دیدگاه زیباییشناسانه مولانا متکی به هستیشناسی و معرفتشناسی اوست. انسان به سبب موقعیت ویژه خود در عالم آفرینش شناسنده خود و عالم است. خودشناسی در آینه اعیان و اذهان صورت میگیرد و شرط ضروری آن تصفیه و تزکیه باطن است.
برای تبیین مبانی نظری در هنر و زیباییشناسی كه با فرهنگ، مذهب و هنر این سرزمین سنخیت داشته باشد، و در عین حال بتوان آن را با دانش زیباییشناسی معاصر ارتباط داد، بررسی آثار و اندیشههای مولوی یاریرسان خواهد بود. عرفان با هنر پیوند نزدیكتری از علم و فلسفه دارد. دیدگاه و تفكر عرفانی فراتر از زمان و مكان است، از اینرو میتواند تاریخ و جغرافیای عالم را در برگیرد و زمینه مشترك دو چشم شرقی و غربی بشر را نشان دهد.
زیباییشناسی كه از دهه هجدهم در غرب پدید آمد، تاكنون نتوانسته است برای همه سؤالات و اشكالات در این زمینه پاسخی فراهم كند. به عنوان مثال هنوز بحث در این موارد وجود دارد كه آیا احكام ذوقی فرد میتوانند اعتبار عام داشته باشند؟ نقش و حیطه عمل حس، خیال، عقل و ذوق در تجربه زیباییشناسانه چیست؟ ارتباط این تجربه با عواطف و احساسات چگونه است؟ تأثیر هنر در مخاطب كه ارسطو تحت عنوان «كاتارسیس» مطرح نمود چگونه صورت میگیرد؟ آیا شرط لازم برای مخاطب بیغرضی است؛ چنانكه كانت میگوید، یا مشاركت همدلانه؛ به زعم گادامر؟ نقش لذت در این تجربه چیست؟ ویژگی ابژه زیباییشناسانه كدام است و اتّصاف صفات زیباییشناسانه و بیانی چگونه صورت میگیرد؟ آیا این صفات عینی و حقیقی هستند، یا ذهنی و اعتباری؟
در این مجال اندك كوشش میشود تا برمبنای نظرات مولانا و دیدگاه وحدتگرای وی زمینهای فراهم شود تا بتوان پاسخی برای این سؤالات استنباط نمود.
آفرینش هنری
اگر انسان خلیفه خداست، آفرینشهای هنری او نیز باید تقلید و بازتاب آفرینش خداوند باشد و با همان هدف و مقصود صورت گیرد. در غرب، ارتباط هنرمند، اثر هنری، مخاطب، به این صورت است : هنرمند اثر هنری مخاطباما در دیدگاه مولانا به شکل نمودار زیر درمیآید :
![زیبایی شناسی از دیدگاه مولوی](http://islamicartz.com/uploads/media/2014/09/3250_%20%D9%85%D8%A8%D8%A7%D9%86%D9%8A%20%D8%B2%D9%8A%D8%A8%D8%A7%D9%8A%D9%8A%E2%80%8C%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%D9%8A%20%D8%AF%D8%B1%20%D8%AF%D9%8A%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%87%20%D9%85%D9%88%D9%84%D9%88%D9%8A.jpg)
در نمودار دایرهای آفرینش هنری میتوان ارتباط ارگانیک اجزا و عوامل را با یکدیگر و با کل تبیین نمود
و حیطه قوای معرفتی را در ساحت وجودی همارز آن نشان داد.
