کاظم چلیپا در سال 1336 در تهران به دنیا آمد. نقاشی را نزد پدرش مرحوم حسن اسماعیلزاده، نقاش قهوهخانهای آموخته است. او دارای مدرک کارشناسی ارشد نقاشی از دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران است. این هنرمند نقاش آثارش را در تعداد بسیاری نمایشگاه گروهی و بينالهای نقاشی در داخل و خارج از کشور به نمایش گذاشته و کسب مقام اول نمایشگاه بینالمللی هنرهای ظریفه ژاپن در سال 1371 را در کارنامه هنریاش ثبت کرده است. چلیپا اکنون عضو هيئت علمي چند دانشگاه معتبر هنر در کشور است که از میان آنها نام دانشكده هنر دانشگاه شاهد پررنگتر از بقیه است. او همچنین عضو افتخاری انجمن نقاشان آذربایجان (باکو) است. با کاظم چلیپا درباره هنر اسلامی و نقاشی قهوهخانهای به گفتوگو نشستهایم.
به نظر شما هنر اسلامی به کدام بخش هنر اطلاق میشود؟
بحث درباره هنر اسلامی بحث بسیار پیچیدهای است. نه از نظر رشته بلکه از نظر نوع پدید آمدنش. در درجه اول منشأ تفکر اسلامی، قرآن است. در قرآن مسئله مهم، تربیت است. در نگاه به تاریخ دو دیدگاه وجود دارد. یکی نگاه ادیان توحیدی است و دیگری نگاه ماتریالیستی. اسلام مکتب تربیتی خاصی دارد و هنر اسلامی با جهت تربیتی اسلام، معنی پیدا میکند. احکام اسلام برای تربیت جسم و در نتیجه تربیت روح، برنامه دارد و در اینجا هنری هم که به وجود میآید، حاصل این تربیت است. مسجد و بازار و تمام آداب و رسومها، اسلامی میشود. اسلام براي کوچکترین تا بزرگترین مسئله دستورالعمل دارد.
آيا در نقاشی قهوهخانهای تلفیق مسائل ملی و مذهبی وجود دارد؟
مسلمانهای عرب هنری نداشتهاند و قرآن با داستانهای خود مسلمانان را تربیت کرد. هنرهای اسلامی هر جای دنیا دارای یک روح واحد است. این روح واحد تربیت قرآنی و خواستگاه اسلامی است. هر جا که اسلام وارد شد و قوم و ملتش دارای پیشینه فرهنگی بودند، خصوصاً در ایران، این تربیت قرآنی با هنر و فرهنگ آن ملت عجین شد، و هنر اسلامی به وجود آمد. در ایران از ابتدا یکتاپرستی جریان داشت و این یکتا پرستی با نگاه قرآنی عجین شد و عرفان اسلامی را در دل خود به وجود آورد. در این تفکر عشق بهعنوان یک منبع بزرگ خلق، ایجاد و آفرینش قرار میگیرد. این نوع تفکر عرفان اسلامی، نمادهای خود را به وجود آورد. از جمله این نمادها گنبد،گلدستهها و تزئینات در و دیوار و نور است. یکی از مهمترین مباحث عرفان اسلامی و قرآنی، نور است که مهمترین نماد محسوب می شود. جهان تجلی خداوند است و چون خود کامل است تمام چیزهای جهان کامل است. در هیچ چیزی نقصی دیده نمی شود. نه در یک پشه نقص وجود دارد و نه در یک گیاه. نقص فقط در انسان است، نه در جسم انسان بلکه در آگاهی آن که باید کامل شود. به همین دليل هم هنر اسلامی توصیف این تکامل انسانی است؛ مثلاً در هنر معماری چند چیز حائز اهمیت است. اول حلال و حرام بودن زمین است، دوم رو به قبله بودن، سوم نورگیر بودن، چهارم اندورنی و بیرونی، پنجم همانطور که انسان عالم صغیر است نسبت به عالم کبیر، این خانه هم باید یک خانه کاملی باشد در مقابل خانه بزرگ یعنی دنیا. در اين نوع معماري سقفها، پنجرهها، حیاط، حوض و نقشها همه تعریف دارند. هنر اسلامی در لوازم کاربردی زندگی تجلی پیدا کرده است. بشقابهای دورههای مختلف هنر اسلامی دور تا دورشان آیاتی در رابطه با اصراف نکردن وجود دارد. دور سفرههای قلمکار هم همین طور است. همه اینها تربیت است. هنر اسلامی جدا از محتوای انسانسازی و تربیتیاش نیست. آن چیزی که ریشه هنر اسلامی است همین تربیت قرآنی آن است. اسلام هنری ندارد، هنر متعلق اقوام و کسانی است که به اسلام گرایش پیدا کردهاند و بر اساس تعالیم، روح و قاعده اسلام بر پایه فرهنگ بومی خودشان هنری به وجود آوردهاند.
