در حال بارگذاری؛ صبور باشید
منبع :
دوشنبه

۲۲ آبان ۱۳۹۱

۲۰:۳۰:۰۰
53556

سفرنامه حج

در بقیع رازی است به وسعت آفرینش

این سفرنامه مشاهدات و احساسات عباس یکرنگی شاعر و نویسنده است از ملاقات با حرم امن الهی. یکرنگی مشاهدات روزمره خود را در سفر حج با قصه های قرآنی و اسلامی آمیخته است و حاصل کار سفرنامه است خواندنی.


دوشنبه یکم خردادماه 1391
هواپیما که از زمین بلند شد هُری  دلم ریخت. دنبال چه می‌رفتم. خدا چه چیزی در من دیده بود که می‌خواست به خانه‌اش بروم. آن هم تک و تنها. راستی چه سری است در این دنیا. آیا ما در این سفر بزرگ زندگی هیچ اختیاری از خود نداریم. راستی برای چه به این دنیا امده‌ایم. لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم. ثم رددناه اسفل سافلین. به راستی چه ماجرایی در این اسفل السافلین دنیا برای ما فرزندان آدم تدارک دیده شده است. اینها البته سوال‌هایی است که من با دیدن هر گلی که از دل خاک تیره سر بر می‌کند از خود پرسیده‌ام. اما جز شگفتی چیز دیگری نصیبم نشده  است. و این سفر، سفرحج، به نظرم دوباره یکی از ان سفرهاست که باید در جست‌وجوی پاسخ این شگفتی باشم.
از هواپیما که پیاده شدم داشتم دوباره به این مسایل فکر می‌کردم. راستی جده. چه نام آشنایی برای من بود. در تاریخ خوانده بودم که در هبوط نخستین آدم، حوا در جده فرود آمد و آدم در سراندیب هند بود که نخستین بار در زمین پای گذاشت. و جدایی این دو تا سی‌صد سال به طول انجامید. جده مرا به یاد مادرمان حوا انداخت. به یاد گندم که به آدم داده بودند که در زمین بکارد و از آن امرار معاش کند. راستی چه گذشته بود بر حوا و آدم و حوا در این جدایی. اگر به دست من افتد فراق را بکشم/ که روز هجر سیه‌باد و خانمان فراق. نمی‌دانم شاید باید دوباره این قصه آدم و حوا  را مرور می‌کردم. به نظر من هر چه بود و هر چه هست، راز زندگی را باید در داستان آدم و حوا جست. داستانی به ظاهر ساده که آنچنان هولناک است که انسان از تفکر در آن هر روز حیران‌تر و سرگشته‌تر می‌شود.
 نی حدیث راه پرخون می کند/ قصه های عشق مجنون می کند. شاید باید در این فرصتی که دست داده دوباره این قصه را از اول می‌خواندیم. این داستان دراز دامن جدایی‌ها و وصل‌ها را. آن هم حالا وقتی که ما داریم به سفری می‌رویم که با سفر پدرمان آدم یکی است. می‌گویند وقتی آدم  فریب شیطان را خورد و بر خدای خود ناسپاسی کرد به این سفر زمینی رفت و او را در سراندیب انداختند و حوا را به جده و مار را به سمنان و ابلیس را به اصفهان. هر چه هست آدم و حوا همدیگر را نخستین بار در همین مکان یافته بودند. آنهم بعد از مدتها‌ که آدم برای توبه در بالای کوه سراندیب آنچنان اشک ریخت که چشمه‌ها از ان جاری شد. تا انکه دوستش جبرییل بر او نازل شد که راه توبه را به او نشان دهد. فتلقٌی آدم من ربه کلمات فتاب علیه. (سپس آدم از پروردگارش کلماتی دریافت داشت و با آنها توبه کرد و خداوند توبه او را پذیرفت.)
   و جبرییل به آدم گفت: ای آدم به پرودگارت بگو «اللٌهم بحق نبیک و بحق علی وصی نبیک و بحق فاطمة بنت نبیک و بحق الحسن و الحسین سبطی نبیک إلّاتبت علٌی فارحمتی» یعنی خدایا به حق پیامبرت و به حق علی، وصی پیامبرت، و به حق فاطمه، دختر پیامبرت، و به حق حسن و حسین، دو نوه پیامبرت، توبه مرا قبول کن و مرا مورد رحمت خویش قرار ده.)
