«هویت» معرف یك رابطه فكری است. تفكر استدلالی در باب كثرت امكان یافته از تصور یك موضوع معطوف به وحدت آن. بنابراین، كثرت و اختلاف اعضای این رابطهی هویتی تنها در تفكر پایه دارد. در تحلیل فلسفی، هویت به مثابه رفع اختلاف دریافتی، در ارتباط با آنچه دارای اختلاف و كثرت است تلقی میشود. «من هویتی» در این رهگذر، هویتپرسی در نظریهی نقشهای یك فرد است در كادر كثرت و اختلاف مفروض موضوعهایی كه خود «من» پدید آورده و ناپاسخ مانده ـ این مسأله كه چگونه شخص تعدد مناسبتهای متفاوت اما منسوب به یك «من» در خور را یكپارچه میكند. این هست كه فرد انسانی از بیزمان منسوب به تعدد نقش بوده است، ولی مستوری هویت مانع واقعیت آن نبوده است.
هویتپرسی از زمان مطرح شدن «نظریه قراراداد اجتماعی» زمینه یافته است، كه در رابطه با آن رابطهی فرد با خویشتن خود، با دیگری (و گروه) اهمیت اجتماعی كسب كرده است. هویت یا اینهمانی موضوع یا پدیده است با خویشتن. یعنی وجود رگههای ثابت طبیعت آن در درازای كلیت وجودی آن. حركت از هویت و پذیرش خوداینهمانی آن شرط ضروری اذعان به وجود عینی هویت و شرط لازم برای بررسی كلیت و چگونگی آن است. البته یك موضوع از لحاظشناختی وقتی برخوردار از خودهویتی یا اینهمانی با خود است كه از تفاوت صفات، كنش و واكنش آن در گذر زمان انتزاع به عمل آید و به طور محض، امر واقع آن من حیث هو آن در نظر گرفته شود.
هویت یك پدیده یا به طور كلی یك موجود (انسان) در واقع پدیدهی برههای و متغیر است؛ آنچه در نهایت به این هویت تعین میبخشد، حركت و تغییر آن است كه جانب مطلق آن را تشكیل میدهد. البته این هست كه تا كیفیت یك شیء دگرگون نشود، صفات ذاتیاش ثابت میماند و شیءِ برخوردار از هویت باقی (پابرجا) میشود. این گونه تعریف هویت بنا بر انتزاع دارد.
هویت انضمامی (كنكرت) یك شیء یا پدیده متضمن حركت و تغییر آن نیز هست. هر چیز انضمامی در پیوند با دیگر چیزها هویت مشخصی دارد ـ یعنی در عین حال كه خود است، یك غیر است. خودهویتی به معنی وحدت موضوع با خویش است، در هر مرحلهی تحول خود، هویت خویش را دارد (هویت در تغییر خود را دارد).
انسان پیش از همه یك موجود طبیعی است و به اعتبار آن از یك هویت طبیعی برخوردار است. او در عین حال به عنوان فردیت و هویت یكتا و منحصر به فرد یك موجود اجتماعی است كه با دیگر همنوعان خود صاحب هویت اجتماعی است؛ در همبستگی با یك گروه (كه اعضای آنها نیز هر یك منحصر به فردند) دارای هویت گروهی، طبقاتی و … است. این تعلق به گروه شخصیت او را متعین میكند؛ برعكس، او به نوبهی خود در تعین هویت دیگر افراد گروه سهیم است.
«ای.اچ اریكسون» هویت شخصی را دریافتشوندگی خویشتن و تداوم آن در زمان میداند؛ او مفهوم هویت فردی را در بعد نظام (سیستم) شخصی، مفهوم هویت اجتماعی (گروهی) را در بعد نظام اجتماعی به كار میبرد. مفهوم هویت گروهی برای او متضمن عنصر ثابت نمادهای (نشانههای) گروه ـ صرفنظر از نوسانهای افراد گروه ـ است كه دال بر عنصر ثابت و شاخص رفتار فرد در گذر زمان است.(1) اشتراوس تأكید دارد كه «هویت شخص اساساً در پهنهی اجتماع شكل میگیرد؛ بر همین اساس، «نقش دیگری را عهدهدار شدن» بدون ارتباط با همپای تعامل صورت نمیگیرد. او نقش زبان را در شكلگیری هویت مهم میشمارد».
