در هزار سال گذشته و امروز کتاب شاهنامه حکیم فرزانه توس ، یکی از خزائن و منابع لغت و گنجینه های فصاحت و سلاست زبان فارسی است. برای کاربردهای متفاوت کلمات ، وسعت و قوت فکر ، بدعت در ساخت واژه ها ، قدرت بیان و استواری طبع و اقتدار کلامی و احاطه تعبیری این استاد بزرگ ، بهترین نمونه و قویترین دلیل است و از آنجا می توان دانست که در شرح رویدادهای متنوع ، گزارش معانی و پرداخت افکار ، وی را چه مایه فراوان از دانش ، حکمت ، احاطه بر زبان فارسی و سایر زبانهای رایج آن دوره ، حاصل بود تا توانست آن داستانها و مفاهیم سخت رویدادها وعبارات را به این صورت زیبا و در الفاظ جزل و روان جلوه دهد .
شاهنامه منبع بزرگی ازمعانی و مفاهیم مختلف است و تنها کتاب قصه و سرگذشت اسطوره ها نیست . فلسفه و حکمت هست ،اخلاق و عبرت از دنیا هست ،غزل هست ، سرود و رجز هست و بالاخره تمام فنون سخن هست ، تنوع کلام و واژه های فارسی هست .
فردوسی حکیم در فن بلاغت و شوایی کلام استاد بود و ذوق و ذهن سلیم و روشن داشت و بخوبی و مهارت یک سخن شناس از پس مضایق سخن برآمده و مسالک دقیق شناخته و وجوه اتصال و انفصال مفاهیم و ابتدا و ختم مقاصد را دانسته است . بدین علت است که آن حکیم فرزانه اثبات کرد که زبان شیرین فارسی از دیگر زبانها کمتر نیست و هر گونه فکر و مفهوم را بدون استفاد ه از لغات خارجی (به طور مثال عربی ) و لغات مهجور فارسی قابل تعبیر و بیان است .
فردوسی به عفت درکلام و عزت نفس و پاکی سخن ، شهرت دارد و از این نظربر سایر شاعران پارسی گوی برتری و فزونی دارد . فردوسی از نادر شاعران پارسی گوی است که عبارات و اشعارش از کلمات و واژه های ناپسند و زشت ، تهی و کلام و سخن را بدین کلمات لغو و نازیبا ، نیالوده است و عفت کلام را به کمال مراعات نموده است .
برای آنکه بتوان سخن پخته ، سخن استوار ، سخن شایسته و بایسته و سخن دلپذیر گفت و در نوشتن مطالب از تنوع کلامی استفاده کرد کاربرد کلمات متنوع و واژه های متفاوت و گویا ضرورت دارد ، شاهنامه حکیم فردوسی بهترین منبع برای تنوع واژه ها و کلام است. فردوسی صرفا در شاهنامه ، حدود ۹۰ واژه ترکیبی ، و بیشتر بدیع و ابتکاری ازکلمه « سخن» را ، بکار برده است . این واژه ها ، ترکیبی از کلمه سخن و اغلب یک صفت یا مصدر فعل است.
نویسندگان و گویندگان در عصر حاضر نیز با انتخاب و کاربرد این واژه ها و تنوع کلامی می توانند در بیان کلام و نوشتن هرگونه مطلب گزارشی ، علمی و اجتماعی از این گونه واژه ها استفاده کنند به نحوی که مقصود گوینده یا نویسنده از بیان مطلب برای شنونده یا خواننده ، بهتر قابل فهم و درک باشد .
به طور کلی ، حکیم فردوسی واژه « سخن» و ترکیبات آن را در بیش از سه هزار بیت ازاشعار شاهنامه بکار برده است ، اما کلمه سخن در ابیات شاهنامه ، برای بیان مقاصد مختلفی مورد استفاده بوده و مفاهیم متنوعی در اشعار حکیم طوس دارد. در بسیاری از این سه هزار بیت شاهنامه ، کلمه سخن همان مفهموم آشنای هر ذهن یعنی ؛ گفتن ، بیان کردن ، گفتگو و اظهار مقصود را دارد ولی در تعدادی از ابیات دیگراز کلمه سخن برای ادای مقاصد ومفاهیم گوناگونی استفاده شده است . بدینوسیله فردوسی با کاربرد واژه سخن در مفاهیم مختلف ، بیان مقصود در موارد و معانی متفاوتی را امکان پذیر نموده است. فردوسی با کاربرد مفاهیم گوناگون از واژه سخن ، ضمن کاربرد ابتکاری و نوین از کلمات ، در حقیقت ، وسعت و قدرت بیان ،استواری در کلام و توان فکر و اندیشه خود را افزایش داده و ابزاری برای شرح رویدادها گوناگون و طرح افکار مختلف در قالب شعر ایجاد کرده است .
