و جز اینان، شاعران دیگر هم. كه البته مستقیما" با طبیعت صرف روبهرو نیستند. یعنی صرف وصف طبیعت را در شعر آنان نمی توان دید، ولی آنها نیز به نحوی با طبیعت در آمیخته اند و در اشعار آنها، تصویرهای گوناگون طبیعت در حكم ما به ازاءهای بیان اندیشههای آنهاست. و البته شاعرانی بوده اند و هستند كه مطلقا" با طبیعت سر و كار نداشتهاند و طبیعت همواره در حاشیه شعر آنها و در حقیقت تحت ااشعاع دور پروازهای تخیل و تفكر آنها بوده است. مثلاً "فردوسی" و "مولوی" و "حافظ" یا "دانته" و "شكسپیر" و "گوته".
(طبیعت و شعر در گفتگو باشاعران شاه حسینی،87 و88)
شاید بتوان گفت كه در یك دوره از تاریخ، همه انسانها شاعر بوده اند، در آن دوره ای كه از رویدادهای عادی طبیعت در شگفت میشدند و هر نوع ادراك حسی از محیط برای آنها تازگی داشت، حیرت آور بود و نام نهادن بر اشیاء خود الهام شعری بود. دیدن صاعقه، با احساس جریان رودخانه و سقوط برگها بدون هیچگونه نسبتی با زندگی انسان، خودبخود تجربه ابتدایی و بیداری شعری و شعوری بود.كشف هر یك از قوانین طبیعت، خود نوعی بیداری است، نوعی تجربه است، نوعی شعر است.
اشعار پر شور بزرگترین شاعر عبری، با تصویرهای وام گرفته از پرستندگان مشرك طبیعت كه آنها را احاطه كرده بودند یا در دوران تبعید از دیاری به دیار دیگر میدیدند، سر زده است. در این شعرها هر نمود طبیعت، زنده به نظر میآید، چنان كه در اشعار رمی، یونانی، مصری، بابلی و هندی. در ادب (ادبیات) بدوی هندی و در تصاویر اشعار چینی و ژاپنی، طبیعت به مثابه یك كل عظیم خدایی شده، جلوه میكند و در صورتهای جلوه، گر چه در مواردی گوناگون است، اما به اشكال مشابه اشارت دارد. (طبیعت وشعر در گفتگو با شاعران شاه حسینی.62)
اولین بار كه ادراك نسبی میان عنصری از طبیعت با عنصری دیگر از طبیعت یا زندگی بوجود میآید، آن نخستین ادارك كننده نسبت به آن تجربه یا بیداری، شاعر است و آنكه بار دیگر از آن تجربه به همانگونه سخن بگوید، در حقیقت از آگاهی خویش نسبت به آن بیداری اولی سخن گفته است.(طلا در مس، در شعر و شاعری براهنی )
ژراردونروال كه میگوید : آنكه برای نخستین بار روی خوب را به گل تشبیه كرد، شاعر است و دیگران مقلد او.
امروز ناقدان معاصر، بر اساس همین عقیده، میكوشند كه شعر را وهنر را تجربه انسان بنامند و قدیمیترین كسی كه از شعر به عنوان تجربه یاد كرده است، یكی از ناقدان اسلامی، یعنی ابن اثیر است كه در كتاب الاستدراك (1) از ارتباط شعر و تجربه سخن گفته است و در اروپا امیل زولا این تعبیر را رواج داده است.
تجربه شعری چیزی نیست كه حاصل اراده شاعر باشد، بلكه یك رویداد روحی است كه ناآگاه در ضمیر او انعكاس مییابد، مجموعه ای از حوادث زندگی اوست، به گفته الیوت : خواندن كتاب اسپیوزا وصدای ماشین تایپ و بوی غذایی كه برای شام در حال پخته شدن است، همه اینها ممكن است تجربه یك لحظه باشد.