ارتباط ذوق و لذت و تجربه زیباییشناسانه
دكتر «عبدالحسین زرینكوب» در كتاب «سرّ نی» در تعریف ذوق مینویسد : «ذوق، وجدان لذت و قوه تمییز بین آنچه مطلوب و مایه التذاذ است از آنچه نیست، وجد و حالتی كه از كشف و تجلی برای سالك دست میدهد و تجربه آن وی را از این كه به اوهام و هواجس قانع و خرسند شود، باز میدارد. همچنین لذتی كه از این تجربه و از این وجدان حاصل میشود، ذوق و ذوق حضور نام دارد". بنابراین، ذوق هم قوهای است معرفتی از قوای روح و هم حالتی است که از این وجدان پدید میآید. حضور و ظهور هر معنا بر دل، حالت و احساسی متناسب با خود را پدید میآورد. ذات روح از آگاهی است؛ جاذب و تشنه آن است و از آن میبالد و لذت مییابد. مزاج و ذوق آدمی در هر مرتبه از تکامل جسمی و روحی به غذایی مناسب خود مایل است. در جنینی خونآشام است؛ در نوزادی، شیر میخورد و چون دندان او رویید به نان و سایر غذاها میل پیدا میکند. جان و دل آدمی نیز در ابتدا به ادراک حسی و صورتهای محسوس وابسته است (جان حیوانی)؛ در مرحله عقلی به ادراک عقلانی و صورتهای غیر مادی معقول تمایل پیدا میکند (جان انسانی)؛ و چنانچه به گنج درون خود دسترسی یابد، نور بیرنگ و معنی بیصورت غذای اوست که بیواسطه در خود مییابد (نفس ناطقه یا جان الهی).کان قندم، نیستان شکرم هم زمن میروید و من میخورم
احساس لذت ناشی از برآورده شدن نیازهاست. منشأ همه لذتها جذب معناست و احساس رنج و الم ناشی از عدم دریافت معنا یا معانی ناگوارست. پس لذت و الم یک اصل دارند و آن نیاز است؛ گرسنگی است. مولانا در فیه ما فیه میگوید : "...در حقیقت که ترا جذب میکند، چیز دیگر نباشد، همان حقیقت باشد که ترا جذب کرد... در حقیقت کشنده یکی است اما متعدد مینماید. نمیبینی که آدمی را صد چیز آرزوست ... اما اصلش یکیست؛ اصلش گرسنگی است ... نمیبینی چون از یک چیز سیر شد، میگوید هیچ از اینها نمیباید، پس معلوم شد که ده و صد نبود بلک یک بود " .
در مرحله ادراک حسی و لذت ناشی از آن، از آنجا که معنا از طریق صورتهای محسوس مادی دریافت میشود، انسان پدیدهها و اشیاء و افراد را مسبب لذت و الم و سایر احوالات و احساسات خود میشمارد و نسبت به آنها میل یا اکراه دارد. از آنجا که یک معنی (مثلاً زیبایی) در صورتهای بسیار تجلی دارد، هرکس بسته به تجربه و تماس و عادت به بعضی صورتها تمایل دارد. بنابراین، کثرت و اختلاف نظر بسیار زیاد است. حتی در یک فرد نیز در طول زمان تغییر میکند. مولانا میگوید جانهای حیوانی اتحاد ندارند. زیرا ادراکات حسی محدود ما، ناقص و شخصیاند. لذت ناشی از حواس نیز اندک و ناپایدار است. صورتها نیز خیلی زود عادی، تکراری و ملالآور میشوند. ذوق حسی نمیتواند اعتبار همگانی داشته باشد. علاوه براین، آفت اساسی ادراکات حسی و عقل جزئی که به آنها وابسته است، وهم و تصورات غلطی است که به سبب وجود صورتهای دروغین و آمیختگی حق و باطل در دنیا به وجود میآیند. بدون داشتن معیار و محکی معتبر در درون، تشخیص و ارزیابی آنها ممکن نیست. شناختی که بر اوهام و تصورات غلط استوار باشد، مانند سراب و سایه است. سراب، سیرابی نمیآورد و شکارچی سایهها در نهایت دست خالی میماند. صورتهای دروغین که با محتوا و معنای خود سنخیت ندارند چون اوهامی میتوانند تأثیرات واقعی در انسان داشته باشند و عواطفی چون لذت و ترس و خشم ایجاد کنند. این تأثیر ناشی از تداعی معنی حقیقی در آدمی است که به اشتباه به صورتی نسبت داده میشود که مصداق آن معنا نیست. مانند ترس از ریسمانی که مار پنداشته شده است. وهم، پایدار نیست و با روشن شدن حقیقت، از میان میرود و جاذبه صورتهای دروغین نیز ناپدید میشود.
داوری بر اساس ذوق سلیم اعتبار عام و همگانی دارد. ماهیت دوگانه انسان سبب میشود که به هر دو عالم؛ یعنی عالم طبیعت و عالم معنا ذوق داشته باشد، اما تکامل و تعالی انسان در راستای زدودن اوصاف حیوانی و فعلیت بخشیدن به اوصاف انسانی و الهی است.
