همواره چيزهايي براي كهنه شدن و چيزهايي ديگر بذاي جايگزيني زير عنوان نو _چه در دنياي سنتي و چه در دنياي مدرن _ وجود داشته و دارند و ويژگي اين جايگزينيها تدريجي و آرام بودن آن است ،بطوريكه اگر نگراني و اندوهي را نيز سبب شود آن اندازه نيست كه جريان سازيهاي اجتماعي را سبب شود.اما تمدن بشري در طول هزاران سال حيات خود دستكم شاهد دو دوره ي مجزا و متفاوت بوده است :دوره ي سنتي و پيش مدرن و دوره ي جديد يا مدرن .(البته عده يي به دوره ي پست مدرن يا پس مدرن نيز عقيده دارند كه در اينجا ما را بدان كار نيست ) تحول بزرگي كه در طي انتقال از عصر سنتي و كهن به عصر جديد و مدرن در زندگي بشر رخ داد ،دگرگوني و ريزش بنيانهاي فكري انسانها و اسطوره زدايي و راز زدايي از آن بود.
اين دگرگوني عظيم كه اساس تفاوت دو دنياي كهنه و نو در تمدن بشري مي باشد در جوامع اروپايي طي چند قرن گذشته بوقوع پيوست اما در جوامع جهان سوم هم اكنون در حال روي دادن است ،با ويژگيهاي منحصر كه قصد پرداختن بدان را ندارم.
اما ويژگيها ،آثار و نتايج اين دوران گذار آن اندازه مشهود و موثر بوده و مي باشد كه براي هر فردي با هر چايگاه اچتماعي و شغلي و سني و تحصيلي اين سوال مطرح مي شود كه نسبت او با مدرنيسم و تجربه ي مدرنيته چيست؟اين پرسشي است كه در عرصه ي هنر پررنگتر و رساتر مصرح مي شود.چرا كه هنر با هر تعريفي كه از آن ارايه مي شود در جايگاه ارتباطي قرار مي گيرد و هيچ تجربه زيبايي شناسانه نيست كه بتواند از اين جايگاه بگريزد.بنابراين هنرمندي كه از چگونگي و چيستي روند تحولات پر شتاب در بنيانهاي فكري اهالي جامعه خود بي خبر باشد يا بدان وقعي ننهد مي توان ترديد نمود كه در برقرار ساختن ارتباط ميان مخاطب و اثر هنري اش دچار مشكل شده و يا مىشود. هم از اينروست كه پرداخت به جايگاه هنر خوشنويسي در عرصه مدرنيسم را ضرورى مىدانم. كاري كه تاكنون بدان توجهي نشده و اگر هم شده است من از آن بىخبرم.
براي انجام اين كار بهتر آن است كه ابتدا نگاهي به وپژگي هاي هنر مدرن بيندازيم. پيدايش و تكوين مدرنيسم، بينش جديدي در عرصه ي فلسفه ي هنر و زيبايي شناسي را سبب گرديده است. تئودور آدورنو معتقد است كه در انديشه و هنر مدرن فرياد اعتراضي است كه از خود بيگانگي انسان مدرن را بيان مي كند و آن را نمي پذيرد.يعني در حالي كه هنر مدرن زائيده عصر مدرن است اما با آن سر ستيز دارد، چرا كه همه ي مصيبت هاي انسان مدرن را نتيجه ي مدرنيته مىداند.
(البته بنده به درستي يا نادرستي اين ديدگاه كاري ندارم و غرض فقط بيان ديدگاههاست.)
ويژگي ديگري كه براي هنر مدرن ذكر مىكنند مقلد نبوده آن است تقليد نكردن از چه و چه چيز؟!
منتقدان معتقدند كه از ويژگي هاي اصلي هنر كلاسيك تقليد آن از واقعيت هاي دنياي بيرون است. به عبارتي هنرمند كلاسيك واقعيتهاي دنياي بيرون را به نوعي بازسازي و بازآفريني مىكند در حالي كه براي هنرمند مدرن واقعيت به آن معنا كه تاكنون قطعي و حتمي فرض مىشده است وجود خارجي ندارد، بلكه همه ي آن چيزهايي كه نام واقعيت بر خود گرفته اند در حد يك قرارداد هستند.
همه ي آن چيزهايي كه براي هنرمند كلاسيك در تماميت خود داراي ارزش و معنا هستند براي هنرمند مدرن به اجزا خود تقسيم مىشوند زندگى مستقل مىيابند.