از آنجا كه هر كسی در زندگی خاص خود تجربه هایی ویژه خویش دارد، طبعا" صور خیال او نیز دارای مشخصاتی است و شیوه خاصی دارد كه ویژه خود اوست و نوع تصاویر هر شاعر صاحب اسلوب و صاحب شخصیتی بیش و كم اختصاصی اوست و آنها كه شخصیت مستقل شعری ندارند، اغلب از رهگذر اخذ و سرقت در خیالهای شعری دیگران آثاری بوجود میآورند. (كدكنی. صور خیال در شعر فارسی)
در رابطه با این موضوع و صور خیال و برداشتهای شاعران از طبیعت دسته بندیهای گوناگونی را میتوان انجام دادو همانطور كه در ادامه مطالب آورده خواهد شد نوع نگاه شاعر, دوره و زمان زندگی و مسائل اقتصادی وسیاسی و... یا برداشت از طبیعت باعث ایجاد این تفاوتها شده است. برای بیشتر آشنا شدن با این تغییرات در ابتدا به صورت كلی ادوار شعر فارسی و نوع سبكهای بوجود آمده توضیحات مختصری داده خواهد شد و در ادامه به بحث موردی در رابطه با نوع نگاه شاعرانی كه بیشترین تاثیراز طبیعت در اشعار آنها دیده میشود میپردازیم : (ابن اثیر. الاستدراك فی الرد علی رساله ابن الدهان، مصر 1958 ص 17 مقدمه.)
ادوار شعر فارسی
ادوار شعر فارسی بنا به آنچه معمول است به صورت زیر تقسیم شده است :سبك خراسانی، نیمه دوم قرن سوم، قرن چهارم و قرن پنجم
سبك حد واسط یا دوره سلجوقی، قرن ششم
سبك عراقی، قرن هفتم، هشتم و نهم
سبك حد واسط یا مكتب وقوع و واسوخت، قرن دهم
سبك هندی، قرن یازده و نیمه اول دوازده
دوره بازگشت، اواسط قرن دوازده تا پایان قرن سیزدهم
سبك حد واسط یا دوران مشروطیت، نیمه اول قرن چهاردهم
سبك نو، از نیمه دوم قرن چهاردهم به بعد (خلاصه سبك شناسی شعر فارسی، سید)
شعر ایران از آغاز تا قرن ششم هجری
در شعر پارسی این دوره كه به سبك خراسانی یا تركستانی معروف شده است معمولترین قالب شعری قصیده و مثنوی است و از نظر محتوانوع غالب در مثنوی حماسه است ودر قصیده مدح وستایش و وصف طبیعت است وهجو كه مسائل اجتماعی و عواطف شخصی شاعر است رادرآن راهی نیست. در این دوره شاهنامههای منظومی چون شاهنامه دقیقی، گرشاسبنامه اسدی توسی، شاهنامه فردوسی و... تالیف شد. ( نوبخت. نظم ونثر پارسی در زمینه اجتماعی)مختصات فكری سبك خراسانی
شعر این دوره شعری شاد و پر نشاط است و از محیطهای اشرافی و گردش و تفریح و باغ و بزم سخن میگوید و دلایل آن یكی روحیه ایرانیان كهن و دوم زندگی شاعران بود كه صلههای گران میگرفتند و مرفه میزیستند و به دربارها رفت و آمد داشتند. با این همه از پند و اندرز و موعظه خالی نیست. روحیه حماسی بر اشعار این دوره حاكم است برونگراست و هرچند دقایق امور عینی را وصف میكند اما با دنیای درون و احساسات و عواطف و هیجانها و مسائل روحی سر و كار ندارد. توصیف آنقدر غنی است و از جزئیات طبیعت از قبیل انواع گلها و پرندهها و باغها و میو مطرب و باده انداختن و برف و تیغ و رنگین كمان توصیفات دقیقی شده است. عینی بودن شعر سبب شده است كه شاعران به توصیف جزئیات طبیعت بپردازند و شیوه آنها در این زمینه تشبیه مركب و تشبیه تفصیلی (تشبیه حماسی) است. (سبك شناسی، شمیسا)شاعران معروف این دوره رودكی، فردوسی، عنصری، فرخی، منوچهری و ناصر خسرو هستند.