....بعد از کارهای مربوط به روادید بلافاصله ما را سوار اتوبوس کردند. تا به مدینه برویم که دیدم دارم این دعا را با خود زمزمه می‌کنم.  «اللٌهم بحق نبیک و بحق علی وصی نبیک و بحق فاطمة بنت نبیک و بحق الحسن و الحسین سبطی نبیک إلّاتبت علٌی فارحمتی» هر چه بود من بسیار ناسپاس‌تر از پدرمان آدم بودم و عازم شهری بودم که به نام نامی حضرت ختمی‌مرتبت مزین بود. فاصله جده تا مدینه را که چهارصد کیلومتر بود شبانه طی کردیم. شاید این دعا ما را هم از سرگردانی نجات دهد. غرض عرض نیاز بود که در بغضی که سینه را می‌فشرد، به ناز بیان می‌شد. با خود می‌اندیشیدم هر چه هست خدا خودش ما را به این مکان مقدس دعوت کرده است. پس لابد از حضرت کریم انتظار می‌رود که ما را هم در این جمعی که از زلالی چون چشمه موج می‌زند، در دریای الطاف بیکرانش به آرامش برساند. قطره‌ای که از آلودگی‌هههای جهان گل‌آلود است را تنها دریاست که می‌شوید و پاک می‌کند.  وقتی از اتوبوس برای صبحانه پیاده شدیم که صبح یک ران نسیم زیر زین کرده شتابان به کاروان تهنیت می‌گفت. که هلا هلا برخیزید که موقع نیایشش آمده است.
 موقع صرف صبحانه بود که دلم به شدت هوای وطن کرد. کارگرانی که از قسمتهای مختلف آفریقا برای کار به عربستان آمده بودند، حتی از دادن یک نان گاه به زایران مضایقه می‌کردند. در همین‌جا بود که  شاید برای اولین بار خشونتهای مستتر در این سرزمین بی آب و علف که  مردمان آن حتی از کوچک‌ترین مواهب طبیعت بی‌بهره‌اند را به چشم دیدم. می‌گویند عربستان از  سرزمین‌های بسیار ثروتمند دنیا است. اما همین ثروت بی‌حد و حصر که البته از جناب حضرت ختمی مرتبت به اعراب این دیار وعده داده شده است، نتوانسته است خشونت‌هایی را که از طبیعت این سرزمین  عارض بر مردمان آن شده است از ذهن این مردمان پاک کند.
شاید برای همین  بود که دوستان برای گرفتن یک قرص نان باید دست به دامن  مدیر کاروان شوند.
بعد از صرف صبحانه و نماز به سمت مدینه حرکت کردیم. شنیده بودم که یثرب شهری است که با کوه‌های سیاه  احاطه شده است. طلیعه‌ی  سپاه صبح  برآمده بود که  بیابان‌هایی که از سنگ‌های سیاه  فرش شده بود ظاهر شدند.  و این یعنی ما به نزدیکی‌های مدینه رسیده بودیم. چیزی نگذشت که بالاخره با همه‌ی سختی‌هایی که این راه بی نهایت رو به کاهش گذاشت و شمیمی که از مدینه بر می‌خواست مشام ما را نواخت.  و  کاروان بعد از پشت سرگذاشتن این راه طولانی به مدینه رسید.
سه‌شنبه  دوم خردادماه 1391
اینجا مدینه است. شهر پیغمبر. شهری که تمام فصول تاریخ را باید به نام آن نوشت. شهری که بزرگترین انسان‌ تاریخ را در خود جای  داده است. شهری که به برکت قدوم پیغمبر متبرک شده است. شهری که فجایع بسیاری را در خود دیده است. شهر شهدای بدر و احد. شهری که قدمگاه جبرییل است. شهر حمزه و محل تولد  سرور جوانان  بهشت. شهری که مردم عادی هم چه بسا جبرییل را دیده‌اند که به هیات مردی اعرابی خدمت حضرت ختمی مرتبت می‌رسد. و ما اکنون در این هوا تنفس می‌کنیم. مسافرانی که  به این شهر سفر کرده‌اند به اتفاق می‌گویند اینجا کسی احساس غربت نمی‌کند. و چرا در این شهر احساس غربت کند که موطن همه‌ی انسان‌ها آنجاست. که پیامبر فرمود من و علی پدران این امتیم.
