به اعتقاد اغلب صاحبنظران، بهره گیری از مضامین قرآنی - چه در حوزه ساختاری و چه معنایی- تحولی عظیم و ژرف در ادبیات ایران به وجود آورد که در مفهوم کلی، از آن به عنوان ادبیات دینی نیز یاد میشود. البته درباره تأثیر قرآن بر نظم و نثر ادب فارسی سخن بسیار است، اما گفت و گویی که هم اینک پیش روی دارید، به فراخور فرصتی کوتاه، نگاهی مجمل بر تأثیرپذیری بزرگان ادب فارسی از قرآن، از گذشته تا کنون دارد.
سهیل محمودی متولد 1339 تهران، شاعر و نویسنده معاصر و از فعالان حوزه ادبیات است. او خود درباره نحوه ارتباطش با ادبیات میگوید: ‹‹نسبت من با ادبیات، ادبیات دینی بوده و شاید اصلاً دین موجب شد به ادبیات روی بیاورم››.
نسبت شما با حوزه ادبیات (به گفته خودتان)، به طور مشخص در حوزه ادبیات دینی بوده است، اولین سؤال این است که تعریف شما از ادبیات دینی چیست؟
ادبیات دینی از آن تعابیری است که تعریفش یا خیلی محدود است، یا خیلی گسترده. محدود به این جهت که اگر فقط بخواهیم آثاری را که در جهت ارائه مستقیم معارف و مفاهیم دینی است، در نظر بگیریم، اینها ادبیات دینی به آن معنای محدود است. اما معنای گسترده اش این است که مجموعه ادبیات در خاورمیانه و به ویژه در ایران بعد از اسلام، برخاسته از تفکر و اندیشه های دینی به معنای اعم آن بوده است.حتی ادبیاتی که به یک معنا، قصیده های قرن چهارم و پنجم است. قصایدی که شاید هدفش تبلیغ و ارائه اندیشه های دینی نبوده، اما سرایندگان و پدیدآورندگان آن شکل از ادبیات، ناخودآگاه متأثر از معارفی هستند که در دامن فرهنگ اسلامی رشد کرده و بر سر آن شکلها سایه افکنده است، مثل تاریخ نگاری. شما اگر بخواهید قدیمیترین کتاب متن جدی ادبی ما را پیدا کنید سراغ کتاب تاریخ بیهقی میروید. این کتاب یک کتاب تاریخ است اما ابوالفضل بیهقی بدون این که خواسته باشد مفاهیم دینی را عرضه و تبلیغ کند، ناخودآگاه تحت تأثیر همان مجموعه معارف دینی است. بنابراین، اگر به این معنا بخواهیم روی ادبیات دینی تأکید کنیم حوزه آن بسیار گسترده است و حتی آنهایی هم که ظاهراً دینمدار و شریعتمدار نبوده اند، ناخودآگاه تحت تأثیر ادبیات و فرهنگ دینی قرار داشته اند.
پیوستگی بارزی که ادبیات ما با دین دارد و تأثیرپذیری از معارف دینی که شما اشاره کردید، آیا مربوط به دوران پس از ورود اسلام به ایران است و نه پیش از آن؟
ما قبل از اسلام شخصیتهای برجسته دینی به آن معنا نداشتیم. البته نمیخواهم چیزی را نفی کنم و بدی قبل از اسلام را بگویم. چون به هر حال تاریخ قبل از اسلام پدر بزرگ ماست، همانطور که تاریخ بعد از اسلام پدر ماست. اما طبیعتاً تاریخ قبل از اسلام ما شخصیتها یا آثار یا کتب خاصی ندارد که بگوییم روی رفتارها و منش ما تأثیر گذاشته. در حالی که با حضور اسلام در ایران قرآن به عنوان یک کتاب تمدن ساز، فرهنگی را پدید آورده که ادامه آن فرهنگ، یک نوع تمدن است. یعنی همان چیزی که امروزه به عنوان تمدن اسلامی میشناسیم. اصلاً همین که نام این کتاب، قرآن یعنی خواندنی است و نیز اولین آیاتی که بر پیامبر با عبارت ‹‹اقراء باسم ربک الذی خلق›› نازل شده و در آن صحبت از کتابت و قرائت میشود، خودش یک فرهنگ را پدید میآورد و آن فرهنگ در سده های بعدی تبدیل به یک تمدن میشود و این تمدن در حوزهای که با نام حوزه یا محدوده بسیار وسیع فرهنگ اسلامی میشناسیم، حضور دارد و از تونس گرفته (و بعدها در اسپانیا در شمال ممالک اسلامی)، تا چین و زرد رود و جاهایی که کسی مثل ابن بطوطه به آن سفر کرده و آوای قایقرانهای چین را شنیده که شعر فارسی میخواندند را شامل میشده و این محدوده یا این گستره بسیار وسیع، طبیعتاً برخاسته از همان تمدنی بوده که در قرن اول هجری با حضور قرآن پدید آمده است.