انسان دارای احساس ،عقل و روح است که هر کدام از این نیروها دارای نیاز های خاص خودشان هستند.لذا ما هم باید با آنها با زبان نیازشان ارتباط بر قرار کنیم و به آن زبان به آنها پاسخ دهیم . آنچه به نیاز ها و اضطراب ها و دغدغه های روحی هر انسانی پاسخ می دهد عرفان است.و آنچه به نیازهای عقلانی هر انسانی پاسخ می گوید فکر و اندیشه است. و آنچه نیاز های حسی هر انسانی را پاسخ می گوید تصاحب و تملک است ! روح می خواهد با پرورش خود خود را به مرحله معشوق ومعبودش برساند (بوسیله ارزش های معنوی و گرایش های عرفانی) .
و عقل می خواهد معشوق و خواسته خود را بشناسد (اگر چه آن را نتواند به دست آورد یا به آن برسد ) .
و احساس می خواهد که خواسته و معشوقش را به حد خویش برساند !
اما در این میان انسان هر چه از خویشتن حقیقی خودش دور می شود در واقع با هنر نیز غریب می شود و به نوعی وارد فضایی خشن و ناموزون و تجربه روز مره زندگی می شود که این تجربیات در نهایت منتهی به آنارشیسم و یا پوچی می شود و در این میان یکی از چیزهاییکه می توانند از درد های خاص یک روح حساس ، روحیکه هنوز در بند و زندانی است و خود نیز می داند که زندانی است !بکاهد نظم است ،نظم یکی از نشانه های ظاهری و با اهمیت زیبایی است و آدمی هر چه به خویشتن نزدیک تر می شود گویی این نظم را بیشتـر با خود آشـنا مییابد ، نظمیکه معنی بخش هارمونی نظام روح آدمی است و در واقع کمال هر چیزی در نزدیک شدن آن چیز به صورت حقیقی خودش می باشد که این همان تجزیه زیباییهای وجود است . جمال شامل زیبایی های صورت است و کمال شامل زیباییهای محتوی و حسن حاصل تلاقی این دو !در این دیدگاه قلمرو عشق صورت است و زیبایی و قلمرو عرفان باطن است و معنویت . در نظام آفرینش ما می بینیم که حتی بعضی از پدیدهاییکه به ظاهر در نگاه ما زشت و ناموزون می نماید آنگاه که از افق دیگر و ارتباط با کل هستی و در نسبت با نظم و تناسب حاکم بر آن نگریسته می شود ، به ناگاه زیبا می شوند !
چرا که یکی از ابعاد زیبایی در قرار گرفتن یک جزء در پیشگاه کل است که نمود پیدا میکند یعنییک چیزی وقتی درست منطبق با هدف و شخصیت حقیقی خودش در نسبت با کل هستی قرار می گیرد تجربه تازه تری از زیبایی را کسب میکند استاد تقی جعفری زیبایی را این گونه تعریف میکند: زیبایی نمودی است نگارین و شفاف که بر رویکمال که عبارت است از قرار گرفتن یک چیز در مجرای بایستگی ها و شایستگی هایش ، کشیده شده است !و فلوطین در تایید این موضوع چه زیبا می گوید : ما وقتی متعلق به خویش هستیم چه زیباییم و لی همین که گام در هستی بیگانه ای می گذاریم زشت می شویم !...
و هنرمندانیکه دغدغه زیبایی را در خویش می پرورند و در اندیشه برداشتن گامی فراتر از واقعیت ها هستند در طرحی نو زیبایی را معنا سازند و شاعرانیکه در پی توصیف هر چه زیباتر پدیده ها و تجربیات روحی خویش در نسبت با زیبایی هستند و نوازندگان که در پی تصنیف هر چه متوازن تر اصوات هستند ،در واقع همه و همه پیام آوران روح خویش و خدمتگزاران روح آدمی اند و این جاست که هنر عرصه تجلی حقیقت در کشف و شهود میان هنر مند و معناست !و هنر زاده عشق است....
و این گونه است که زیبایی ، عشق و هنر تلیث شگفت هر نوع ابداع و آفرینشی را فراهم می آورند که در زیر دستان حساس و معجزه گر هنرمند که در واقع ادامه روح اوست شکل گرفته و معنا مییابد و با بساط هنر و تجربه شگفت الهی در مجرای حیاط انسانها زندگی را برای انسان ها پر معنا و قشنگ می سازد . و زیبایی مدمه عشق و عشق مقدمه همه هنرهاست زیبایی در بینشی اساطیری همچون دامی است که معشوق ازلی برای شکار دل عاشقان خویش گسترده است! اما زیبایی در نگاهی تاریخی دارای پیام مهم دیگری نیز هست آن این که سبکی از مهمترین رسالتهای زیبایی دریدن پرده های حجاب و تاریکی و مواجهه مستقیم هر چیزی با اصل و حقیقت خودش می باشد زیبایی انکشاف وجود است ! از این رو به نظر من پیامبران بزرگترین هنرمندان تاریخ بوده اند چرا که به گواه تاریخ اولین مخاطباشان توده در بند جامعه یعنی ناس بوده اند پیامران مهم ترین کارشان دریدن پرده های ظلمت و تاریکی بود که تحت هر شکل و عنوانی انسان را از خویش دور ساخته بود.
لذا زیبایی در تاریخ در برابر جهالت قرار می گیرد، جهالتی که حاصل دوری هر چیزی از خویشتن حقیقی خودش می باشد و این یکی از رسالت های مهمی است که هنرمندان همواره بر دوش دارند اما نمیدانم که در گذر زمان چه شده است؟ تو گویی نظمیکه روح را روح بیقرار و جستجو گر آدمی را که مهمترین خواسته و زیباترین معشوقهایش آزادی در اندیشه و زیبایی در زیستن بوده است را آرام می ساخته ،به ناگاه بهم خورده و ناکثین دوباره از مخفی گاه های تاریخیشان بیرون آمده ودر برابر حقیقت دست به یکیکرده و آنهمه خیالات شگفت و زیبا را به سرزمینهای دور و دست نایافتنی اساطیر کوچاندهاند.
![](https://media.abna24.ir/arts/media/2016/05/4132_-در-آفرینش-ادبی.jpg)
... و او سرود آفرینش را عشق نام نهاد و عشق بهانه زیستن آدمی شد و او اولین خالق هستی بود. او در آفرینش اولین کسی بود که خلق کرد و با خلقت به عدم معنا بخشید (هوالاول)! و هنر ادامه خلقت الهی است و هنرمندان اولیاء الله هستند.