اين استقلال و دور شدن از تماميت آشنا، دريچه اي است به سوي دنياي پرابهام و پررمز و راز "آشنايي زدايي"، كاري كه فرماليست هاي روسي در ابتدا بدان اقدام كردند. فرماليست ها معتقدند كه هنر آنجا آغاز مي شود كه از جهان آشنا و معمولي كه بدان عادت كرده ايم جدا شويم و به دنيايي ناشناخته گام بگذاريم. به سرزمين شگفتي ها.
هم از اين روست كه هنر مدرن از زبان آشنا مي گريزد تا لذت را در دنياي بيگانگي به مخاطب بچشاند. هنر مدرن آرامش مخاطب را برهم مىريزد چرا كه منطبق بر پيشينه هاي ذهني و عادت شده در نزد مخاطب نيست و مخاطب ناگزير از انديشيدن مستقل است تا در نتيجه ي معناآفريني حاصل از آن به برقراري ارتباط با اثر هنري نايل آيد.
مىتوان پيش بيني نمود هنري كه دنياي آرام و يكنواخت مخاطب را برهم مىزند مىتواند حتى هراس آور نيز باشد.
در هنر مدرن حكم نهايي صادر نميشود. حكم نهايي در خود قاعده ى ابهام وجود دارد و اين نيز يكي از ويژگىهاى هنر مدرن است كه در آثار كلاسيك وجود ندارد.
خود آگاهي هنرمند مدرن از چيستى و چگونگى كارش به آن اندازه است كه هنرمند مدرن خود در مفام يك ناقد ظاهر مىشود. اين نكته يعني اينكه هنر مدرن برخلاف هنر كلاسيك تنها به ذهن و غريزه و شهود هنرمند وابسته نيست بلكه هنرمند با توجه و آگاهى به دانش زيبايىشناسانه و تجربه ى هنري دورانش به آفرينش دست مىزند.
هنرمند از رمزگان قراردادى و موقعيتهاي تكرارى و روايتهاي يك شكل و استاندارد كه ويژه هنر تودهاى و محصولات صنعت فرهنگي است بسيار فاصله دارد. از همين رو كسانى كه از هنر مدرن لذت مىبرند كه توان انديشيدن داشته باشند. هنر مدرن هم به استقلال فكر نياز دارد هم سبب استقلال فكر مىشود، نتيجه آن مىشود كه هنر مدرن به نتيجه منجر نمىشود.
اثر هنري مدرن به نظر مىرسد كه دشواريها را حل كرده است و نه مىتوان چيزي بدان اضافه كرد يا از آن كاست. اما در پايان مشاهده مىشود كه دريچهاي به روي دنياى معماها و تضادها گشوده است و يا اصلا خود معماآفرين شده است.
در آثار هنري مدرن حجاب زيبايىشناسانه كنار مىرود و بر خلاف هنر كلاسيك كه زيبايى را آفريننده حقيقت مىپندارد از راه ديگرى به حقيقت نزديك مىشود كه آدورنو، دريدا و... آن را والايي مىنامند. والايى تمام حقيقت نيست. لحظهاى از حقيقت است كه اين لحظه بسيار فراتر از زيبايى است. اينكه مخاطب بتواند اين لحظه را درك كند يا از عهده آن برنيايد سخن ديگرى است كه هنرمند شخصا بايد بدان توجه داشته باشد، يا براي رفع آن بكوشد يا منتظر بالارفتن توان درك مخاطب بنشيند.
هنر خوشنويسي به علت بومي و منطقه اى بودن تا به امروز مورد نقد و تحليل فلسفى انديشمندان فلسفه ى جهان قرار نگرفته است.
فلسفه هنر نيز بمانند فلسفه ساير رشتهها از آنجايي كه خاستگاه يونانىدارد و در غرب به بقا و تكامل خود ادامه داده است سخن مشخصى براى هنر خوشنويسى ندارد. هم از اينروست كه خوشنويسى در عرصه عمل سنتى باقى مانده است و تكاملى كه در اين رشته در طول ساليان دراز بوقوع پيوسته است از محدوده ى درونه خطى(تركيب و حسن وضع و حسن تشكيل) فراتر نرفته است و عرصه ى تئوريك اين رشته از مفاهيم و نظريه هاي فلسفه ى هنر تقريبا خالي است. آنچه نيز در كلاسهاي خوشنويسي آموزش داده مىشود عمدتا از طرح نكات كلي و جزيي پيرامون نحوه نگارش حروف و كلمات و تركيب فراتر نمىرود نقدها نيز
محدوده زيبايي و استخوان بندي حروف و كلمات و تركيب بندي و فرهنگ كشيدهها و دواير را در برمىگيرد.