ج.اچ. مید نظر مشابهی در تبیین هویت اظهار كرده است. او هویت شخص را در درنگاندیشی (بازتاب) عنصر آگاه میبیند كه نسبت به خویشتن و در عین حال نسبت به دیگری در ارتباط رفتاری (تعامل) است.(2)
هویت خودبودگی یك موجود عقلانی است كه پا در گذشتهی رفتار و كردار انسان دارد؛ گسترهاش در گذشته تا جایی است كه نظر و عمل شخص نسبت به چیزها و رویدادهای آن زمان مرتبط باشد. طبیعی است كه انسان در برهههای سپری شدهی زندگیاش با پدیدههای گوناگون سروكار دارد كه نسبت به آنها رفتار و اندیشهی مختلف داشته است ـ امری كه دگرگونی حالتهای شخصی را در پی دارد، بر شخصیت وی اثر میگذارد و لذا هویت او نیز در آن رابطه رنگ عوض میكند. در مقابل خصلت بیرونی (عینی) هویت كه بدان اشاره شد، برای امانوئل كانت هویت در ارتباط با آزادی و اخلاق مطرح است. او در نقد عقلی عملی نظریهی آزادی مثبت را در تأكید بر خصلت درونذاتی آن بحث میكند. در این بخض فلسفهی خود نه تنها مبانی فلسفه مفهوم آزادی، كه مفاهیمی را كه در پیوند نزدیك با آن است فرمولبندی میكند ـ مفاهیم خودآگاهی اخلاقی، هویت درونی و یكپارچگی، مفاهیمی كه بنا به تفسیر وی شالودهی ذاتی آن چیزی است كه انسان مدرن را به معنای عام كلام انسان میكند. بدین ترتیب او اخلاق خود را بر اصل ارادهی درونی خود متعین بنا میكند كه در تعیین آن هیچ محرك، سایق و علت بیرونی نقش ندارد، بنابر ارادهی خودمختار آدمی دارد. بر این اساس است كه آگاهی برخوردار از ارزش نامتناهی میشود؛ این ارزش اساس هویت انسان است.
هابرماس «من هویتی» را در مناسبت هویت شخص ـ اجتماع بحث میكند. این هویت در وحدت زندگینامه (تاریخ) شخص ماندگار است. هویت آدمی را نمیتوان از آگاهی او جدا كرد. اما ارائهی پاسخی یكدست به این كه آیا هویت انسان مسبوق بر آگاهی او است یا برعكس، آسان نیست. مسلمتر آن است كه مراحل تكوین و تحول هویت در تبلور آگاهی مؤثر است. طبیعی است كه هویت آدمی صرفاً جمع حالتهای گذرای زندگی او نیست، بلكه بیشتر در ارتباط با فعالیتهای اساسی زندگی انسان تبیین شدنی است، به ویژه آن رفتار و كردارهایی كه در تكوین یا تغییر هویتهای برههای انسان بروز مییابند.
هویت با «من» انسان یكی نیست. «من» موجودی است كه میاندیشد و از او رفتار و فعالیت سر میزند. هویت اینها نیست، بیشتر معطوف به تعامل و پیامدهای زمان (و جغرافیایی) عمل این پدیدههای روحی است. هویت بازتاب حاصل از وحدت «من»، «خود» و «شخص» انسان است؛ نقشی است كه از مجموع فرایند «از دست رفتهها» و «بازیافتهها» بر ذهن آدمی به جا میماند و بر كیفیت روند بعدی آن تأثیر میگذارد.
هنر به عنوان یك پدیدهی فرهنگی هویت خاص خود را دارد. این هویت نه در مفهوم كلی «هنر»، كه در آثار هنری است. اثر هنری یك مصنوع (دستساخته) است و دارای هویتی مركب و در تنیده است كه نه به هویت یك چیز میماند و نه به هویت یك انسان؛ در آن هویت مصالح، موضوع و هویت شخص هنرمند به نسبتهای متفاوت و متغیر مشاركت دارند و هویتی به بار میآورند كه نه تنها زاییدهی تعامل این سه عمل است، بلكه این تعامل شرط بقای زندهی اثر هنری است. هویت اثر هنری متحولترین و پویاترین هویتهاست.
