در حال بارگذاری؛ صبور باشید
منبع :
سه‌شنبه

۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۵

۱۹:۳۰:۰۰
54320

علیه نمادسازی

نمادسازی از امراض شایع سینمای ماست. این آسیب از خصلت نا معینی و بی‌هویتی روشنفکر نمایان ما نشات می‌گیرد؛ و از بی‌اعتنایی به مخاطب.

فقط آدمهای سطحی اندکه بر مبنای ظواهر داوری نمی کنند . راز جهان در آن چیزی است که آشکار است ، نه آنچه به چشم نمی آید.›› اسکار وایلد
نماد سازی از امراض شایع سینمای ماست . این آسیب از خصلت نا معینی و بی هویتی روشنفکر نمایان ما نشات می گیرد ؛ و از بی اعتنایی به مخاطب .
بسیاری از نو آموختگان هنر را تصور بر این است که هنر - و سینما- ‹‹وسیله ›› ای است برای آنکه آنچه را که نمی دانند ، یا باور ندارند ،‌یا قادر به بیانش نیستند ، یا هر سه ، از طریق موعظه در فیلم و بیرون فیلم - با مصاحبه ها - به دیگران حقنه کنند .دوربین فیلمبرداری برای این عده با میکروفن عوضی گرفته می شود. برای توضیح یک نمای چند ثانیه ای مجبورند ساعتها سفسطه کنند،‌ در ناتوانی- وناباوری- خود هزار توجیه بیاورند و سرانجام نیز از بیان و درک گفته های خود مهجورتر شوند.
هنر واقعی، خود بیان و گواه خویشتن است. مساله در این است که شبه هنرمند، حیطه کارش را درک نمی کند و خارج از دانش خود می گوید و می سازد . از این رو چاره ای ندارد جز آسمان و ریسمان را به هم بافتن و در آخر، خواسته و ناخواسته توهین به مخاطب؛‌که بله ‹‹شما نمی فهمید››، اینها نشانه است، نماد است ، نمایه است، استعاره است و کنایه، تمثیل و … معنا و تفاوت اینها را هم نمی داند. اما از هوچیگری و مرعوب ساختن مخاطب طرفی نمی توان بست، چرا که مخاطب عام با روشنفکر نمایان غیر معمول - اگر نگوییم نابهنجار - به کلی تفاوت دارد . و ارعاب در او اثری ندارد.
نگاه حاکم بر اینگونه آثار پر مدعا و متفرعن آنچنان بی هویت است و شرمگین،‌که هیچ توجیهی از جمله نماد سازی، یا نماد بازی های ابتر، که به کد و پازل شبیه ترند تا نماد، کار ساز که نیست هیچ، کار را خرابتر هم می کند. نفد های سترون کننده ‹‹نماد یاب ››نیز بر مشکلات فیلم می افزاید.
تکلیف عشق زن و مرد معین است و همینطور با لکنت دربیان، نه آسمانی می شود، نه نمادین . اصولا عشق آسمانی بین زن و مرد ، بی معناست. این رابطه، برای بقای انسان است و تکامل او ؛ مگر اینکه آن را غیر اخلاقی ببینیم - همچون عاشقی های نوبتی مد روز - و لاجرم شرمگین. که آنوقت هر چه فلسفه بافی کنیم که ‹‹ زن››، نماد وطن است، و مرد نماد گذشته آرمانی و عشق هم زمینی نیست ، مثالی است و … چیزی حل نمی سود و نمادی ساخته نمی شود. در سینما از طریق عشق پاک و منزه زمینی بین دو عاشق در یک قصه عاشقانه، میشود تا اندازه ای به مفهوم عشق -و عشق آرمانی - نزدیک شد.
در سینما که اساسا مدیوم تصویر است - تصویر متحرک - به مانند نقاشی و مجسمه سازی، و بر خلاف ادبیات و موسیقی، هیچ‹‹ معنا›› یی به طور مجرد ساخته نمی شود . همه چیز عینی است و نمایشی. در سینما مفهوم شجاعت ، ایثار ، محبت و… از طریق آدمهای شجاع ، فداکار و عاشق به تصویر در می آید . و مفهوم قهرمانی ، از طریق یک قهرمان .وقتی در فیلمی یک قهرمان را به درستی و تمام و کمال در قصه ای جذاب با فرمی بهینه تصویر کردیم، و مخاطب با او همدلی کرد ، می توان تا حدی به مفهوم قهرمانی رسید.در سینما از فیزیک ،به متافیزیک می رسیم. واصل ، فیزیک است.اگر بخواهیم مثلا مرگ را به تصویر بکشیم - که بسیار مشکل است - باید آن را عینی کنیم - دیدنی -.به یاد بیاورید مرگ را در ‹‹مهر هفتم›› بر گمان ، که به هیبت انسانی تصویر شده ؛ یا فرشته را؛یا روح را در آثار بسیاری سینماگران بزرگ.