در این نوشته به تعدادی از این مفاهیم و کاربردها از کلمه « سخن » اشاره می گردد ، همانطوری که ملاحظه می شود به بیش از شصت شرح و بیان منظور ، رفتار ، عملکرد و افکار پهلوانان ، گردان ، شاهان و شهریاران و شخصیت های شاهنامه ، با کاربرد کلمه یا واژه « سخن » با مفاهیم نوین و متفاوت و مبتکرانه ، پرداخته می شود .
که اندر سخن ها میانجی بود
***
پدر زان سخن کی آگاه بود
***
به سهراب و دستان رسید این سُخن
که شه با سپهبد چو افکند بُن
***
فرستاده تازان به کابل رسید
وزو شاه کابل سخن ها شنید
***
چو بشنید افراسیاب این سخن
که دستان جنگی چه افکند بن
***
سخن چون به گوش سپهبد رسید
ز شادی دل اندر برش برتپید
***
به هرجای کارآگهان داشتی
***
یکی رای با دانش افگند بن
***
سخن های رستم به نای و به رود
بگفتند بر پهلوانی سرود
***
برین شادمان باش و تندی مکن
***
به دانش روان را همی پرورد
***
به پیری رسیده سخن جوی بود
***
سخن رفت از آن شهر با آفرین
***
ز کند آوران سرخه را پیش خواند
ز رستم فراوان سخن ها براند
***
که بایست پشتش به خسرو نمود
***
جز ار آفرینت سخن نشنویم
***
که چون راندی در نشیب و فراز
***
سخنهای قیدانه چندی بران
***
پر اندیشه زان سخن شهریار
***
ز تارک دم آب برتر گذشت
***
سپه را چنین دل شکسته مکن
***
که شاه از بدیها چه افکند بن
***
روان و دلش را سوی داد آوریم
***
به کابل رسیدند خندان و شاد
سخن های دیرینه کردند یاد
***
شگفتی سخن های فرح نوشت
***
که از تو سخن را چه باید نهفت
***
وز ایدون که این راز داری زمن
گشاده به من بر بپوشی سخن
***
تو این راز مگشای و با کس مگوی
مرا جز نهفتن سخن ، نیست روی
***
بدان تا چه گونه برآید سخن
***
که با مات چونین نباشد سخن
***
سخن ها از اندازه اندر گذشت
***
بباید یکی شاه خسرو نژاد
که دارد گذشته سخن ها به یاد
***
تو مهمان ما باش و تندی مکن
به کام تو گردد سراسر سُخن
***
دهد شاه را آگهی زین سُخن
که سالار لشکر چه افکند بُن
***
کسی راه دیگر نیفکند بن
***
کند ناز برتو ، بپوشد سخن
***
سخن های شایسته باستان
***
بر افشان که دانش نیاید به بن
***
برفتند دانندگان سخن
جوان و جهاندیده و مرد کهن
***
جوانی به بالا ، سخن پیر بود
***
خرامید از آن سایه سرو بن
***
گل مهر آورد و آمد دمان
***
دل نامور زان سخن زنده شد
***
نباید به گیتی جزو رهنمای
***
سخن هر چه گویی سراینده ام
***
سخن هر چه دانستم انداختم
***
بجایی که تنگ آندر آمد سخن
پناهت بجز پاک یزدان مکن
***
بپرسد ز پرهیزکاران سخن
***
سخن بگسل آلوده و نابکار
***
وزان شهر و آن داستان کهن
***
سخن های سیمرغ در سر گرفت
***
ترا پوزش اندر پدر ننگ نیست
***
بداند سخن گفتن نابکار
***
سخن را نگه داشتم سال بیست
بدان تا سزاوار این گنج کیست
***
سخن های بایسته آبدار
***
به اندازه باید به هر در سخن
***
که گر زین سخن بگسلد جان من
***
چرا ماند این روز بر کوه کس
***
سخن جز به شمشیر با او مگوی
مجوی از در آشتی هیچ روی
***
سر و تخت و تاجت به پی بسپرم
***
که هرگز نماند سخن در نهفت
***
سکندر شد و ماند ایدر سخن
***
گذشت سخنها بر و بر براند
***
پر ازکین دل از روزگار کهن
***
زبان بر نیا برگشاده مکن
***
کجا خواهی آهنگ آورد کن
***
هیونی تگاور برون تاختند
***
سه روز اندر این کار رای آوریم
سخن های بهتر بجای آوریم
***
دو کشور شود زین سخن شادکام
***
همی راستی جوی و بنمای روی
سخن بر چه سان رفت ؟ با من بگوی
***
بدو گفت رستم که ای مرد پیر
سخن ها بدین گونه آسان مگیر
***
ابا نامه و با سخن های تلخ
***
بپیچی ازین بد ، نگردی کهن
***
سرآید سخن چون بپوشید روی
***
پراکنده شد رسمهای کهن
***
به اندک سخن دل برانگیختن
***
نبیند همانا مرا نیز روی
***
بر آتش یکی را بباید گذشت
از این گونه از کس نبردم سخن
***
ز خسرو چنین خام باشد سخن
-----------------------
به قلم: حجت الله مهریاری
شاهنامه منبع بزرگی ازمعانی و مفاهیم مختلف است و تنها کتاب قصه و سرگذشت اسطوره ها نیست . فلسفه و حکمت هست ،اخلاق و عبرت از دنیا هست ،غزل هست ، سرود و رجز هست و بالاخره تمام فنون سخن هست ، تنوع کلام و واژه های فارسی هست .