صفت مشخصهی هنر، به مثابه یك رسانهی فرهنگی، آن است كه بازتابدهندهی هویت چیزها و هویت انسان در آثار خود است. از یك لحاظ رساترین رسانهای است كه هویتها در آن از صافی هویت چیزها و هنرمند میگذرند و تجلی هنری مییابند. بخشی از خودویژگی اثر هنری و زمینهی زیباشناختی آن در گرو تناسب و موزونی (هارمونی) این هویتهای متكثر مندرج در اثر هنری است. این تكثر و تجمع عناصر هویتی در اثر هنری به آن خصلت كلی میدهد، اثر را فراگیر میكند (نكتهای كه ارسطو در بوطیقا به آن اشاره دارد).
علاوه بر این یك عامل دیگر نیز در كلیتبخشی به هویت انسان در اثر هنری نقش دارد و آن این واقعیت است كه انسان به عنوان موجود اجتماعی دارای هویتی خصلتاً متكثر است: هویت شخصی، اجتماعی، مدنی، شهروندی، سیاسی، ملی، نژادی و نظایر آن. از آنجا كه هنر عزم تصویر انسان را در كلیت وی دارد، طبیعی است كه هویت چندگان او مورد توجه هنرمند باشد (به ویژه در قلمرو ادبیات، زیرا در آن شخصیتپردازی در واقع معرف زنجیرهی هویتهای انسان و چیزهای گذشته است).
اگر بتوان تكاپوی هنرمند برای دستیابی به كنه موضوع یا سرشت امر یا رسوخ به شخصیت افراد را نوعی حقیقتیابی به شمار آورد، حاصل این كار اساساً تقرب به هویت افراد یا امر است.
دیدیم كه هویت انسان جنبههای فردی، اجتماعی، سیاسی و … دارد؛ آنچه در این رهگذر مورد توجه هنر و هنرمند است، اجماع این دقایق است ـ یعنی هویتی جامع كه از تعامل متقابل اجتماعی افراد كه هر یك صاحب هویت شخصی حاصل در اثر هنری میشود و به او تعین منشی و رفتاری میبخشد و شخصیت او را منسجم (یكپارچه) میكند. هنر مجموع هویت آدمی را كشف میكند و به آن شفافیت بیرونی میدهد، عناصر هویت پراكنده را در انسجام و همبستگیشان تصویر میكند. هنر ابهامها و زیر و بمهای هویت را از فراموشی یا نهفتگی سالیان بیرون میآورد، از آنها رمززدایی میكند (ضمن آن كه به آنها غالباً رموز هنری میدهد).
در فضای اثر هنری (به ویژه در ادبیات) در واقع تلاقی و برخورد ارزشها و جنبههای هویتی عمل میكند؛ یكبارگیها، عناصر تصادفی و استثناییشان در دیالوگها تعدیل مییابد، شمول كسب میكنند و تجربهشدنی میشوند. هنر هویت انسان و چیزها را انتقالپذیر، ثبت شدنی و ماندگار میكند.
در قلمرو هنر و ادب، از دیرباز در باب مناسبت آن با اخلاق و زمینهی معرفتشناختی تفاوت نظر و برخورد عقاید و آراء بوده است. واقعیت این است كه هویت به عنوان اصطلاحاً شناسنامهی درونی شخص، فارغ از بازتاب اخلاق و جهاننگری انسان نبوده است. هویت به مثابه رسوب نتایج كنشی و منشی (ایدئولوژیكی) انسان پایبند و ناشی از كیفیت رفتار و مسوولیت معرفتی او است. اثر هنری از این لحاظ محضر نمایش آزمون و خطای آدمی در فرایند زندگی است.