بعد از کمی استراحت خودمان را آماده می‌کنیم که به زیارت قبر حضرت رسول(ص) برویم.  در مسجد پیغمبر چیزی که بیش از همه توجه ما را به خود جلب می‌کند معماری بسیار زیبای مسجد‌النبی  است. معماریی که  به سبک کاخ‌های ایتالیایی با نگاه به اصول معماری اسلامی طراحی شده است.  در همان ابتدای در ورودی سلامی خدمت حضرت رسول(ص) و بقاع متبرکه بقیع عرض می‌کنیم. با راهنمایی حسین فتاحی نویسنده خوب کشورمان، به قسمتی از مسجد  که جرات نگه‌داری پیکر مطهر حضرت رسول‌الله(ص) را دارد می‌رویم.  این مکان هیچ شباهتی با دیگر قسمت‌هایی مسجد ندارد.  سراسر شور است. سراسر شعور و نشاط است. گویی نسیم بهشت می‌وزد در این‌جا. سعید بیابانکی می‌گوید، من تا به‌حال چنین  فوران انرژیی را در هیچ کجا ندیده‌ام. من هم چنین احساسی دارم. خانه‌ی حضرت رسول و حضرت زهرا را هم جزو مسجد کرده‌اند. حسین فتاحی ما را به مکانی راهنمایی می‌کند که حضرت رسول در آنجا نماز شب می‌خوانده. این مکان درست مقابل در ورودی خانه علی(ع) و فاطمه(س) است. یعنی همان جایی که درب جبرییل قرار دارد.  در مقابل خانه‌ی حضرت علی(ع)  ستون اصحاب صفه قرار دارد که عده‌ای از مسلمانان نخستین که گویا هیچ مامنی و پناه‌گاهی نداشتند. در مقابل خانه‌ی حضرت رسول ماذنه‌ی بلال قرار دارد. و در روبه‌روی ماذنه‌ی بلال  قسمتی است که در آن کافه‌ی مسلمانان صف می‌کشند، تا نماز برپا کنند چرا که از قول حضرت رسول منقول است که می‌فرماییند اینجا باغی از باغ‌های بهشت است. هر چه هست اینجا روح و ریحان است. و پرتوهایی از محبت رسول‌الله دست نوازش بر روی زایرانش می‌کشد. چیزی که بیش از همه در این مسجد جلب توجه می‌کند این است که با وجود تمامی ظرافت‌هایی که در معماری این مسجد به چشم می‌خورد، کافه‌ی خلایق تنها به این قسمت توجه دارند و جز این قسمت از مسجد بقیه‌ی جاهها خلوت است. می گویند مقبره‌ی حضرت فاطمه نیز در همین خانه‌ی کوچک خودش مدفون است. با این همه تعداد زیادی از شرطه‌های عربستان  به شدت از این قسمت محافظت می‌کنند.  وهابیت  با بهانه‌ی مبارزه با بت پرستی رفته رفته می‌روند تا تمام شعایر اسلامی را و تاریخ اسلام را نابود کنند. من به چشم خودم دیدم که با کتک یکی از زایران مسجد النبی را تنها به جرم اینکه دلش می‌خواست نماز را در کنار مقام جبرییل بخواند  از مسجد بیرون کردند.