ادبیات ما تا چه حد وامدار و مدیون مضامین قرآنی بوده است؟
این بحثی است که باید بسیار بسامدی و تحقیقی به آن پرداخت و شاید کسی مثل من، آن هم در یک مصاحبه کوتاه نتواند حق مطلب را ادا کند. اما به طور کلی روشها و منشهایی در ادبیات ما وجود دارد که آن قلمهایی که باقی مانده است. از آن برخوردارند.برای مثال عرفان اسلامی که اولین رگه هایش در شعر با سنایی پدید می آید و سنایی کسی است که به طور جدی از مفاهیم و مضامین قرآنی بهره گرفته است. یا آدمی مثل مولوی، در مثنوی که مثلاً یک قصه را نیمه کاره رها میکند و در دفتر سوم به آن اشاره ای میکند و باز در دفتر پنجم به آن میپردازد، اینها شیوه های فرمگرایانه ای است که ادبیات ما از قرآن گرفته است.
این تأثیرپذیری، تا چه حد شکلی، و تا چه حد مفهومی و محتوایی بوده است؟
گاهی ساختار مهمتر از مفهوم است. چون خیلی ها میتوانند مفاهیم را بدون دلمشغولی های خاصی، فقط براساس اطلاعات و آگاهی هایشان عرضه کنند. اما بهره گیری از ساختار یعنی با آن فضا زیستن و بعد استفاده کردن از آن هنری است که آدمی مثل مولوی عمیقاً از این ساختار بهره برده است. روش قصه گویی قرآن را در نظر بگیرید، قصه ابراهیم در کجای قرآن آمده؟ بیشترین حجم پرداخت به تاریخ و شخصیت در قرآن، پرداخت شخصیت حضرت ابراهیم است. بیش از بیست - سی سوره قرآن را میتوان یافت که به داستان ابراهیم پرداخته است و هر جا یک برش و یک پلان از زندگی ابراهیم را آورده و میبینیم مثنوی هم همینطور است و مثلاً شخصیتهایی مثل موسی اپیزودیک میشوند. بخشهایی از زندگی اینها را شما در جای جای مثنوی میبینید و به نظر من این یعنی تأثیرگذاری! حافظ نیز در برخی جاها پرداخت مستقیم دارد به این که من از قرآن تأثیر گرفته ام:به قرآنی که اندر سینه داری هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ . شاید بشود ده ها بیت نظیر این را در دیوان خواجه پیدا کرد. اما یک بخش جدیتر حافظ، ساختارهای پنهان آثار او است که از قرآن گرفته، مثلاً تلمیح به قصص انبیا. یعنی حافظ ضمن یک غزل، اشارهای به یک مفهوم کرده و گذشته. همان روشی که در قرآن هم به کار رفته است. حافظ گاهی اوقات با یک تلمیح به قرآن یا یک موضوع، مفهوم مورد نظرش را به دست میآورد. مثلاً وقتی که میگوید:
نزاع بر سر دنیای دون مکن درویش نه عمر خضر بماند و نه ملک اسکندر این نظیر همان اشارت هایی است که گاهی در قصص انبیا در قرآن میبینیم. یعنی با چند آیه قصه ای را بیان میکند و میگذرد. حافظ هم همین شیوه را در پیش گرفته است:
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا راکه عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم . در ساختارشناسی به این میگویند تلمیح. یعنی گوشه چشمی به قصص گذشته داشتن و به نظر من، این ساختار است که بهتر و مؤثرتر است.