بدیهی و طبیعی است كه هنر درس اخلاق و معرفتشناسی نمیدهد؛ اگرچه با این ارزشها سروكار دارد و تا آنجا كه تراویده از رفتار و كردار انساناند، آنها را بازتاب هنری میدهد. به عبارت دیگر، اخلاق و معرفتی كه اثر هنری القا میكند خصلت زیباشناختی دارد، یعنی بیشتر به جنبهی تجربی (عملی) آنها بر وحدت و هماهنگی عاطفی و احساسی شخصیت انسان توجه دارد.
در طبیعت هنر از رسالت آموزش نظری و مكلف سراغی نیست، بلكه نتایج عملی و زیباشناختی آن مورد توجه است كه بار (مایهی) تلویحاً آموزشی دارد، بیآن كه بدان مكلف باشد. در این رهگذر، اصل زیباشناختی به انسجام رفتاری و كرداری (عملی) توجه دارد؛ زیباشناسی از لحاظی برآمد تعامل این دو مؤلفهی فعالیت انسان است. به دشواری میتوان حسن رفتار و كردار آدمی را از بستر اخلاقی و معرفتی آن منتزع كرد. استدلال و قضاوتی نیست كه فاقد مایهی صحت و سقم یا نیك و بد باشد و زیبایی تراوش محسوس تعامل این دو مناسبت است. هنر هویت به مفهوم اعم كلام نیست، بلكه در هنر مسألهی هویت با مناسبت بین تجربهی شخصی و ارزشهای اجتماعی، مدنی، گزینشها و ارزشهای ذهنی از یك سو و موقعیت (نقشها)، جایگاه طبیعی و اجتماعی از سوی دیگر با آرمانمندی (آیندگی) انسان ارتباط دارد. هویت برای انسان یك پدیدهی ذاتی و وجودی است و نتیجهی تعامل فرد و طبیعت، آگاهی و هستی عینی واجتماعی است. هنر آن را بازآفرینی هنری میكند، آینهی انتقادی آن است؛ انسان هویت خود را در دیگری، در گروه، در دیگر چیزها به جای میآورد، هنر آن را برای خود او میكند.
انسان در اثر هنری تصدیق هویت مییابد و اثبات میشود. هویت یك امر واقع، طبیعی، تاریخی و اجتماعی است؛ در تلازم و حركت، فروكاهی و تحول و بازیافته شدن است. هنر به آن ثبات، فعلیت و پایایی میدهد.
هویت عمدتاً ناخودآگاه قوام میگیرد و كیستی آدمی را بیآن كه خود او آگاهانه در آن عزم مشاركت داشته باشد، شكل میدهد.
2- Mead, G.H Mind, Self and Society, 1955, p. 211.
هویتپرسی از زمان مطرح شدن «نظریه قراراداد اجتماعی» زمینه یافته است، كه در رابطه با آن رابطهی فرد با خویشتن خود، با دیگری (و گروه) اهمیت اجتماعی كسب كرده است. هویت یا اینهمانی موضوع یا پدیده است با خویشتن. یعنی وجود رگههای ثابت طبیعت آن در درازای كلیت وجودی آن. حركت از هویت و پذیرش خوداینهمانی آن شرط ضروری اذعان به وجود عینی هویت و شرط لازم برای بررسی كلیت و چگونگی آن است. البته یك موضوع از لحاظشناختی وقتی برخوردار از خودهویتی یا اینهمانی با خود است كه از تفاوت صفات، كنش و واكنش آن در گذر زمان انتزاع به عمل آید و به طور محض، امر واقع آن من حیث هو آن در نظر گرفته شود.
هویت یك پدیده یا به طور كلی یك موجود (انسان) در واقع پدیدهی برههای و متغیر است؛ آنچه در نهایت به این هویت تعین میبخشد، حركت و تغییر آن است كه جانب مطلق آن را تشكیل میدهد. البته این هست كه تا كیفیت یك شیء دگرگون نشود، صفات ذاتیاش ثابت میماند و شیءِ برخوردار از هویت باقی (پابرجا) میشود. این گونه تعریف هویت بنا بر انتزاع دارد.
هویت انضمامی (كنكرت) یك شیء یا پدیده متضمن حركت و تغییر آن نیز هست. هر چیز انضمامی در پیوند با دیگر چیزها هویت مشخصی دارد ـ یعنی در عین حال كه خود است، یك غیر است. خودهویتی به معنی وحدت موضوع با خویش است، در هر مرحلهی تحول خود، هویت خویش را دارد (هویت در تغییر خود را دارد).
