال تكوین بود، خرسند به نظر ميرسيد. او یك روز مرا به خانهاش دعوت كرد و ساعتها با هم درباره ضرورت آشنايي هنرجويان با اين موضوع، با هم به گفت و گو پرداختيم. » [3]
در این زمان دانشکده ی هنرهای تزیینی نیز شروع به فعالیت می کند. همین اساتید نوگرا ، فضای آموزش آنجا را نیز بر عهده دارند.
«پس از دو سال و نیم آموزش در هنرستان پسران، آموزش در دانشكده هنرهای تزیینی را به من پیشنهاد كردند. در دانشكده تزييني سه كلاس نقاشی ترتیب داده شده بود. یكی از این كلاسها را دوستم مرحوم حسین كاظمی به روشی كه خودش صلاح ميدانست، كار میكرد و شاگردان را آموزش میداد. كاظمی طراح چیرهدستی بود و در نقاشی از چهره، كمتر كسی به پای او میرسید. كلاس دیگر را یك نقاش فرانسوی به نام ژیرار اداره میكرد. یك كلاس هم در اختیار من گذاشته شده بود. در پایان هفته كار شاگردان هر سه كلاس را در یك سالن داوری میكرديم.»[4]
هر چند ، حالا هنر نوگرا ، برای خود جای پایی در این میان باز کرده بود، اما همچنان ، دانش محیط و دیگر هنرمندان درباره ی هنرهای نو بسیار اندک است.
در طی این سالها ، هنر آبستره با رغبت مواجه نبود. هنرمندان از آن اطلاع چندانی نداشتند ، چه رسد به دانشجویان هنر . «ياد گفتگوي دو سال پيش خودم با كاظمي افتادم. آن وقتها كه در هنرستان پسران آموزش میدادم، یك روز كاظمی از من پرسید: امروز درباره چه مطلبی گفتگو كردی؟ گفتم: درباره هنر آبستره و مراحل پیدایش آن. با تعجب پرسيد: مگر درباره هنر آبستره هم میشود صحبت كرد؟ جواب دادم: تا به امروز صدها كتاب درباره هنر آبستره و تحليل كارهای افرادی مثل موندریان، كاندیسكی، و دیگر هنرمندان آبستره نوشته شده.آثاري كه تا ترجمه نشود، هنرجويان ما مراحل تكامل آن را در نخواهند يافت. چند سال بعد از این ماجرا مشاهده كردم كاظمي تابلوهای آبستره نقاشی ميكند. یكی از نقاشیهايش را در خانه يكي از فاميلهايش دیدم و جا خوردم. این نقاشی شبیه آثار شنی من بود كه به جای متن از رنگ استفاده شده بود.»[5]
تلاشهایی که در این دوره برای درک نقاشی انتزاعی صورت می گرفت ، بیشتر اقتباس هایی ناشیانه از آن چیزی بود که در غرب اتفاق می افتاد.
«... روی یك برگ كاغذ آبی رنگ نیم دایرهای رسم كردم؛ در میان دایره چند خط موازی مثل جای انگشتان در شن طراحي كردم. آنها را با كاردك بریدم و از روی سطح دایره بالا آوردم. سپس بخش بزرگی از دایره را از مقوا جدا كردم و چند سانت از سطح بیرون گذاشتم. این اولین اقدام من در ساختن نقش برجستههای پلاستیكی و آلومینیومی بود كه سال بعد در تهران و پاریس ادامه دادم. يكي از شاگردان سابق من، آقاي غلام حسین نامی، كه به سفارش من در هنرستان پسران تهران به آموزش هنر سرگرم بود، برای بازدید بینال ونیز به ایتالیا آمده بود. در آن سال یك سالن به آثار هنرمند ایتالیایی انریكوكاستلانی در بینال اختصاص داده بودند. این جوان پس از آمدن به رم، محل سكونت مرا پیدا كرده بود. او به دیدن من آمد و ما با هم به گفت و گو پرداختيم. معلوم شد شیفته كارهای كاستلانی شده. نقاشیهای برجستهای را كه ساخته بودم، به او نشان دادم و از او خواستم از آنها عكسبرداری كند.
او رفت. من هم چند روز بعد به تهران برگشتم. ... او یك شب از من دعوت كرد به خانهاش بروم. ... . گفت: در گالری بورگز یك مسابقه نقاشی برپا شده كه موضوع آن مادر و بچه است. من دو تابلو برای شركت در این مسابقه آماده كردهام. نمیدانم كدامشان را براي مسابقه بفرستم.كارهایش را به من نشان داد. در یكی از تابلوها، بشقاب و كاسهای زیر بوم گذاشته، و روی آنها چشم و ابرو كشیده بود. بشقاب صورت مادر، و كاسه كوچك صورت فرزند را تشكیل میداد. به او گفتم: اگر نقاشی انتزاعی ساختهای و حجمها را زیر پارچه مشخص كردهای، پس چرا براي آن چشم و ابرو ساختهای؟ معلوم میشود مفهوم نقاشی انتزاعی را كاملاً متوجه نشدهاي؟ از طرفی این شیوه، تقلید غلطی از كارهای كاستلانی است كه در بینال ونیز دیدهای. گفت: یك تابلوی دیگر به شیوه سنتی ساختهام. لطفاً آن را هم تماشا كنید.... چندی پس از پایان مسابقه از یکی از دوستانم شنیدم که فرح دیبا درباره پیدایش این برجسته کاری از او سوال کرده بوده و او در پاسخ میگوید: استعداد در این مملکت زیاد است کسی نیست که آن را تشخیص بدهد!»[6]