وارداتى بودن بنيان معرفتى مهمى چون فلسفه و به گمراهى رفتن و ناكام شدن آن در جوامع اسلامى و ايران جايگزين شدن فن كلام به جاي فلسفه سبب گرديده است نه تنها مباحث معرفتي گوناگون عمومي و جهانشمول در اين كشورها دچار سكون ركود و بن بست و عقب ماندگى شوند و اين كشئرها از همگامى و همراهى با ديگر ملل بازمانند بلكه در حوزه هاى بومى و منطقه يى نيز دچار فقر معرفتى مضاعف گردند و هنرهاي بومى از اين دست است.
در چنين شرايطى در حاليكه هنرهايى به مانند موسيقي، سينما، نقاشى، داستان نويسى، شعر و... به علت جهني بودن از معارف توليدشده در اين حوزه ها در غرب بهره مىبرند و در جامعه ى در حال گذارى به مانند ايران، نه تنها از دگرگونى بنيانهاى فكرى تاثير مىپذيرند بلكه تاثير هم مىگذارند. اما يك هنر بومى و منطقه يى به مانند خوشنويسى مسيرى را مىپيمايند جداي همه ى تحولاتئ پيرامونى و گويى كه آفرينش در خلا صورت مىپذيرد.
آنچه در ابتدا پيرامون ويژگىهاي هنر كلاسيك در تقابل با هنر مدرن بين گرديد تماما قابل انطباق با ويژگىهاى هنر خوشنويسى به عنوان يك هنر كلاسيك است.
البته هنر مدرن ريشه در انديشههاى مدرن نيز دارد. انديشههايى كه يا از واقعيتهاى بيرونى و اثرها به هنرمند الهام مىشود يا تخيلات سوژه را سازماندهي مىكند.
هنرهاى بومى به علتي كه در بالا ذكز شد يعني نداشتن پشتوانه فلسفه هنرى نتوانسته اند از نقاديهاي خرد مدرن بهره مند شوند.
اگر چه در سالهاي آغازين دهه 60 جامعه هنر خوشنويسى كشور به علت شرايط خاص پيش آمده ى اجتماعى رونق و شكوفايى قابل توجهى را شاهد بوده است اما در سالهاي اخير با بررسيهاى به عمل آمده اين رونق و شكوفايى ديگر رو به و اوج و "بالارفت." ندارد. نوين تر شدن جامعه ى ايرانى و جذاب تر شدن رشته هاى ديگر اعم از هنري و ورزشى و علمى و... براى نوجوانان و جوانان و راه يافتن عصاى جادويى همه فن حريفى به نام كامپيوتر به خانهها، چه بسا كه در آينده نه چندان دور، هنر خوشنويسى براى يافتن مخاطبان فراوان و مشتاق دچار مشكل شود.
علىرغم آنچه گفته شد هنر خوشنويسى توان نو شدن و دگرگونيهاى رو به ابهام آفرينى را دارد. اين پتانسيل به ويژه در خط شكسته و سبك سياه مشق بسيار بيشتر از ساير قسمتهاست. البته عدهاى كه در رشته نقاشىخط به فعاليت مشغول هستند گامهاي مثبت و موفقى در راستاى مدرن كردن هنر خوشنويسى برداشته اند اما در راستاى نوين كردن مفاهيم تلاشى تا به اكنون مشاهده نشده است و استفاده سنتى از اشعار و ادبيات كلاسيك فارسى همچنان در اساس كار قرار دارد.
آنچه گفته شد، بدين معنا نيست كه نوآموزان اين رشته به بهانه ى نوآورى از فراگيرى اصول و مبانى پايه سرباز زدند.
چنين اقدامى سر به بيراهه مىبرد. پس از فراگيرى تركيب حسن وضع و حسن تشكيل مىتوان چشم به افقهاى ديگر دوخت و به نوآورى انديشيد.
همواره چيزهايي براي كهنه شدن و چيزهايي ديگر بذاي جايگزيني زير عنوان نو _چه در دنياي سنتي و چه در دنياي مدرن _ وجود داشته و دارند و ويژگي اين جايگزينيها تدريجي و آرام بودن آن است.