نماد در سینما، وقتی معنا می یابد و نماد می شود، که مفهوم اولیه به تصویر برگردانده، نمایشی شده و منتقل شود. چرا که هر چیزی - و هر کسی - اعم از اینکه نماد باشدیا نمایه، یا تمثیل، در درجه اول خودش است.نماد، رویه دوم است که پس از رویه اول می تواند ظاهر شود، نه قبل از آن.اگر تصاویر قادر باشند مفهوم اولیه را منتقل سازند و در چارچوب مضمون - و فرهنگ و هویت خود - و با فرم اندازه به کار روند، و تماشاگر هم آن را باور کند، آنوقت قادر است اثر را که لیاقت دارد فهم کند و تفسیر، و حتی تاویل .
مخاطبین عام ، آدمهای ساده اند .اما از پیچیدگی به سادگی رسیده اند؛ چرا که با چشم باز زندگی کرده اند . پس کلاه سرشان نمی رود و مرعوب روشنفکران و ادا و اصولشان نمی شوند. مخاطب خاص هم در شکل سالمش، مخاطب عام است.
شبه هنرمندانی که چیزی برای گفتن - به تماشاگر- ندارند، سعی می کنند حرفهای پیش پا افتاده و ناچیزشان را اصیل، عمیق، نمادین و ‹‹هنری›› جلوه دهند، اما نبض فیلمهایشان ضربان ندارد . حال آنکه نشانه یک هنرمند راستین آن است که سعی نمی کند شواهدی از وجودش را روی پرده متظاهرانه به رخ بکشد . اصالت و عمق دنیایش در آثارش ، پیش پا افتاده می نماید؛ اما معمولی ترین اثرش دارای انرژی است و حس حیات، و احترام به مخاطب.
هنرمند راستین همیشه سعی در باوراندن قصه اش دارد - و سرگرم ساختن ما- و در پس آن القای آرام پیامش.
‹‹واقعیت›› در سینما با ‹‹روایت›› و چگونگی آن -گره خورده .اگر درک نکنیم یک تصویر چه نشان می دهد، و چه نشان نمی دهد و حد و رسم تصویر را نشناسیم ، به سرعت به آشفتگی کشانده می شویم و به سر گردانی. اگر تفاوت مضمون و نماد را ندانیم و اهمیت فرم را در نیابیم، هیچگاه نه قادر به خلق اثرهنری می شویم ، و نه حتی قادر به درک آن.
اگر به موضوع ‹‹روح›› مثلا آنچنان که شکسپیر پرداخته توجه کنیم، در می یابیم که شکسپیر در هملت، روح را باور پذیر می سازدو زنده تر از زنده - چه اصولا به روح باور داشته باشیم و چه نداشته باشیم، و از این طریق آن را نمادین می کند. یا حتی جادوگرها را -در مکبث-. انسانها تصورات معینی از جادوگران دارند. در هر عصری نیز این تصورات تا حدی تغیر میکند. تصور کلی، که با خرافات نیز در هم آمیخته، بر این است که جادوگران کارهای مافوق انسانی می کنند . جادوگر به گربه تشبیه شده . کیمیاگر، جادوگر، و گربه در کنار هم آمده اند. یک مفهوم استلزامی نیز از کلمه جادوگر و ساحر استنباط می شود: وقتی می گوییم که فلان کس در کارش جادوگر است ، یعنی زبردستی بسیار دارد. این تعریف است و تمجید و تشبیه ، که پذیرفته شده است. این پذیرفتنها - و قراردادها - نه یک شبه حادث شده ، نه به سادگی با اراده این یا آن هنرمند؛ و نه خارج از فرهنگ است.این قراردادهای اجتماعی- و فرهنگی -و سنتی همچون قراردادهای ریاضی است . علامت+ در ریاضیات ، معنی معین دارد . به عنوان نشانه و حتی نماد جمع به کار می رود.این علامت در کلیسا ، به معنای مسیحیت است و تصلیب.اما بالای یک گلدان گل به کل بی معناست . و با خواست ما نیز به نماد بدل نمی شود. نماد فقط در یک چارچوب و قالب معین جواب می دهد. علامت صلیب شکسته که هم به نشانه جمع شبیه است و هم به صلیب، در تاریخ به بهای راه انداختن جنگ خانمانسوز جهانی توسط هیتلر و کشتار دسته جمعی ملتها ، سر انجام به نماد فاشیسم بدل شد.حال آنکه در قبل نماینده قوم رومن بود.این، یعنی تعین مکانی داشتن . و این مبتنی است بر تعین زمانی .یک مکان معین ، یک نماد مشخص را مشروط می کند و کاری هم از دست ما بر نمی آید.چرا که بر زمان و فضا حاکم است.