فردوسی حکیم در فن بلاغت و شوایی کلام استاد بود و ذوق و ذهن سلیم و روشن داشت و بخوبی و مهارت یک سخن شناس از پس مضایق سخن برآمده و مسالک دقیق شناخته و وجوه اتصال و انفصال مفاهیم و ابتدا و ختم مقاصد را دانسته است . بدین علت است که آن حکیم فرزانه اثبات کرد که زبان شیرین فارسی از دیگر زبانها کمتر نیست و هر گونه فکر و مفهوم را بدون استفاد ه از لغات خارجی (به طور مثال عربی ) و لغات مهجور فارسی قابل تعبیر و بیان است .
فردوسی به عفت درکلام و عزت نفس و پاکی سخن ، شهرت دارد و از این نظربر سایر شاعران پارسی گوی برتری و فزونی دارد . فردوسی از نادر شاعران پارسی گوی است که عبارات و اشعارش از کلمات و واژه های ناپسند و زشت ، تهی و کلام و سخن را بدین کلمات لغو و نازیبا ، نیالوده است و عفت کلام را به کمال مراعات نموده است .
برای آنکه بتوان سخن پخته ، سخن استوار ، سخن شایسته و بایسته و سخن دلپذیر گفت و در نوشتن مطالب از تنوع کلامی استفاده کرد کاربرد کلمات متنوع و واژه های متفاوت و گویا ضرورت دارد ، شاهنامه حکیم فردوسی بهترین منبع برای تنوع واژه ها و کلام است. فردوسی صرفا در شاهنامه ، حدود ۹۰ واژه ترکیبی ، و بیشتر بدیع و ابتکاری ازکلمه « سخن» را ، بکار برده است . این واژه ها ، ترکیبی از کلمه سخن و اغلب یک صفت یا مصدر فعل است.
نویسندگان و گویندگان در عصر حاضر نیز با انتخاب و کاربرد این واژه ها و تنوع کلامی می توانند در بیان کلام و نوشتن هرگونه مطلب گزارشی ، علمی و اجتماعی از این گونه واژه ها استفاده کنند به نحوی که مقصود گوینده یا نویسنده از بیان مطلب برای شنونده یا خواننده ، بهتر قابل فهم و درک باشد .
به طور کلی ، حکیم فردوسی واژه « سخن» و ترکیبات آن را در بیش از سه هزار بیت ازاشعار شاهنامه بکار برده است ، اما کلمه سخن در ابیات شاهنامه ، برای بیان مقاصد مختلفی مورد استفاده بوده و مفاهیم متنوعی در اشعار حکیم طوس دارد. در بسیاری از این سه هزار بیت شاهنامه ، کلمه سخن همان مفهموم آشنای هر ذهن یعنی ؛ گفتن ، بیان کردن ، گفتگو و اظهار مقصود را دارد ولی در تعدادی از ابیات دیگراز کلمه سخن برای ادای مقاصد ومفاهیم گوناگونی استفاده شده است . بدینوسیله فردوسی با کاربرد واژه سخن در مفاهیم مختلف ، بیان مقصود در موارد و معانی متفاوتی را امکان پذیر نموده است. فردوسی با کاربرد مفاهیم گوناگون از واژه سخن ، ضمن کاربرد ابتکاری و نوین از کلمات ، در حقیقت ، وسعت و قدرت بیان ،استواری در کلام و توان فکر و اندیشه خود را افزایش داده و ابزاری برای شرح رویدادها گوناگون و طرح افکار مختلف در قالب شعر ایجاد کرده است .