انسان پیش از همه یك موجود طبیعی است و به اعتبار آن از یك هویت طبیعی برخوردار است. او در عین حال به عنوان فردیت و هویت یكتا و منحصر به فرد یك موجود اجتماعی است كه با دیگر همنوعان خود صاحب هویت اجتماعی است؛ در همبستگی با یك گروه (كه اعضای آنها نیز هر یك منحصر به فردند) دارای هویت گروهی، طبقاتی و … است. این تعلق به گروه شخصیت او را متعین میكند؛ برعكس، او به نوبهی خود در تعین هویت دیگر افراد گروه سهیم است.
«ای.اچ اریكسون» هویت شخصی را دریافتشوندگی خویشتن و تداوم آن در زمان میداند؛ او مفهوم هویت فردی را در بعد نظام (سیستم) شخصی، مفهوم هویت اجتماعی (گروهی) را در بعد نظام اجتماعی به كار میبرد. مفهوم هویت گروهی برای او متضمن عنصر ثابت نمادهای (نشانههای) گروه ـ صرفنظر از نوسانهای افراد گروه ـ است كه دال بر عنصر ثابت و شاخص رفتار فرد در گذر زمان است.(1) اشتراوس تأكید دارد كه «هویت شخص اساساً در پهنهی اجتماع شكل میگیرد؛ بر همین اساس، «نقش دیگری را عهدهدار شدن» بدون ارتباط با همپای تعامل صورت نمیگیرد. او نقش زبان را در شكلگیری هویت مهم میشمارد».
ج.اچ. مید نظر مشابهی در تبیین هویت اظهار كرده است. او هویت شخص را در درنگاندیشی (بازتاب) عنصر آگاه میبیند كه نسبت به خویشتن و در عین حال نسبت به دیگری در ارتباط رفتاری (تعامل) است.(2)
هویت خودبودگی یك موجود عقلانی است كه پا در گذشتهی رفتار و كردار انسان دارد؛ گسترهاش در گذشته تا جایی است كه نظر و عمل شخص نسبت به چیزها و رویدادهای آن زمان مرتبط باشد. طبیعی است كه انسان در برهههای سپری شدهی زندگیاش با پدیدههای گوناگون سروكار دارد كه نسبت به آنها رفتار و اندیشهی مختلف داشته است ـ امری كه دگرگونی حالتهای شخصی را در پی دارد، بر شخصیت وی اثر میگذارد و لذا هویت او نیز در آن رابطه رنگ عوض میكند. در مقابل خصلت بیرونی (عینی) هویت كه بدان اشاره شد، برای امانوئل كانت هویت در ارتباط با آزادی و اخلاق مطرح است. او در نقد عقلی عملی نظریهی آزادی مثبت را در تأكید بر خصلت درونذاتی آن بحث میكند. در این بخض فلسفهی خود نه تنها مبانی فلسفه مفهوم آزادی، كه مفاهیمی را كه در پیوند نزدیك با آن است فرمولبندی میكند ـ مفاهیم خودآگاهی اخلاقی، هویت درونی و یكپارچگی، مفاهیمی كه بنا به تفسیر وی شالودهی ذاتی آن چیزی است كه انسان مدرن را به معنای عام كلام انسان میكند. بدین ترتیب او اخلاق خود را بر اصل ارادهی درونی خود متعین بنا میكند كه در تعیین آن هیچ محرك، سایق و علت بیرونی نقش ندارد، بنابر ارادهی خودمختار آدمی دارد. بر این اساس است كه آگاهی برخوردار از ارزش نامتناهی میشود؛ این ارزش اساس هویت انسان است.