لئو ناردو داوینچی ، در طرح تابلوی‹‹بشارت جبرئیل به مریم›› با آوردن یک گل ، نماد سازی می‌کند. معمولا در آن زمان گل سوسن یا نیلوفر آبی در کنار جبرئیل آورده می شد. اما لئوناردو با گذاشتن یک زنبق سفید در تابلو ، زمان را در می یابد. پاپ هم آن را به پادشاه فرانسه پیشکش می کند، به نشانه قبول حکمفرمایی او بر ایتالیا. زنبق، نماد قوم‹‹گل›› است. همین نماد ساده در تابلو باعث جلوگیری از ویرانی واتیکان می شود.
در اثر دیگر این استاد، ‹‹ژوکوند›› نیز چنین هنرمندی دیده می شود، که اوج هنر است . در این اثر ماندنی ظاهرا تاکید روی حالت نگاه مونالیزا است و لبخند خاص او.حالت کلی چهره - و کل اثر - به ما نمی گوید که آیا او ، مادر لئوناردو است یا حتی خود لئوناردو . اما لبخند جادویی و جاودانه او برای همیشه در خاطر مخاطب- و همه مخاطبین جهان - می ماند و نمادین می شود، به همراه چهره او .نماد زن، مادر. لئوناردو با دمیدن یک روح قدسی در آن ، چنین کرده است. لئوناردو در این اثر بی بدیل یک واقعیت مهم چهره را حذف کرده، و چهره را زیباتر آفریده. مونالیزا ابرو ندارد . و گویی نقاش با سایه روشن هایش در کنار چشمها ، به آن حذف تاکید دارد.هر ابرویی در این چهره اضافی می نماید. این است تسلط کامل به هنر، که با حذف یک عنصر اساسی ، باز کامل است. چه بسا که اصلا همین حذف، یکی از مهمترین دلایل ماندگاری آن باشد، و ‹‹راز›› آن.
شکسپیر نیز چنین می کند . روح پدر هملت، واقعی تر از زندگان می شود. آن حذف- مونالیزا - و این القا- روح- هر دو چنان واقعی می شوندو قابل پذیرش، که از هر واقعیتی جاندارترندو ملموس تر. و آثار کاملند و غایی. چرا که واقعیت ابزاری است در دست هنرمند برای ارائه واقعیتی بزرگتر و اصلی تر، که او قصد بیان و انتقالش را دارد.
اهمیت نمادها در این است که بخشهایی از اخلاقیات ، باورها، سنن و آداب انسانها هستند، که از لحاظ ملیت، مذهب و فرهنگ پذیرفته شده و غیر قابل تغییرند.
نماد چیزی است که نشود فراموشش کرد. سابقه و تاریخ پشتش باشد. نماد انطباق ظاهر و باطن است؛ جسم و جان؛ واقعیت و حقیقت.
کار نماد سازی در هنر و خلق یک مفهوم تازه با استفاده از نمادهایی که پذیرفته شده اند و مفهوم معینی دارند ، کار بس مشکلی است و جا انداختن آن مشکلتر. به همین راحتی ها نمی شود گفت بله، این‹‹بهشت››است و آن، ‹‹عشق آسمانی››، این نماد‹‹نفس›› است و آن، نماد گذشته. مین، نماد‹‹خطرو گناه و وسوسه›› و… است. و زن، نماد‹‹زمین، مادر›› و ‹‹خود››. و دیگری، نماد‹‹فراخود›› و… و از این دست ترهات ادبی بی ربط با سینما.
در درجه اول اثر هنری باید معنا داشته باشد و منطق؛ به عنوان شیئی در خود. تا بعد باورپذیر شده،‌موثر افتد. و بر مخاطبان عام در زمانهای مختلف تاثیر بگذارد. برای تاثیر گذاری بر مخاطب، شخصیتها می بایستی به نوعی شبیه مخاطب باشند، تا مسائلشان، مسائل و دغدغه مخاطب شود. و مخاطب بتواند با آنها رابطه برقرار کرده، اینهمانی کند؛ برایشان دل بسوزاند و نگرانشان شود و خلاصه، شفقت مخاطب برانگیخته شود. راه جلب مخاطب جهانی نیز، از خانه خود و مخاطب بومی- و ملی- می گذرد. در تحلیل آخر، این مخاطب است که اثری را ماندگار می کند و پیروز. و آن را سینه به سینه به آیندگان منتقل می کند، لاجرم هر نمادی باید مقبول مخاطبش باشد. هنر- و بخصوص سینما - یا برای مردم وجود دارد، یا اصلا وجود ندارد. بدون مخاطب، هنری در کار نیست.