در این نوشته به تعدادی از این مفاهیم و کاربردها از کلمه « سخن » اشاره می گردد ، همانطوری که ملاحظه می شود به بیش از شصت شرح و بیان منظور ، رفتار ، عملکرد و افکار پهلوانان ، گردان ، شاهان و شهریاران و شخصیت های شاهنامه ، با کاربرد کلمه یا واژه « سخن » با مفاهیم نوین و متفاوت و مبتکرانه ، پرداخته می شود .
اختلاف
چو شاپور مهتر گوانجی بودکه اندر سخن ها میانجی بود
***
اطلاع و خبر
چو هنگام برگشتن شاه بودپدر زان سخن کی آگاه بود
***
به سهراب و دستان رسید این سُخن
که شه با سپهبد چو افکند بُن
***
فرستاده تازان به کابل رسید
وزو شاه کابل سخن ها شنید
***
چو بشنید افراسیاب این سخن
که دستان جنگی چه افکند بن
***
سخن چون به گوش سپهبد رسید
ز شادی دل اندر برش برتپید
***
اطلاعات
فراوان سخن در نهان داشتیبه هرجای کارآگهان داشتی
***
پیشنهاد - رای
چو بشنید افراسیاب این سخنیکی رای با دانش افگند بن
***
سخن های رستم به نای و به رود
بگفتند بر پهلوانی سرود
***
پند نصیحت
بد و گفت مادر که بشنو سخنبرین شادمان باش و تندی مکن
***
تجربه
گذشته سخن یاد دارد خردبه دانش روان را همی پرورد
***
تحقیق و علم
پزشکی سراینده برزوی بودبه پیری رسیده سخن جوی بود
***
تعریف و توضیح
چو پیران بیامد ز هند و ز چینسخن رفت از آن شهر با آفرین
***
ز کند آوران سرخه را پیش خواند
ز رستم فراوان سخن ها براند
***
تصمیم
بر افراسیاب آن سخن مرگ بودکه بایست پشتش به خسرو نمود
***
تمجید و تعریف
به هر سو که آییم و اندر شویمجز ار آفرینت سخن نشنویم
***
توضیح گزارش
سخن راند از رنج و راه درازکه چون راندی در نشیب و فراز
***
تهدید
مرا چون فرستادگان پیش خوانسخنهای قیدانه چندی بران
***
حادثه
خروشی برآمد بلند از حصارپر اندیشه زان سخن شهریار
***
حد و اندازه
سپه را ز کوشش سخن برگذشتز تارک دم آب برتر گذشت
***
حرکت صدا
از ایرانیان نیست چندین سخنسپه را چنین دل شکسته مکن
***
خاطرات ( بد)
برو بر شمردند یکسر سخنکه شاه از بدیها چه افکند بن
***
خاطره و دیدارگذشته
سخن هر چه باید به یاد آوریمروان و دلش را سوی داد آوریم
***
به کابل رسیدند خندان و شاد
سخن های دیرینه کردند یاد
***
جواب و نامه
پس آن نامه سام پاسخ نوشتشگفتی سخن های فرح نوشت
***
راز- حرف سربسته
وزان پس هجیر سپهبدش گفتکه از تو سخن را چه باید نهفت
***
وز ایدون که این راز داری زمن
گشاده به من بر بپوشی سخن
***
تو این راز مگشای و با کس مگوی
مرا جز نهفتن سخن ، نیست روی
***
راه کار
بسی نامداران گشته کهنبدان تا چه گونه برآید سخن
***
رویارویی و مقابله
تو در جنگ چندین دلیری مکنکه با مات چونین نباشد سخن
***
رویداد ، واقعه
کنون پادشاهی پر آشوب گشتسخن ها از اندازه اندر گذشت
***
بباید یکی شاه خسرو نژاد
که دارد گذشته سخن ها به یاد
***
تو مهمان ما باش و تندی مکن
به کام تو گردد سراسر سُخن
***
دهد شاه را آگهی زین سُخن
که سالار لشکر چه افکند بُن
***
روش چاره
ببودند یکسر بدین یک سخنکسی راه دیگر نیفکند بن
***
داد و دهش
چو دل بر نهی بر سرای کهنکند ناز برتو ، بپوشد سخن
***
داستان- حکایت
کنون برگشایم در داستانسخن های شایسته باستان
***
دانش
وگر چند بخشی ز گنج سخنبر افشان که دانش نیاید به بن