شعر پارسی از قرن ششم تا قرن یازدهم :
درسال 616 هجری مغولان بر ایران تاختند وچون آوار بر سر ایران فرود آمدند و تمدن ایران را به تباهی كشاندند آوارهگی مداحان آوازه جو بیشتر شد این آوارهگی آنان را با ناكامیها و تباهیهای جامعه آشنا كرد و تلخكام و نومید و خیال بافشان ساخت شاعران كه دیگر به ندرت خادم خان و امیری مقتدر بودند از الفاظ و معانی رسمی و زبان تشریفاتی آزاد شدند و به جای مفاهیم قالبی گذشته به درد دل پرداختند و به جای قصیده و قطعه كه مفهومها را منظم و منطقی بیان میكرد متناسب با اوضاع واحوال پریشان روزگار به غزل و رباعی كه فاقد تسلسل معانی است توسل جستند. مثنویهای حماسی، جای به مثنویهای روایی تغزلی، عرفانی و اخلاقی داد. نابسامانیها در ادبیات غزل هم رخ نمود به طوری كه هرچه از دوران حمله مغول پیش تر میرویم ابیات غزل مستقل تر میشود كه اوج آن را در غزلهای حافظ میبینیم. حافظ خود به آن نظم پریشان میگوید. به جز آن دامنه زیبایی شناسی در غزل سبك عراقی گسترده شد. در كنار عناصری چون كمان ابرو و كمند زلف و ترك غارتگر و... كه زمینههای اجتماعی آن در چپاولگریهای هلاكویی و تیموری وجود داشت عناصر زیبایی شناسی برگرفته از طبیعت هم جای گرفت. شاعر زیبایی گلزار و آب و رنگ ارغوان را در چهره یار دید گل و سنبل و سرو و بوستان و پرندگان و آهوان و حالات آنها به جای آن كه در تشبیت قصیده جای بگیرد وسیله ای شد برای وصف معشوق.در این دوره عناصر زیبایی شناسی مدام در حال دگرگونی است شاعر دیگر به كمند زلف قانع نیست از موی پیچش آن را میبیند و از ابرو اشارتهای ابرو را.
در دوره مورد بحث (سبك عراقی) غزل عاشقانه و عارفانه در كنار هم میزیستند و یكدیگر تاثیر میگذاردند. هم عاشقان معشوق مجازی از تعبیرات عارفانه سود میجستند و هم شعرای عارف تعابیر مجازی را به طور نمادین برای بیان مقصود به كار میبردند. با آغاز نمادگرایی عرفانی در شعر عناصر زیبایی شناسی یاد شده به صورت نمادهای اسطوره ای جاودانه در آمد. كمند موی نماد عالم كثرت شد و خال كه از اسباب حسن بود به عالم وحدت تعالی یافت و نمونههای دیگر از این دست. آن گاه عشق مجازی و حقیقی به هم پیوند خورد و شاعر عارف جلوه معشوق ازلی را در جمال معشوق زمینی دید و به آن تعبیر معروف ماه را در طشت خانه به تماشا ایستاد این ویژه گی سبب شده است كه در بسیاری از غزلیات این دوره ,بدون آشنایی با جهان بینی شاعر نمی توان خط قاطعی بین آن دو كشید. (نوبخت. نظم ونثر پارسی در زمینه اجتماعی)
سبك آذربایجانی
به طور كلی از نظر تحول در فكر و مختصات ادبی شعر سبك آذربایجانی در اوج روند تكامل شعری قرن ششم قرار دارد. در شعر سبك آذربایجانی از نظر فكری فاضل نمایی و اشاره به علوم مختلف، تعلیمات گوناگون از جمله به آداب و رسوم مسیحیت (آران همجوار با ارمنستان)، اشاره به فولكور و عقاید عامیانه از جمله طب و نجوم و جانور شناسی عامیانه مطرح است به نحوی كه شعر این مكتب غالب محتاج به شرح و تفسیراست. لحن حماسی در شعر این دوره تبدیل به مفاخره شده است و شاعران این مكتب معمولا درستایش خود داد سخن داده اند. شاعران دیگر را قبول ندارند و هجو میكنند و هم چنین نوعی عرفان نزدیك به شرع از نوع عرفان سنایی در اشعار این مكتب هست. دیگر از ممیزات فكری شعر این مكتب ایران دوستی و توجه به معارف ایران باستان است چنان كه خاقانی در قصیده ایوان مدائن از مجد و عظمت گذشته ایران یاد كرده است و نظامی متهم به طرفداری از آیین گران و مجوسان بوده است.نمونه كامل اشعار این مكتب را در قصیده دردیوان خاقانی ودر مثنوی در آثار نظامی میتوان جست.(سبك شناسی، شمیسا)