چهارشنبه سوم خرداد ماه 1391
زیات ائمه‌ی بقیع
دردناکترین وجه نابودی شعایر اسلامی در بقیع است. بقیع یعنی همان جایی که مدفن  چهار تن از ائمه شیعه، امام حسن مجتبی، امام  جعفر صادق، امام محمد باقر و امام سجاد در ان‌جا قرار دارد تنها نیم ساعت یعنی بعد از نماز صبح  بر روی زایران آن‌هم زایران مرد باز می‌شود. و پر از نیروهای شرطه‌ی عربستانی است.  به گونه‌ای که حتی کوچک‌ترین  حرکت زایران را زیر نظر دارند. بقیع نگاه حسرت باری است که تمام مصیبت‌های تاریخ بشریت را یکباره در خود جمع کرده است. در بقیع سپاهیان جهل به تمامی صف آراسته‌اند تا چهره‌ای  از اسلام را به نمایش بگذارند که مردمان را از حقیقت رحمانیت اسلام حقیقی دور کنند. با این‌ همه حق و حقیت با مظلوم‌ترین شکل ممکن خود را  به نمایش گذاشته است. بقیع حقیقت سقیفه است. با زیارت بقیع است که  حقیقت اشک‌های شیعه خود را نمایان می‌سازد.  آنچه در بقیع به چشم زایر می‌آید تمامی درد است. شاید برای همین است که بعد از هزارو چهار صد سال هنوز که هنوز است، دشمنان حقیقی اسلام از ان در هراسند. در بقیع می‌توانی مظلومیت امام حسن مجتبی را به عینه ببینی و خیانت خیانت ‌کاران را.  اینجا حقیقت عشق آشکارا است. و شکری است با شکایتی از سر نیاز که تنها آنان که در زلف چون کمندش گرفتارند می‌دانند.
«من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و ....»
هر که عاشق من شود من نیز عاشق او می شوم و هر که من عاشق او شوم او را خواهم کشت و هرکه من او را بکشم دیه‌ی او بر گردن من است و هرکسی دیه اش بر گردن من باشد پس خود من دیه ی او هستم!
خودت به او دل می دهی و خودت دل از او می بری و آنگاه دلبرده را جان می ستانی و در آغوش می کشی!
خودت می آوری و می بریش!
هان! انسان را بگو... غرق در دنیای خود است! حال آنکه کسی چشم به راه اوست و سالها منتظر او می ماند که مگر روزی چشم خود را باز کند و او را ببیند! عشقش را درک کند... چه بگویم؟
عبد را بگو! تصور می کند که او منتظر است...  او، عاشق است...   او، التماس معبود می کند...
از آشوب دل معبود خبر ندارد... از خون دل خالق خویش غافل است!...
در بقیع رازی است به وسعت آفرینش، دردی است که در دل ام‌البنین است. دردی است که غیر مردن آن را دوا نباشد. پس چگونه می‌شود این دردها را دوا نمود.  
با چشمانی اشکبار، که حتی آن جرات یاغی را در خود نمی‌بیند که آشکار شود از بقیع برمی‌گردیم و در آستان مبارک حضرت رسول پاره‌ای از این دردها را واگویه می‌کنیم. نگاهم به نگاه یکی ازشیوخ وهابی می‌افتد که چه بی‌ادبانه پشت به آرام‌گاه حضرت رسول نشسته با یک شرطه قهقه‌‌ای جاهلانه سر می‌دهد. از این ماجرا بر خود می‌لرزم. «يا ايها الذين امنوا لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى و لا تـجـهـروا له بـالقـول كـجهر بعضكم لبعض ان تحبط اعمالكم و انتم لا تشعرون.»
پنج شنبه چهارم خردا ماه 1391
زیارت دوره:
در زیارت دوره از کاروان جا ماندیم. پس به اتفاق دوستان  یک تاکسی دربست گرفتیم و خود را به دوستان دیگر که به زیارت مزار شهدای احد رفته بودند رساندیم. مظلومیت بقیع در همان جا هم جلوه‌گر بود. یکی از روحانیون وهابی در حال سخنرانی بود و مردمان را از زیارت حضرت حمزه بیم می‌داد. نمی‌دانم تا کی این جهالت  از جامعه‌ی مسلمانی رخت بر‌می‌بندد. به هرحال آنچه در احد شاهد آن بودیم با  بسیاری از آن‌چه در تاریخ خوانده بودیم مطابقت داشت.