اگر در هنر اسلامی همه چیز از پیش تعیین شده باشد، پس نقش خلاقیت هنرمند چیست؟
اسلام قالبي ثابت نیست. اسلام یک سری احکام ثابت دارد و یک سری متغیر. هر کسی یا گروهی مفسر یکی از اسماء خداوند است؛ مثلاً نقاش مفسر صفت هو المصور خداوند است.
امروزه هنرمند میتواند در کلیات هنر تغییر ایجاد کند یا باید به جزئیات بپردازد؟
تمام هنرهای اسلامی و سنتی ما به اوج کمال خود رسیدهاند و به ما تحویل داده شدهاند. هنرمند امروزه فقط میتواند آن را به زبان امروز عرضه کند وگرنه تمام هنرها در کمال خود به ما رسیدهاند.
نقاشي قهوهخانهاي را يك هنر اسلامي ـ ايراني ميدانيد، ميشود قدري در اين باره توضيح دهيد؟
نگاه به عالم در هنر اسلامی بسیار مهم است. عالم تجلی خداوند است و همهاش نور است. با اهمیت و کم اهمیت وجود ندارد. همه چیز اهمیت یکسان دارد و مورد ستایش است. برای همین پرسپکتیو از بین میرود و مرتبه مطرح میشود و این مرتبه در کمال و نزدیکی به خداوند مطرح میشود. این اتفاق در نقاشی قهوهخانهای ما وجود دارد. عمق و پرسپکتیو از بین میرود و رنگها خاکستری نمیشود و همه رنگها درخشان هستند. نگارهها از جایی نور نمیگیرند و نور درون آنهاست، چون در تفکر اسلامی عدم وجود ندارد. همه چیز هست است. هست در هست. فقط تغییر شکل وجود دارد. چیزی به نام عدم وجود ندارد. هر چه هست ذات خداوند است. چون عدم وجود ندارد، از یک جهت نور نمیتابد که بخش روشن و تاریک وجود داشته باشد، همه چیز از خودش نور دارد. برای همین در نقاشی قهوهخانهای که آخرین مکتب نقاشی دوره هنرهای اسلامی است، چند مطلب را درون خود دارد: یک هنر ایرانی ـ اسلامی است که تمام مفاهیم و موضوعاتی که پیش نیاز کمال هست را درون خود دارد؛ از نظر صورت به تمام زیباشناسی هنر اسلامی وفادار است؛ پرسپکتیو ندارد؛ رنگ خالص است؛ جزو و کل اهمیت دارد؛ زمان و مکان وجود ندارد و در یک مکان چند زمانی وجود دارد و تلفیق مسائل ملی و مذهبی در آن است، مثلاً میبینید که سیاوش پرچم نصر من الله و فتح القریب را به دست گرفته است؛ میرایی در آن وجود ندارد، یعنی یک حقیقت همیشه زنده است.