قرن ششم (شعرعرفانی)
بی توجهی شاهان سلجوقی در اوایل كار به شاعران (نسبت به دوره غزنوی) باعث شد كه شاعران كم و بیش به غزل هم توجه كنند یعنی به جای مدح ممدوح به مدح معشوق و به جای توصیف طبیعت به بیان عواطف و احساسات خود بپردازند و به طور كلی از قصیده گاهی به تغزل آن بسنده نمایند. اما در دورههای قبل بازار قصیده و مدح و صله داغ بود. (سبك شناسی، شمیسا)
سبك هندی
در سبك هندی چگونگی برخورد شاعر با طبیعت سخت شایان است، شاعر به جای آنكه در طبیعت قرار بگیرد و آن را وصف كند طبیعت است كه در روح شاعر تاثیر كرده و شعر بیان این تاثر است. در سبك هندی شاعر نقاش طبیعت نیست آنچه در عالم خارج واقع میشود برای شاعر مهم نیست بلكه مهم حالاتی است كه این امور خارجی در ذهن شاعر به وجود میآورد برون نگری جای خود را به درون نگری میدهد. گل با در آغوش شبنم خفتن تر دامن میشود شاخه دشمن دوست نهایی است كه زندان بلبل خواهد شد و آبشار دردمندی است كه سر به دیوار میكوبد و میگرید اینگونه برخورد شاعرسبك هندی با طبیعت سمبولیستهای اروپا را تداعی میكند (شعر نقاشی نیست بلكه تظاهری از حالات روحی است و تا سرحد امكان باید ازواقعیت عینی به واقعیت ذهنی رسید. سمبولیستها میگویند : نظرات ما درباره طبیعت عبارت از زندگی روحی خودمان است. ماییم كه حس میكنیم و نقش روح خودمان است كه در اشیا منعكس میشود از دیگر ویژه گیهای سبك معروف به هندی ورود واژهها و اصطلاحهایی است كه تا آن زمان بار ورود به بارگاه شعر را نداشته اند. (سبك شناسی، شمیسا)عناصر طبیعت در صور خیال
شعر فارسی را در فاصله سه قرن نخستین، یعنی تا پایان قرن پنجم هجری، باید شعر طبیعت خواند. زیرا، با اینكه طبیعت همیشه از عناصر اولیه شعر در هر زمان و مكانی است و هیچگاه شعر را از طبیعت به معنی وسیع كلمه نمی توان تفكیك كرد، شعر فارسی در این دوره به خصوص از نظر توجه به طبیعت، سرشارترین دوره شعر در ادب فارسی است. چرا كه شعر فارسی در این دوره شعری است آفاقی و برون گرا. یعنی دید شاعر بیشتر در سطح اشیاء جریان دارد و در ورای پرده طبیعت و عناصر مادی هستی، چیزی نفسانی و عاطفی كمتر میجوید بلكه مانند نقاشی دقیق كه بیشترین كوشش او صرف ترسیم دقیق موضوع نقاشی خود شود شاعر نیز در این دوره همت خود را مصروف همین نسخه برداری از طبیعت و عناصر دنیای بیرون میكند و كمتر میتوان حالتی عاطفی یا تاملی ذهنی را در ورای توصیفهای گویندگان این عصر جستجو كرد.به گفته الیزابت درو : شعری كه از طبیعت سخن بگوید درهمه اعصار مورد نظر شاعران بوده است اگر چه نوع آن به اختلاف ذوق هر دوره و حساسیت شاعران، متفاوت بوده است اما در شعر فارسی، با در نظر گرفتن ادوار مختلف آن، هیچ دوره ای شعر به طبیعت ساده و ملموس این مایه وابستگی نداشته ست و این قدر نزدیك نبوده است زیرا كه در هیچ دوره ای شعر فارسی اینقدر از جنبه نفسانی انسانی و خاطر آدمی به دور نبوده است و این مساله آفاقی بودن شعر فارسی در این عصر، بیشتر به خاطر این است كه در این دوره از نظر موضوعی بیشترین سهم از آن شعرهای درباری و مدحی است و یا حماسهها و در هر دو نوع، من شاعر مجال تجلی نمی یابد تا شعر را به زمینههای انفسی و درونی بكشاند.