هابرماس «من هویتی» را در مناسبت هویت شخص ـ اجتماع بحث میكند. این هویت در وحدت زندگینامه (تاریخ) شخص ماندگار است. هویت آدمی را نمیتوان از آگاهی او جدا كرد. اما ارائهی پاسخی یكدست به این كه آیا هویت انسان مسبوق بر آگاهی او است یا برعكس، آسان نیست. مسلمتر آن است كه مراحل تكوین و تحول هویت در تبلور آگاهی مؤثر است. طبیعی است كه هویت آدمی صرفاً جمع حالتهای گذرای زندگی او نیست، بلكه بیشتر در ارتباط با فعالیتهای اساسی زندگی انسان تبیین شدنی است، به ویژه آن رفتار و كردارهایی كه در تكوین یا تغییر هویتهای برههای انسان بروز مییابند.
هویت با «من» انسان یكی نیست. «من» موجودی است كه میاندیشد و از او رفتار و فعالیت سر میزند. هویت اینها نیست، بیشتر معطوف به تعامل و پیامدهای زمان (و جغرافیایی) عمل این پدیدههای روحی است. هویت بازتاب حاصل از وحدت «من»، «خود» و «شخص» انسان است؛ نقشی است كه از مجموع فرایند «از دست رفتهها» و «بازیافتهها» بر ذهن آدمی به جا میماند و بر كیفیت روند بعدی آن تأثیر میگذارد.
هنر به عنوان یك پدیدهی فرهنگی هویت خاص خود را دارد. این هویت نه در مفهوم كلی «هنر»، كه در آثار هنری است. اثر هنری یك مصنوع (دستساخته) است و دارای هویتی مركب و در تنیده است كه نه به هویت یك چیز میماند و نه به هویت یك انسان؛ در آن هویت مصالح، موضوع و هویت شخص هنرمند به نسبتهای متفاوت و متغیر مشاركت دارند و هویتی به بار میآورند كه نه تنها زاییدهی تعامل این سه عمل است، بلكه این تعامل شرط بقای زندهی اثر هنری است. هویت اثر هنری متحولترین و پویاترین هویتهاست.
صفت مشخصهی هنر، به مثابه یك رسانهی فرهنگی، آن است كه بازتابدهندهی هویت چیزها و هویت انسان در آثار خود است. از یك لحاظ رساترین رسانهای است كه هویتها در آن از صافی هویت چیزها و هنرمند میگذرند و تجلی هنری مییابند. بخشی از خودویژگی اثر هنری و زمینهی زیباشناختی آن در گرو تناسب و موزونی (هارمونی) این هویتهای متكثر مندرج در اثر هنری است. این تكثر و تجمع عناصر هویتی در اثر هنری به آن خصلت كلی میدهد، اثر را فراگیر میكند (نكتهای كه ارسطو در بوطیقا به آن اشاره دارد).
علاوه بر این یك عامل دیگر نیز در كلیتبخشی به هویت انسان در اثر هنری نقش دارد و آن این واقعیت است كه انسان به عنوان موجود اجتماعی دارای هویتی خصلتاً متكثر است: هویت شخصی، اجتماعی، مدنی، شهروندی، سیاسی، ملی، نژادی و نظایر آن. از آنجا كه هنر عزم تصویر انسان را در كلیت وی دارد، طبیعی است كه هویت چندگان او مورد توجه هنرمند باشد (به ویژه در قلمرو ادبیات، زیرا در آن شخصیتپردازی در واقع معرف زنجیرهی هویتهای انسان و چیزهای گذشته است).
اگر بتوان تكاپوی هنرمند برای دستیابی به كنه موضوع یا سرشت امر یا رسوخ به شخصیت افراد را نوعی حقیقتیابی به شمار آورد، حاصل این كار اساساً تقرب به هویت افراد یا امر است.
دیدیم كه هویت انسان جنبههای فردی، اجتماعی، سیاسی و … دارد؛ آنچه در این رهگذر مورد توجه هنر و هنرمند است، اجماع این دقایق است ـ یعنی هویتی جامع كه از تعامل متقابل اجتماعی افراد كه هر یك صاحب هویت شخصی حاصل در اثر هنری میشود و به او تعین منشی و رفتاری میبخشد و شخصیت او را منسجم (یكپارچه) میكند. هنر مجموع هویت آدمی را كشف میكند و به آن شفافیت بیرونی میدهد، عناصر هویت پراكنده را در انسجام و همبستگیشان تصویر میكند. هنر ابهامها و زیر و بمهای هویت را از فراموشی یا نهفتگی سالیان بیرون میآورد، از آنها رمززدایی میكند (ضمن آن كه به آنها غالباً رموز هنری میدهد).