***
برفتند دانندگان سخن
جوان و جهاندیده و مرد کهن
***
دانایی و دانش
مر جام ازو پر می و شیر بودجوانی به بالا ، سخن پیر بود
***
درنگ و تأمل
نماند آن زمان جای سخنخرامید از آن سایه سرو بن
***
درخواست
چو بشنید از و این سخن باغبانگل مهر آورد و آمد دمان
***
دیدار
ز ایوان چو مردم پراکنده شددل نامور زان سخن زنده شد
***
دین و مسلک
سخن گفتن مزدک آید بجاینباید به گیتی جزو رهنمای
***
فرمان دستور
تهمتن بد و گفت من بنده امسخن هر چه گویی سراینده ام
***
فکر اندیشه
از اندیشه من دل بپرداختمسخن هر چه دانستم انداختم
***
بجایی که تنگ آندر آمد سخن
پناهت بجز پاک یزدان مکن
***
سابقه و عملکرد
بدان تا زکردارهای کهنبپرسد ز پرهیزکاران سخن
***
ساکت کردن، کشتن
بانبوه لشکر به جنگ اندر آرسخن بگسل آلوده و نابکار
***
سرگذشت
ز گنگ سیاوش گویم سخنوزان شهر و آن داستان کهن
***
سفارش
سر جنگجویان سپه برگرفتسخن های سیمرغ در سر گرفت
***
شرایط اوضاع
گر آرام گیری سخن تنگ نیستترا پوزش اندر پدر ننگ نیست
***
شعر نظم
من این را نبشتم که تا شهریاربداند سخن گفتن نابکار
***
سخن را نگه داشتم سال بیست
بدان تا سزاوار این گنج کیست
***
عبارات و مفاهیم
نبشتند نامه یکی شاهوارسخن های بایسته آبدار
***
عدالت
به بخشش بیارای و زفتی مکنبه اندازه باید به هر در سخن
***
عهد و پیوند
چنین گفت با نامدار انجمنکه گر زین سخن بگسلد جان من
***
عمل و اقدام
به گرز و به خنجر سخن گوی و بسچرا ماند این روز بر کوه کس
***
سخن جز به شمشیر با او مگوی
مجوی از در آشتی هیچ روی
***
فرمان و دستور
و گر بگذری زین سخن نگذرمسر و تخت و تاجت به پی بسپرم
***
فطرت و ذات
چو بشنید رستم بر آشفت و گفتکه هرگز نماند سخن در نهفت
***
قصه و سرگذشت
چنینست رسم سرای کهنسکندر شد و ماند ایدر سخن
***
قول و قرار
شه نامدار ، پهلوان را بخواندگذشت سخنها بر و بر براند
***
گله شکایت
برفتند پیچان و لب پر سخنپر ازکین دل از روزگار کهن
***
لجاجت
ولیکن تو ای پور خیره سخنزبان بر نیا برگشاده مکن
***
لاف رجز
بدو گفت بیژن که تا کی سُخنکجا خواهی آهنگ آورد کن
***
مشاوره، همفکری
سخن ها ز هرگونه ای ساختندهیونی تگاور برون تاختند
***
سه روز اندر این کار رای آوریم
سخن های بهتر بجای آوریم
***
موضوع، قضیه
مگر با درود و پیام و سلامدو کشور شود زین سخن شادکام
***
همی راستی جوی و بنمای روی
سخن بر چه سان رفت ؟ با من بگوی
***
بدو گفت رستم که ای مرد پیر
سخن ها بدین گونه آسان مگیر
***
مطلب
من اکنون هیونی فرستم به بلخابا نامه و با سخن های تلخ
***
مکر و حیله
پشیمانی آید ترا زین سخنبپیچی ازین بد ، نگردی کهن
***
مرگ و خاتمه حیات
وزان پس تن من نهید اندرویسرآید سخن چون بپوشید روی
***
مالیات - بهره
به ناکشته اندر نبودی سخنپراکنده شد رسمهای کهن
***
محرک و دلیل
ابر شاه زشتست خون ریختنبه اندک سخن دل برانگیختن
***
وصیت
سخن هر چه گفتم به مادر بگوینبیند همانا مرا نیز روی
***
وضع حال
ز هر دو سخن چون برین گونه گشتبر آتش یکی را بباید گذشت
نام و عنوان
من از کودکی تا شده ستم کهناز این گونه از کس نبردم سخن
***
نظر دیدگاه
همی گویی از خویشتن دور کنز خسرو چنین خام باشد سخن
-----------------------
به قلم: حجت الله مهریاری