مسجد خندق:
به نظر می‌رسد تاریخ نویسان مسلمان درباره‌ی جنگ خندق بسیار اهمال کرده‌اند. لااقل از آنچه من درباره‌ی تاریخ جنگ خندق خوانده بودم این بود که مسلمانان در جنگ احزاب اطراف مدینه بنا به پیشنهاد  جناب سلمان فارسی رضی‌الله و عنه خندق کشیده‌اند. اما انچنان که این جایگاه نشان می‌دهند این است که گویا تمام مسلمانان برای در امان ماندن از حمله‌ی بزرگ احزاب در اطراف همان کوهی که امروز مسجد خندق در ان قرار دارد و البته نمی‌دانم به چه دلیل شرطه‌ها مانع ورود ما به آن شدند  خندق کنده بودند. به هر حال  جریان وهابی به انحای مختلف تلاش دارد که همه‌ی شعایر اسلامی را نابود سازد.
مسجد ذوقبلتین:  مسجد ذو‌قبلتین یعنی همان مسجدی که حضرت رسول به فرمان خداوند  جهت قبله‌ی مسلمانان را به سمت کعبه برگرداند مسجد بسیار زیبایی است. اما نکته‌ی جالب در این واقعه باز به زعم من یک اشتباه تاریخی است. چرا که با توجه به جهت این دو مکان مقدس به نظر نمی‌آید که پیامبر گرامی اسلام این کار را در وسط نماز انجام داده باشد. یعنی ممکن است که یک نماز به سمط بیت‌المقدس و نماز دیگر به سمت کعبه خوانده شده باشد.
شنبه ششم خرداد ماه 1391
باید خود را برای احرام بستن و حرکت به سمت میعاد گاه حقیقی آماده کنیم. هر چند دلمان نمی‌اید از مدینه دل بکنیم. مدینه با آن ‌همه محبتی که ما را در خود غرق کرده است به واقع جای عجیبی است. راست می‌گفتند که کسانی که خدمت حضرت رسول می‌رسیدند در ابتدا نمی‌توانستند لب از لب باز کنند اما وقتی شروع به سخن گفتن می‌کردند دیگر نمی‌توانستند خود را از سخن گفتن نگاه دارند. نشستن در کنار حضرت رسول برای زایر آنچنان حلاوتی دارد که نمی‌شود به راحتی از ان دل کند.
شگفت‌انگیز است اما نمی‌توان باور کرد. لااقل برای منی که نخستین بار به این مکان‌های مقدس مشرف شده‌ام همه‌چیز مراسم حج شورانگیز است. این مراسم به تمامی  حرکت است و باید همانند رودخانه در این مراسم جاری بود.
فروتنی و خاکساری و کبرزدايی ، از درسهای عظيم اين سفر و فريضه است اين درس ، از همان آغاز پوشيدن جامه احرام ، در گوش دل و جان خوانده مي شود ، تا طواف و سعی و هروله و حضور در عرفات و منا و مشعر و رمی جمرات و حلق موی سر و ...
اگر لباسهای عادی نشان تشخص است، اينجا دو جامه احرام، آن را از انسان مي گيرد و همه مثل هم مي شوند اگر خود محوری نشانه تکبر و خودبزرگ بينی است، اينجا خود را در جمع فانی ساختن و قطره وار به دريا پيوستن و خود را نديدن و مطرح نکردن در کار است و خاکی بودن و خاکی زيستن اصل است.  بنابراین در احکام این مراسم تا آنجا پیش می‌رود که حتی نباید از هیچ بوی خوشی استفاده کرد. محرم نمی‌تواند حتی یک موی زاید از خود بزداید و حتی نباید با حشرات موذی کاری داشته باشد.  با شور و حال خاصی خود را برای مراسم احرام آمده می‌کنیم و به سمت مسجد شجره به راه  می‌افتیم.  مسجد شجره  همان جایی است که  پیغامبر در انجا احرام می‌بست. مسجد زیبایی که به لحاظ معماری منحصر‌به فرد است. و خاطرات زیادی را از تاریخ اسلام در دل خود نهفته دارد.
بعد از احرام بستن  نباید  تارسیدن به شهر مکه و محدوده‌ی مسج‌الله الحرام حتی زیر سایه بود. جالب است که به همین دلیل گویا باید بعد از نماز مغرب احرام بست. و شبانه به سمت مکه حرکت کرد.
حرکت به سمت مکه و خانه‌ی خدا
صبح به مکه رسیدیم. الهم لبیک. لبیک لا شریک لک لبیک. ان الحمد و النعمت لک و الملک لا شریک لک لبیک.