طبیعت در شعر این دوره به دو گونه مطرح میشود نخست از نظر توصیفهای خالص كه وصف به خاطر وصف باید خوانده شود و اینگونه وصفها در قطعههای كوتاهی كه از گویندگان عصر سامانی از قبیل شعرهای كسایی بر جای مانده به خوبی دیده میشود و بی گمان این شعرها شعرهایی است كامل و نباید تصور كرد كه بریده هایی از یك قصیده مدحی است مانند :
آن خوشههای رزنگر آویخته سیاه
گویی همه شبه به زمرد درو زنند
و آن بنگ چزد بشنو در باغ نیمروز
همچو سفال نو كه به آبش فرو زنند (عوفی. لباب الاباب، ص272)
و اینگونه قطعههای كوتاه وصفی در شعر شاعران تازی از قبیل ابن معتز و ابن رومی و سری رفاء نمونههای بسیار دارد و منظور از آنها وصف به خاطر وصف است و نوعی نقاشی.
از این گونه شعرهای كوتاه كه بگذریم قصایدی است درباره طبیعت كه مستقیما" مطرح میشود اما به بهانه مدیح یا بندرت موضوعی دیگر در همین حدود، این دسته شعرها را نیز باید از مقوله وصف به خاطر وصف به شمار آورد، از قبیل بیشتر وصفهای منوچهری.
در این گونه وصفها، كه حاصل مجموعه ای از تصاویر طبیعت است، جز ترسیم دقیق چهرههای طبیعت شاعر قصدی هنری ندارد و اینگونه تصاویر طبیعت گاه به طور تركیبی در ضمن قصاید ترسیم میشود و گاه جنبه روایی و وصف قصه وار دارد و در این وصفهای قصه وار، اگر چه تنوع كمتر دیده میشود، اما حركت و حیات بیشتر است، از قبیل بعضی قصاید منوچهری كه درآن به طور روایی به وصف طبیعت میپردازد و نمونه دقیق تر آن را باید در مسمطهای او جستجو كرد.
درمجموع، همه این انواع توصیف ـ كه باید انها را وصف به خاطر وصف خواند ـ تصویرهایی هستند بسیار ساده و آفاقی دور از هر ـ گونه زمینه عاطفی و در بحث ما مجال تحقیق درباره انواع و جزئیات این وصفها نیست، اما یك نكته را در باب اینگونه وصفها نباید فراموش كرد كه عناصری كه صور خیال را تشكیل میدهد به طور طبیعی از اجزای دیگر طبیعت و دنیای ماده است و این كار نتیجه طبیعی موضوع شعر است، اگر چه در همین نوع شعرها نیز ـ در پایان این دوره ـ گاه، یك روی تصویر طبیعت امور انتزاعی و ذهنی است آنگونه كه در اواخر این دوره در شعر مسعود سعد میخوانیم :
دوش گفتی ز تیرگی شب من
زلف حور است و رای اهریمن
زشت چون ظلم و بیكرانه چون حرص
تیره چون محنت و سیه چون حزن (دیوان مسعود سعد، ص 457 )
و با اینكه طبیعت یك چیز است برداشت شاعران از آن دگرگون میشود و یادآور آن سخن كالریج است كه گفت : طبیعت هرگز تغییر نمی كند بلكه تاملات شاعران درباره طبیعت است كه دگرگونی میپذیرد و پیرو احساسات و طبایع ایشان است.