تأثیر و جلوه مضامین قرآنی در ادبیات معاصر به چه نحو بوده است؟
در ادبیات معاصر، بسیاری از شاعران و نویسندگان مفاهیم قرآنی را در شعرشان منتقل کرده اند. مثلاً اشعار طاهره صفارزاده این گونه است. او مفاهیم قرآنی را خیلی خوب در آثارش منتقل کرده. اما بسیار جالب است که بدانید سهراب سپهری ساختار یکی از زیباترین شعرهایش را از قرآن گرفته و یکی از زیباترین اشعارش را در اوج خلاقیت پدید آورده است. سهراب، در کتاب ‹‹حجم سبز›› که بخشی از ‹‹هشت کتاب›› است شعری دارد با عنوان ‹‹سوره تماشا›› که این گونه آغاز شده است.«به تماشا سوگند و به آغاز کلام و به پرواز کبوتر از ذهن واژهای در قفس است».
دقت کنید اولاً اسم شعر با نام سوره آغاز شده و بعد هم کلمه تماشا، یعنی سورهای برای نگاه کردن و بعد مانند بسیاری از سوره های جزء بیست و نهم قرآن با سوگند شروع شده است. ببینید در قرآن چقدر سوره های قسمیه وجود دارد. حالا رجوع کنیم به داخل شعر. در این شعر میبینیم یک جاهایی زبان، زبان انذار و بشارت است. همانطور که میدانید قرآن نیز پیامبران را به صفت بشیر و نذیر توصیف کرده است و پیامبر خود ما هم این ویژگی را داشت. بشیر و نذیر بودن تعابیر ترساننده و بشارت دهنده را شامل میشوند و سپهری هم میگوید: ‹‹من به آنها گفتم:
آفتابی لب درگاه شماست که اگر در بگشایید به رفتار شما میتابد››.
ببینید لحن، لحن قرآنی است، لحن کتب مقدس است. دوباره جای دیگری در همین شعر میگوید:
‹‹زیر بیدی بودیم برگی از شاخه بالای سرم چیدم، گفتم:
چشم را باز کنید، آیتی بهتر از این میخواهید››.
اولاً این نگاه یک نگاه توحیدی است و بعد هم اصلاً نام شعر سوره تماشاست و نیز وقتی میگوید: ‹‹آیتی بهتر از این میخواهید؟››، بازهم شیوه، شیوه قرآنی است یعنی بیان و ساختار متأثر از قرآن است.
منظورتان این است که وامگیری از قرآن همیشه بدین معنا نیست که تنها استفاده از مفاهیم مد نظر باشد، بلکه وامگیری میتواند شکلی و ساختاری نیز باشد؟
بله. و به نظر من استفاده از مفاهیم یک معنای جلو دست است و هر کسی میتواند با آشنایی با این مفاهیم، آن را در اثر خود عرضه کند اما آن چیزی که طی سالها ممارست باید حاصل شود این است که کسی بتواند فرم و ساختار را بگیرد و بیشترین تأکید ما هم روی همین است.در میان شاعران معاصر به جز سپهری آیا شعرای دیگری هم داریم که از چنین شیوهای استفاده کرده باشند؟
نسل بعد از انقلاب تقریباً به این سمت رفت. برای مثال پیش از انقلاب ما میبینیم شادروان احمد شاملو خیلی متأثر از زبان کتب مقدس عهد عتیق و عهد جدید است مثلاً شعر عیسای ناصریاش که اتفاقاً درباره حضرت عیسی هم هست طنطنه و لحنش متأثر از ترجمه فارسی کتاب مقدس است که فکر میکنم حدود 150 سال از زمان این ترجمه میگذرد.
شادروان شاملو در ضرباهنگ شعرهایش خیلی متأثر از تورات و انجیل عهد عتیق و عهد جدید است. همچنین در میان شاعران بعد از انقلاب میبینیم که آقای موسوی گرمارودی لحن قرآنی دارد و حتی ضرباهنگ برخی از سپید سروده های آقای گرمارودی نزدیکی زیادی با ترجمه مرحوم الهی قمشه ای دارد و اگر بخواهیم به ترجمه های کهنتر اشاره کنیم میتوان از ترجمه سورآبادی که قدیمترین ترجمه و تفسیر از قرآن به زبان فارسی است اشاره کرد.
ما تلمیح را به عنوان یک صورت هنری میشناسیم یعنی اشارات پنهان گوشه چشمی به یک مفهوم کهن که این مفهوم کهن میتواند در کتاب مقدس مسلمین هم باشد و اصلاً این فصل است که به نظر من خیلی تعیین کننده است وگرنه این که بیاییم یک مفهوم قرآنی را عیناً ترجمه کنیم کار چندان پیچیده ای نیست.