حال خانه‌ی خدا با دیگر جاهها فرق دارد. می‌گویند این خانه را  نخستین بار آدم برپا کرد. به یاد بیت‌المعمور که اندکی آرام بگیرد در این کره‌ی خاکی. کعبه یعنی ساده‌ترین خانه‌ای که می‌شود تصور کرد، مرکز ثقل هستی است.   و من همیشه فکر می‌کردم که همه‌ی هستی به دور آن می‌چرخد.  کعبه دوباره مرا به یاد آن داستان نخستین آدم می‌اندازد.  انگار بعد از هزاران سال ما را طلب کرده‌اند که داستان هبوط‌مان را دوباره به ما یادآور شوند. نیمه‌های شب به مکه می‌رسیم و بلافاصله برای انجام مراسم به راه‌ می‌‌افتیم. مدیر کاروان از ما می‌خواهد که چشم‌های خود را ببندید. اما راستش من از این کار  سرباز می‌زنم. چون دوست دارم با یک حالت طبیعی خانه‌ی خدا را ببینم. احساسی را می‌خواهم که مال خودم باشد. با دیدن خانه‌ی خدا تمامی تصوراتم بهم می‌ریزد. خانه‌ی خدا ساده است. ساده‌ مثل نسیم. مثل کوه، مثل دریا که در عین حال که تمامی زیبایی‌ها را با خود به همراه دارد، اما ساده است. خانه‌ی خدا در پایین‌ترین جای ممکن در سرزمین مکه قرار دارد. و این یعنی اینکه خداوند با ضعیف‌ترین انسان‌ها همراه است. در خانه‌ی خدا زن و مرد با هم فرق ندارند. در خانه‌ی خدا تو راحت هستی. همه با هم یکی هستند. از همه‌ی اقوام و ملت‌ها در ان‌جا هستند. برابر و برادر. دیگر جنسیت و حتی نوع مذهب و آیین مهم نیست. مهم این است که همه دربرابر خدایی هستی که مهربان است.   شاید به خاطر همین است که همه‌ی دیدگان را و همه‌ی قلوب را به سمت خود معطوف کرده‌است.  بی‌اختیار به گرداب جمعیت می‌پیوندم و می‌خواهم خود را در این گرداب غرق کنم. هفت بار طواف به نشانه‌ی هفت آسمان. هفت بار طواف یعنی که اکنون در آسمان هفتم هستم. هفت بار طواف و در هر بار باید همه‌ی منیت‌ها را فروبریزی. و در این هفت بار هزاران بار شور به تو تزریق می‌شود. و بعد دوباره بازگشت به زندگی و مرور داستانی دیگر.
سعی صفا و مروه
 به سعی صفا و مروه می‌رویم و این حکایت هاجر  است. زمانی که به فرمان خدا از سوی حضرت ابراهیم به این سرزمین آورده شد. و باز داستان آدم است. «صفا را صفا نامیدند، بدان جهت که آدمِ برگزیده بر آن فرود آمد، پس برای این کوه نامی از اسم آدم را انتخاب کردند خداوند ـ عزوجل ـ می¬فرماید: ان اللّه اصطفی آدم و نوحا... و حوّا بر مروه فرود آمد و مروه را مروه نامیدند; زیرا زن بر آن فرود آمد پس نامی از مرأه برای این کوه برگزیدند.» و عجیب است که خداوند هاجر را انتخاب می‌کند تا این ماجرای هبوط را دوباره به ما یادآوری کند. و من به واقع نمی‌دانم چرا در این سفر پیوسته به یاد هبوط می‌افتم. اما چگونه می‌توان  از این زمینی که بدان چسپیده‌ایم راه به جایی برد که از ان آمده‌ایم. دوباره این دعا را زمزمه می‌کنم:  «اللٌهم بحق نبیک و بحق علی وصی نبیک و بحق فاطمة بنت نبیک و بحق الحسن و الحسین سبطی نبیک إلّاتبت علٌی فارحمتی».
 و دوباره طواف نسا و بازگشت به زندگی زمینی.  انگار زن و زمین نسبتی با هم دارند. که برای بازگشت دوباره به آسمان باید به این موجود شگرف رجوع کرد. جالب است که طواف نسا بر زنان هم واجب است.
