مقدمه
کتاب ارزشمند و کم نظير شاهنامه اثر جاودانه حکيم و فرزانه توس سرشار از آداب و آئين هاي کهن ايرانيان در قرون و اعصار گذشته بوده است. فردوسي در اين اثر حماسي و سترگ اين رسوم ديرين را در ميان داستانهاي شور انگيز شاهنامه احيا نموده وآن را به انسانهاي بعد از خود و نسل هاي آينده تقديم کرده است. در اين اثر بي نظير به آداب و سنن زيادي اشاره گشته است که هر کدام از اين آيين ها در خور تأمل و تدبّر مي باشد. ما دراين مجال بر آنيم آيين ها و آداب ورسومي را که در داستان سياوش از آن سخن به ميان آمده ، مورد بازبيني و بررسي قرار دهيم و براي برخي از اين آداب از ساير داستانهاي شاهنامه نيز شواهدي ذکر گرديده است . در اين مقاله به بحث در پيرامون پنج آيين مهم که نياکان ديرين ما بدان پاي بند بوده اند ، مي پردازيم واين آيين ها عبارتند از : 1- آيين تشخيص گنهکاران و خطا کاران . 2- آيين باده نوشي 3- آيين سـوگــواري 4- آيين شکار کردن 5- آيين نامه نگاريدر روزگاران کهن و باستان ،براي تشخيص عاصيان و مجرمان و براي شناختن نيکان وپاکان از گنهکاران وآلوده دامنان از شيوه ها ي متعدد و مختلفي بهره مي برده اند و مشهورترين رسم و آييني را که کاوس پادشاه بلند آوازه ايران ، به دنبال نواخته شدن طبل رسوايي سياوش آن شاهزاده نگون بخت از جانب سودابه ي فسونگر ،به کار مي بندد گذر از آتش تند و تيزي است که فرد خطاکار فقط مي تواند در صورت بي گناهي و پاک بودن از حرارت سوزنده وشعله هاي کشنده و مهيب آن رهايي يابد. گذشتگان بر اين باورندکه :« بر بي گناهان نيارد گزند ». اينک پادشاه بزرگ و بلند آوازه ي ايران ، در مقابل ماجراي نفرت انگيز و چنـدش آوري قرار گرفته است که در صورت عـدم شناسايي مجـرم و مجازات آن لکه ي ننگي بر پيشاني عظمت خاندان و شکوه سلطنت وي خواهد نشست که تا ابد دربرابر چشمان تيز بين مردمان جاودانه خواهد ماند. کاوس در انديشه و نگران آن است که اگر از يک سو سودابه نيک نژاد ، دختر شاه هاماوران که همسر و نديم او گشته و از سوي دگر سياوش آن جگر بند و شاهزاده نجيب ، عاصي وخطا کار باشند ،زدودن اين لکه ي ننگين از دامان سلطنت و حکومتش بسيار دشوار خواهد بود. براي اين که کاوس از اين تشويش و دلهره عظيم آسوده شود با موبدان به رأي زني و مشاوره پرداخته و چاره ي اين کار پيش آمده را از ايشان جويا مي گردد.
زهر درسخن چون بدين گونه گشت بر آتش يکي را ببايد گذشت
چنيــن اسـت سـوگنــد چـرخ بلنـــد که بر بي گناهان نيارد گزنـد
مگـــر آتــش تيـــز پيـــدا کنــــد گنـه کرده را زود رسوا کنـد
پادشاه ايران زمين با تکيه بر اين رسم و آيين کهن که آفريدگار و خالق جهان بر بي گناهان آسيب و گزند نمي رساند، دو تن از نزديک ترين کسان خود را به محاکمه اي تاريخي و آزموني بزرگ فرا خواند.