اکتفا به شناخت حسی و عقل جزئی و لذت ناشی از آن، ماندن در سطح و ظواهر و گرفتار کثرت و سرگردانی شدن است که نتیجهای جز تنهایی، یأس، اضطراب و پوچی و بیمعنایی ندارد.
صفات زیباییشناسانه و نحوه انتساب آنها
واکنش در برابر پدیدهها به دوعامل بستگی دارد : انسان و شیء زیبا. ظهور و تجلی یک معنا، مانند زیبایی، آثار کمی و کیفی در صورتهای مادی و در دل انسان پدید میآورد. آثار زیبایی در اشیاء مادی محسوس عبارتند از تناسب، تعادل، توازن، هماهنگی و وحدت ارگانیک اجزاء. آثار زیبایی بر روح انسان، تعادل و هماهنگی قوا، و احساس رضایت و لذت است. از آنجا که روح انسان از مرتبه وجودی بالاتری نسبت به طبیعت مادی برخوردارست، تجلی زیبایی برآن شدیدتر بوده و آثاری که پدید میآورد غیرمادی و معنوی است. آثار زیبایی در درون به منزله روح و جان آثار زیبای مادی به شمار میرود. مولانا میگوید آثار حقیقی در دلاند و آنچه در بیرون است، آثار آثار دل است؛ یعنی جسم آن.بنابراین معنا و روح زیبایی در دل انسان و صورت و تجسم آن در اشیاء بیرونی است. انسان به واسطه دارا بودن روح که هم زیباست و هم مدرک زیبایی است، میتواند زیبایی را تشخیص دهد و چون آثار آن را در اشیاء دید، آن را زیبا بنامد.
پس صفات زیباییشناسانه هم برونخودی (عینی) هستند و هم درونخودی (ذهنی) زیرا نتیجه و آثار تجلی یک معنا بر دو مرتبه وجودی (ذهن و عین) است. شرط درست بودن این انتساب، قابلیت انسان و قابلیت شیء در ظهور آثار کیفی و کمی معناست.
تجلی معنا بر دل با احساسات و عواطف متناظری همراه است و احساسات و عواطف انسانی از امور وجدانی بوده و با لذات محسوستر از هر وسیله و زبانی هستند که میخواهد آنها را بیان و آشکار کند. پس هر نوع بیانی آنها را در حجاب میبرد. مولانا در «فیه ما فیه» میگوید : "... این را وجدانی گویند که از محسوس ظاهرتر است. مثلاً گرسنگی و تشنگی و غضب و شادی و سردی و شیرینی و تلخی در طعامها محسوساند و لیکن از محسوس ظاهرتر است".
صفات بیانی ذاتی اشیاء نیستند، بلکه حاصل داوری انساناند. بیان احساس به معنی آشکار و محسوس ساختن محسوسات باطنی است. صفات وکیفیات معنا در دل است و احساسات متناظری را پدید میآورد. فرافکنی احساسات به اشیاء بیرونی به معنی روح بخشیدن به آنهاست. فرم و ساختار جسم باید متناسب با معنی و عملکرد روح باشد.
نتیجهگیری
دیدگاه زیباییشناسانه مولانا متکی به هستیشناسی و معرفتشناسی اوست. انسان به سبب موقعیت ویژه خود در عالم آفرینش شناسنده خود و عالم است. خودشناسی در آینه اعیان و اذهان صورت میگیرد و شرط ضروری آن تصفیه و تزکیه باطن است. در تجربه زیباییشناسانه ابتدا احساس و تأثیرپذیری و کشف و شهود است، آنگاه تأمل و شناخت و ارزیابی صورت میگیرد و سپس فرافکنی میشود پیوستگی دایره آفرینش این امکان را فراهم میکند تا بتوان وحدت هنر و ارتباط ارگانیک هنرمند، اثر هنری و مخاطبان را نشان داد و تبیین نمود.نویسنده : مینا جلالیان/ کارشناس ارشد پژوهش هنر
مأخذ : ص 10-13 ماهنامه تخصصی منظر ، شماره هشتم ، تیر 1389.