فردوسی اگر مانده، و خواهد ماند، از اینروست که ندای هویت فرهنگ ماست و روح عرفان ستیزنده ما در هنر. شاهنامه او نیز از ماندنی ترین سو گنامه های بشر است. خود داستان رستم و سهراب، نماد است و فراتر، اسطوره. و این، در چارچوب معین گفتن- و خلق کردن- فقط هنر است. اگر نماد از چار چوب کار خارج شود، دیگر نه تنها نمادی در کار نیست، که معنایی نیز. در ضمن نماد، نبایداز اثر بیرون بزند و به چشم بیاید. باید با اثر، عجین شود و وحدت بیابد، وحدتی ارگانیک.
اگر حافظ و هم عصرانش در دورانی زندگی کردند که چندین پادشاه قداره بندحکمفرمایی می کردند، نماد بسیار معنا داشت. از یک طرف نمادهای عارفانه حافظ بجا ماند. و از طرف دیگر‹‹مطایبات››عبید زاکانی که هم عصر او بود. کمتر کسی ‹‹عشاق نامه ›› او را به یاد می آورد؛ حال آنکه ‹‹موش و گربه›› او را همه می شناسند. موش و گربه را هم مردم هم عصر هنرمند می فهمند و هم ما. موش و گربه، نمادین است؛ با استفاده از تمام نمادهای پذیرفته شده. چیزهایی- و صفاتی- که به موش و گربه نسبت داده شده، همه قابل پذیرش اند. عبید از طریق نماد توانسته در قالبی جدید حرف قدیمی و همیشگی بزند- در چارچوب معین-. ظالم و مظلوم را در قالب خودش آورده. در این قالب است که گربه می شود‹‹عابدو مسلمانا››. بگذریم که روشنفکر نمایان ما آنچنان از دانش و هویت تهی اند که موش و گربه، آنها را به یاد ‹‹میکی ماوس›› یا ‹‹تام و جری ›› می اندازد. اما محال است که مردم عادی که عمیق تر از روشنفکر نمایانند ، چنین بیندیشند. و ما چرا از آنها نمی آموزیم؟‌و به جای لاطائلاتی از این دست:‹‹اگر افغانی و ترک و عرب با هم ازدواج کنند، فرزندان آینده آنها به هیچیک از این کشورها حمله نخواهند کرد›› ! و این، یعنی پز ‹‹ضد جنگ››و صلح طلبی و انساندوستی و گفتگوی تمدنها و… ؟ از فردوسی مان نیاموزیم که :
از ایران و از ترک و از تازیان نه دهقان، نه ترک و نه تازی بود
نژادی همه اندر آید میان سخن ها به کردار بازی بود
هنرمند برای ماندن باید خودش را در اثرش باقی بگذارد- اما نه آنچنان که خود شیفته وار خود را به رخ بکشد. باید با مخاطب خود تعامل پیوسته داشته باشد. آنهم در نهایت سلامت،‌سادگی، روانی و هنرمندی: تعامل روحی و فکری. اگر زندگی و اثر هنرمند با هم همخوانی نداشته باشند، اثر نمی ماند. و این را هنرمندان بزرگ به خوبی می دانند.
به سادگی رسیدن و از پیچیدگی گذر کردن در اثر هنری، شرط دیگر ماندن است. پیچیده کردن و مغلق گویی و نماد تحمیلی ساختن،‌کار هنرمند نیست. ساختن و به رخ کشیدن تمثیلها و نمادهای بی شمار در اثر
بی نتیجه است. چرا که آنها با ما گفتگو نمی کنند و تعاملی ایجاد نمی شود؛‌ براحتی پس زده می شوند. فقط ایجاد اختلال می کنند و اغتشاش . اغتشاشی که اثر را از هر معنایی تهی می سازد.
برای ساختن نماد که پیشینه و قداستی دارد، بزرگان کهن به افسانه های کهن استناد می جویند، به چیزی که در مردم ریشه دارد. و اینگونه است که هم اثر می ماند و هم نماد.
هر مفهوم پیچیده ای با زبان ساده - با زبان مردم - است که اثر می کند و می ماند. به قولی اگر از سادگی ما را به تعجب نیندازد، نمی ماند.
مردم هر زمانه ای -هم عصر هنرمند- باید آنچنان به کار هنری نیاز مبرم داشته باشند که آن را با دل و جان به فرزندان خود منتقل کنند. و فرزندانشان نیز به آیندگان.

تماس با هنر اسلامی

نشانی

نشانی دفتر مرکزی
ایران ؛ قم؛ بلوار جمهوری اسلامی، نبش کوچه ۶ ، مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام، طبقه دوم، خبرگزاری ابنا
تلفن دفتر مرکزی : +98 25 32131323
فاکس دفتر مرکزی : +98 25 32131258

شبکه‌های اجتماعی

تماس

تمامی حقوق متعلق به موسسه فرهنگی ابنا الرسول (ص) تهران می‌باشد