گذشته از وصفهای متنوع و گسترده كه در شعر این دوره وجود دارد طبیعت به گونه ای دیگر در صور خیال گویندگان این عصر تجلی دارد كه از نظر مجموعه تصاویر شعری این دوره قابل بررسی است، بدینگونه كه گویندگان، گذشته از وصفهایی كه از طبیعت میكنند، در زمینههای غیر از طبیعت ـ یعنی در حوزه بسیاری از معانی تجریدی و یا تصاویری كه از انسان و خصایص حیاتی اوست ـ باز هم از طبیعت و عناصر آن كمك میگیرند. در اینجاست كه رنگ اصلی عنصر طبیعت در تصاویر شعری این دوره روشن تر و محسوس تر آشكار میشود، زیرا در وصف مستقیم طبیعت از طبیعت كمك گرفتن امری است بدیهی اما به هنگام سخن گفتن از چیزهایی كه بیرون از حوزه طبیعت است اگر شاعری از طبیعت و عناصر آن كمك بگیرد در آنجاست كه شعرش بیشتر عنوان شعر طبیعت میتواند پیدا كند و این نكته اغلب از نظر ناقدان و شاعران عصر ما نیز مورد غفلت واقع شده است كه تصور میكنند سخن گفتن مستقیم از روستا، تصاویر یا دید شاعر را روستایی میكند. همچنین اگر گویندهای درباره جبر یا اختیار یا مرگ و زندگی سخن گفت دید فلسفی دارد، در صورتی كه در چنین مواردی، نفس موضوع است كه روستا است و نفس موضوع است كه فلسفه است.
جستجوی عناصر طبیعی در شعر گویندگان این عصر نشان میدهد كه دید گویندگان این دوره بیشتر دید طبیعی است و نه تنها در وصفهای طبیعت بلكه در زمینههای دیگر نیز توجه شاعران به طبیعت نوعی تشخص و امتیاز دارد و در هر زمینه ای از زمینههای معنوی شعر، در تصویرهای شعر، عنصر طبیعت بیشترین سهم را داراست. البته این طبیعت در این سه قرن تحولاتی دارد كه نباید فراموش شود زیرا در دوره نخستین تا نیمه اول قرن چهارم ـ بجز موارد استثنایی ـ ساده و زنده است و در شعر نیمه دوم قرن پنجم ـ بجز در موارد استثنایی ـ طبیعتی است مصنوعی، ولی در هر دو دوره، طبیعت امری آشكار است. چنانچه در مدیحههای منوچهری خصایل روانی ممدوح با طبیعت و عناصر طبیعت سنجیده میشود و تصاویری از اینگونه در شعر او و معاصرانش بسیار میتوان دید :
الا یا سایه یزدان و قطب دین پیغمبر!
به جود اندر چو بارانها، به خشم اندر چو آذرها
بهار نصرت و مدحی و اخلاقت ریاحینها
بهشت حكمت و جودی و انگشتانت كوثرها (دیوان منوچهری، 2)
كه تصاویری از نوع به جود اندر چو بارانها و به خشم اندر چو آذرها و یا بهار نصرت و مدح و ریاحین اخلاق همه تصاویری هستند ساخته از عناصر طبیعت و معانی انتزاعی و این جنبه گسترش عناصر طبیعت را در تصاویر این دوره، در شریطههای قصاید بیشتر میتوان احساس كرد چنانكه در این شریطه فرخی :
همی تا در شب تاری ستاره تابد از گردون
چو بر دیبای فیروزه فشانی لؤلؤ لالا
گهی چون آینه ی چینی نماید ماه دو هفته
گهی چون مهره سیمین نماید زهره زهرا
عدیل شادكامی باش و جفت ملكت باقی
قرین كامكاری باش و یار دولت برنا (دیوان فرخی، 3 )
دیده میشود و در وصفهایی كه فرخی و دقیقی و دیگر گویندگان این عصر از معشوق در تغزلهای خود دارند، رنگ طبیعت و زمینه عناصر طبیعی را در تصاویر ایشان به روشنی میتوان احساس كرد :
شب سیاه بدان زلفكان تو ماند