در فضای اثر هنری (به ویژه در ادبیات) در واقع تلاقی و برخورد ارزشها و جنبههای هویتی عمل میكند؛ یكبارگیها، عناصر تصادفی و استثناییشان در دیالوگها تعدیل مییابد، شمول كسب میكنند و تجربهشدنی میشوند. هنر هویت انسان و چیزها را انتقالپذیر، ثبت شدنی و ماندگار میكند.
در قلمرو هنر و ادب، از دیرباز در باب مناسبت آن با اخلاق و زمینهی معرفتشناختی تفاوت نظر و برخورد عقاید و آراء بوده است. واقعیت این است كه هویت به عنوان اصطلاحاً شناسنامهی درونی شخص، فارغ از بازتاب اخلاق و جهاننگری انسان نبوده است. هویت به مثابه رسوب نتایج كنشی و منشی (ایدئولوژیكی) انسان پایبند و ناشی از كیفیت رفتار و مسوولیت معرفتی او است. اثر هنری از این لحاظ محضر نمایش آزمون و خطای آدمی در فرایند زندگی است.
بدیهی و طبیعی است كه هنر درس اخلاق و معرفتشناسی نمیدهد؛ اگرچه با این ارزشها سروكار دارد و تا آنجا كه تراویده از رفتار و كردار انساناند، آنها را بازتاب هنری میدهد. به عبارت دیگر، اخلاق و معرفتی كه اثر هنری القا میكند خصلت زیباشناختی دارد، یعنی بیشتر به جنبهی تجربی (عملی) آنها بر وحدت و هماهنگی عاطفی و احساسی شخصیت انسان توجه دارد.
در طبیعت هنر از رسالت آموزش نظری و مكلف سراغی نیست، بلكه نتایج عملی و زیباشناختی آن مورد توجه است كه بار (مایهی) تلویحاً آموزشی دارد، بیآن كه بدان مكلف باشد. در این رهگذر، اصل زیباشناختی به انسجام رفتاری و كرداری (عملی) توجه دارد؛ زیباشناسی از لحاظی برآمد تعامل این دو مؤلفهی فعالیت انسان است. به دشواری میتوان حسن رفتار و كردار آدمی را از بستر اخلاقی و معرفتی آن منتزع كرد. استدلال و قضاوتی نیست كه فاقد مایهی صحت و سقم یا نیك و بد باشد و زیبایی تراوش محسوس تعامل این دو مناسبت است. هنر هویت به مفهوم اعم كلام نیست، بلكه در هنر مسألهی هویت با مناسبت بین تجربهی شخصی و ارزشهای اجتماعی، مدنی، گزینشها و ارزشهای ذهنی از یك سو و موقعیت (نقشها)، جایگاه طبیعی و اجتماعی از سوی دیگر با آرمانمندی (آیندگی) انسان ارتباط دارد. هویت برای انسان یك پدیدهی ذاتی و وجودی است و نتیجهی تعامل فرد و طبیعت، آگاهی و هستی عینی واجتماعی است. هنر آن را بازآفرینی هنری میكند، آینهی انتقادی آن است؛ انسان هویت خود را در دیگری، در گروه، در دیگر چیزها به جای میآورد، هنر آن را برای خود او میكند.
انسان در اثر هنری تصدیق هویت مییابد و اثبات میشود. هویت یك امر واقع، طبیعی، تاریخی و اجتماعی است؛ در تلازم و حركت، فروكاهی و تحول و بازیافته شدن است. هنر به آن ثبات، فعلیت و پایایی میدهد.
هویت عمدتاً ناخودآگاه قوام میگیرد و كیستی آدمی را بیآن كه خود او آگاهانه در آن عزم مشاركت داشته باشد، شكل میدهد.
منابع:
1- Erikson E.H. Identitaet und Lebenszlus, 1970, s. 17.2- Mead, G.H Mind, Self and Society, 1955, p. 211.