به دستــور فـرمـود تا سـاربـــان هيون آرد از دشت صد کاروان
هيـونان به هيـزم کشيـدن شـدنـد همه شهر ايـران به ديدن شدند
به صد کاروان اشتر سرخ مـوي همي هيـزم آورد پـرخـاشـجـوي
نهـادند بر دشـت هيــزم دو کــوه جهـاني نظــاره شـده همگـروه
سياوش آن شاهزاده شرمگين و باوقار که در حضور پهلوان بلند آوازه و هميشه پيروز ايران رستم دستان ، آداب جنگ و نبرد و شيوه هاي به خاک افکندن دشمنان و رقيبان را آموخته و عقد پاکدامني و شرم و حيا از گردن آويخته براي اثبات عصمت و بي گناهي خود و براي رهايي از تهمت شوم و پليدي که سودابه هوسبازبه آن دامن عفتش آلوده ، مهيّاي گذر از آتش مي شود وسياوش با اطمينان از بي گناهي خودش ، خود تسلّي بخش خاطر محزون پدر گرديده که اگر کوهي از آتش باشد ، گذر از آن برايش ساده و سهل است و با دلي در آن گل هاي اميد در آمده وبا لباني که در آن شکوفه نشاط روييده، به استقبال آتش مي شتابد . لباس سپيد را که نشانگر پاکي و بي آلايشي اوست بر تن نموده و بر سمندتيز پاي سياهي که بيانگر بخت نگون و سياه اوست سوار گشته ودر مقابل چشمان شرمگين و نگاه اندوه بار پدر به وي اطمينان مي بخشد که:
اگــر کـــوه آتـش بـود بسپـرم ازاين تنگ خواراست اگربگذرم
سري پر ز شرم و بهايي مراست اگر بي گنــاهم ، رهــايي مراست
ور ايدون که زين کار هستم گناه جهـــان آفــرينــم نـــدارد نگـاه
سياوش با شتاب بر کوهي از آتش خشمگين تاخته و در ميان شعله هاي سوزان ومهيب آن گم مي شود و فرياد اندوه و فغان مردم و نظاره گران در آن دشت پيچيده و ابـرهاي ماتـم و حـرمان بر آن پهنـه سايـه مي افکند. لحظات بسيار کشنده و جانکاهي فرا رسيده که در آن پهن دشت مخوف آزمون ، همگان از مهتران گرفته تا کهتران در اعماق حزن و غم افتاده و اشک اندوه وماتم به دامن مي افشانند:
زهـر سـو زبانه همـي بر کشيد کسي خود و اسب سياوش نديد
يکي دشت با ديـدگان پر زخون که تا او کي آيـد ز آتـش بـرون
چو او را بديدند بر خـاست غـو که آمـد ز آتـش بـرون شـاه نـو
لحظاتي بعد هلهله ي شادماني و فرياد سرور مردم ونظاره گران در آسمان پيچيد اشک هاي اندوه و ماتم درگونه و رخسار مردمان به اشکهاي شادماني و سرور گره خورد ناگاه از آن سوي آتش آن شاهزاده نجيب از آزموني وحشتناک ودشوار سر بلند و پيروز بيرون آمد ه وبه سوي پدرخراميد پادشاه بزرگ و سواران لشکربه احترام عصمت و بي گناهي او از اسب ها پياده گشته و به شکرانه سلامتي او درهم و دينار پيش پايش نثار نمودند. کاوس روي به آن فرزند شريف و نجيب نهاده و گرم به آغوش کشيده و از کردارهاي زشت و ناپسند خود پوزش مي طلبد و درميان انبوه جمعيت شادمان تنها سودابه فتنه انگيز است که فسونگري هاي او به اثبات رسيده است و با حسرت و اندوه و ناکام از نيت شوم و پليد خود چنگ در صورت انداخته و مي کنان و مويه کنان اشک ندامت بر خاک تيره مي ريزد .آري:
چو بخشايش پاک يزدان بود دم آتش و آب يکسان بود
درميان داستان هاي شاهنامه به شيوه هاو آيين هاي مختلف ديگر در تميز راستي از ناراستي و تشخيص گنهکار از غير گنهکار و صديق از غير صديق نيز اشاره گرديده است همچون گذراندن از آب رود خانه يا دريا وريختن مس گداخته بر سينه وفرو بردن پاي در آب جوشان و ... به نظر مي رسد که پيشينيان و گذشتگان ما در اجراي اين آداب و رسوم کهن به ماجراهاي و حوادث تاريخي که بر پيشوايان دين روي داده ، الهام گرفته اند نظير گذشتن حضرت ابراهيم خليل الله از آتش نمرود و يا غرق شدن فرعون و سپاهش در آب نيل و نجات يافتن حضرت موسي و اصحابش . داستان بي گناهي سياوش در برابر سودابه نيز مي تواند بر اساس داستان پاکي حضرت يوسف در مقابل وسوسه هاي زليخا باشد.