از احرام که بیرون می‌شویم  به اطراف مکه نظری می‌افکنیم. بر بالای قسمت  مسجد‌الحرام برجی است به نام برج ساعت که گویا بزرگترین و بلندترین  برج  عربستان است. من این را برج شیطان می‌نامم و به دوستان می‌گویم که نگاه کنید که چگونه این برج را با تمام زیورهایش کنار خانه‌ی خدا برپا کرده‌اند. این برج شیطان است که درمقابل سادگی و صمیمیت خدا با تمامی تفرعنش جلوه می‌کند و هیچ جلوه‌ای ندارد.
شهر مکه
مکه شهری است که میان کوه¬ها بنا شده. ولی من فکر می‌کنم  تا چند سال دیگر با این حجم زیاد شهرسازی دیگر نشانی از این کوهها لااقل در سطح شهر باقی نماند. خانه‌ای که حضرت پیغمبر در آن به دنیا آمده به یک کتاب‌خانه‌ی متروک تبدیل شده است. و این  در راستای  نابودی تمامی مظاهر اسلامی است که از سوی حکومت وهابی عربستان در حال پی‌گیری است. نکته‌ای که برای هر زایر ی که از مکه دیدن می‌کند جلب توجه می‌کند  شعب ابی‌طالب است. برای کسانی که تاریخ خوانده‌اند اغلب این شبهه پیش میآید که گویا شعب در مکانی است دور از مکه که مسلمانان در آت تبعید شده‌اند. در حالی که با دیدن جغرافیای قرار گرفتن این مکان  به راحتی می‌توان به این نتیجه رسید که مسلمانان برای در امان ماندن از توطئه‌ی قریش به این مکان که متعلق به حضرت ابو‌طالب و در کنار بازار ابوسفیان قرار داشت پناهند می‌شوند تا بلکه خود را از حملات ناگهانی دشمنان اسلام در امان بدارند.
زیارت دوره و غار حرا
در زیارت دوره مکه به مشعر و منا و عرفات رفتیم. و باز داستان حضرت آدم. و تجدید این خاطره با داستان حضرت ابراهیم. می‌گویند حضرت آدم در این مکان(منا) بود که به آرزوی خود دیدار حضرت حوا رسید و دعایش مستجاب شد و دانست که حوا در کجاست و به دیدارش رفت. ماجرای حضرت ابراهیم و ذبح اسماعیل نیز به این داستان پیوند می‌خورد. و سنگ زدن پدر و پسر (ابراهیم و اسماعیل) هر دو شیطان را در همین مکان اتفاق می‌افتد.  
بعد از زیارت دوره به اتفاق چند نفر  از دوستان به غار حرا رفتیم. تعصب جاهلیت وهابی در دشمنی با شعایر شیعه در غار حرا حتی بیشتر از قبور متبرکه‌ی بقیع و قبور حضرت خدیجه و حضرت عبدالله و... در مکه نمود دارد. برای رسیدن به غار حرا که بر بالای کوه نور قرار دارد علاوه بر طی راهی سخت و طولانی باید خطر میمون‌های راهزن و گدایان عجیب و غریب را به جان بخری. تازه بعد از رسیدن به غار بوی بدی که ناشی از ریختن زباله بود به شدت آزار دهنده بود. اینکه واقعا چرا دولت عربستان و جریان وهابی برای دورنگه‌داشتن مسلمانان و نابودی تاریخ اسلام چنین اعمال خبیثانه‌ای را انجام می‌دهند، خود جای بحث دیگری است. به نظرم باید دول مسلمان تا دیر نشده جلوی تخریب این اماکن تاریخی و مقدس را بگیرند.  







تماس با هنر اسلامی

نشانی

نشانی دفتر مرکزی
ایران ؛ قم؛ بلوار جمهوری اسلامی، نبش کوچه ۶ ، مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام، طبقه دوم، خبرگزاری ابنا
تلفن دفتر مرکزی : +98 25 32131323
فاکس دفتر مرکزی : +98 25 32131258

شبکه‌های اجتماعی

تماس

تمامی حقوق متعلق به موسسه فرهنگی ابنا الرسول (ص) تهران می‌باشد