سپید روز به پاكی رخان تو ماند
به بوستان ملوكان هزار گشتم بیش
گل شكفته به رخساران تو ماند
دو چشم آهو، دو نرگس شكفته به بار
درست و راست بدان چشمكان تو ماند
ترا بسروین بالا قیاس نتوان كرد
كه سرو را قد و بالا بدان تو ماند
دقیقی (لازار، اشعار پراكنده، 147)
كه اگر چه به ظاهر طبیعت را با معشوق قیاس كرده ولی منظور ارائه تصاویری از زیبایی معشوق است و در همه این تصاویر یك روی تركیب خیال، طبیعت است و این گسترش عناصر طبیعت در تصویرها به تصاویر شعرهای غنایی و مدحی محدود نمی شود حتی در حماسه نیز بیشترین سهم، از آن تصاویری است كه اجزای آن را عناصر طبیعت تشكیل میدهد چه در تصویرهایی كه به گونه اغراق ارائه میشود از قبیل :
سپاهی كه خورشید شد ناپدید
چو گرد سیاه از میان بر دمید
نه دریا پدید و نه هامون در كوه
زمین آمد از پای اسبان ستوه (فردوسی، شاهنامه، ج 2؛ ص117)
و چه در تصویرهایی كه جنبه تشبیهی یا استعاری دارد مانند :
زگرد سواران هوا بست میغ
چو برق درخشنده پولاد تیغ
هوا را تو گفتی همی برفروخت
چو الماس روی زمین را بسوخت
به مغز اندرون بانگ پولاد خاست
به ابر اندرون آتش و باد خاست (فردوسی، شاهنامه، ج 1؛ ص123)
و از آنجا كه شعر این دوره، بیشتر، آفاقی است و به ندرت نمونه شعری كه گرایش به بیان انفسی داشته باشد میتوان یافت ـ مگر در اواخر این عهد در بعضی شعرهای مسعود سعد و در رباعیهای خیام كه بیانی كاملا" انفسی دارد ـ در شعر این دوره بیشترین عنصر، عنصر طبیعت است كه دید گویندگان همواره در كار پیوستن اجزای آن است چه در وصفهای عمومی و چه در ساختن تصویرهای دیگر، از این روی هیچ جای اغراق نیست اگر بگوییم شعر فارسی در این دوره شعر طبیعت است هم از نظر وسعت عناصر طبیعت در تصاویر گویندگان این عصر و هم از نظر توجه به سطح و قشر ظاهری طبیعت كه طبیعت را در شعر این دوره ملموس و ساده محفوظ نگه داشته و شاعر به هیچ روی در آن سوی تصاویر طبیعت امری معنوی را جستجو نمی كند.
البته میزان دلبستگی گویندگان این دوره به طبیعت یكسان نیست و بر اثر همین اختلاف در زمینه دلبستگی به طبیعت است كه تصاویر شعری بعضی از گویندگان از قبیل منوچهری در قیاس با گویندگانی از قبیل عنصری از نظر مواد طبیعت غنی تر است و این تفاوت در قیاس شعر گویندگان قرن چهارم با گویندگان نیمه دوم قرن پنجم نیز به خوبی آشكار است هم از نظر توجه به وصف طبیعت ـ چه وصفهای كوتاه كه آن را وصف به خاطر وصف خواندیم، و چه از نظر وصفهای دیگر ـ و هم از نظر استفاده از عناصر طبیعت؛ مثلا" قیاس شعر فرخی سیستانی با ابوالفرج رونی میتواند نماینده خوب این اختلاف باشد كه نخستین میكوشد مسائل بیرون از حوزه طبیعت را با كمك تصویرهای طبیعت حسی كند و دومی میكوشد طبیعت ملموس را از رهگذر تصویرهای انتزاعی تازگی و لطافت و رقت بیشتری ببخشد و این كوشش او شعرش را از جنبه ملموس بودن و حسی بودن دور كرده و به صورت مجموعه ای از تصاویر پیچیده و گاه نامفهوم در آورده است
--------------
http://www.niazemarkazi.com/papers/10005316.html