و به هر حال يکي از شيوه هاي تشخيص گنهکاران نيز عبور از آتش بود که اشاره شد.
بدانگاه سوگند پر مايه شاه چنين بود آيين و اين بود راه
آيين باده نوشي
گويي باده نوشي و ميگساري در دربار سلاطيت و شاهان به مناسبت هاي مختلف از رسوم رايج و معمول بوده است. اين بزم ها به بهانه هاي متعددي چون: گشودن گره از اندوه دل،در پذيرايي و استقبال ازبزرگان بويژه پادشاهان،در بازگشت پيروزمندانه از جنگ و نبرد،درآراستن و بسيج کردن سپاه براي نبرد،درمجالس جشن و زناشويي، در اتـّفاق آشنايي بين افراد و شخصيت هاي والا مقام و ... بر پا مي گشت و در کنار بزم ميگساري نيز رامشگران به رامش پرداخته و و مطربان و نوازندگان با نواي بربط و چنگ بزم شراب را با نشاط مي نمودند. به نظر مي آيد که باده نوشي در پيشگاه سلاطين و گردنکشان جزو آيين هاو برنامه هاي رسمي ايشان بوده و آداب وشرايط خاص و مراتب ويژه اي به هم داشته است. ابوالفضل بيهقي مورخ بسيار توانا و معروف دوره غزنوي که از نزديک شاهد رفتار شاهان غزنوي بوده به صراحت در کتاب تاريخ بيهقي از مجالس و بزم مي نوشي شاهان غزنوي و از افراط ايشان در اين امر اشاره نموده و حتي از برگزاي مسابقات باده پيمايي که در آن سلطان مسعود غزنوي گوي بسقت را از همگان مي ربوده ، سخن رانده است و خود بيهقي نيز در اين مجالس با باده پيمايان هم پياله مي گشته وازبزم عيش و شرابي که طاهر دبير بر وي آراسته ، عقب نمي ماند. حکيم ابوالقاسم فردوسي فرزانه آگاه و شهير توس و سراينده بي همتاي اثرجاويد شاهنامه از اين بساط ميگساري و عيش شبانه به دور نمانده و در ايّامي که لشکر غم و اندوه بر دل آشفته و محزون وي مي تازد به مي و جام شراب پناه مي برد و يار مهربان و صميمي خويش را فرا خوانده و با طلب باده کهنسال دل به نواي گرم چنگ و رود مي سپارد:بدو گفتم اي بت نيم مرد خواب يکي شمـع پيـش آر چون آفتـاب
بنه پيـشــم و بــزم را سـاز کـن به چنگ آر چنگ و مي آغازکن
بيــاورد شمـع و بيـامـد به بــاغ برافروخت رخشنده شمع وچراغ
مي آورد و نـار و تـرنج و بهي ز دوده يکـي جــام شـاهنشـهـي
مـرا گفـت بر خيـز و دل شاد دار روان را ز درد و غــم آزاد دار
گهي مي گساريد وگه چنگ ساخت توگفتي که ماروت نيرنگ ساخت
دلـم بـر همـه کـــام پيـروز کـرد که بر من شب تيره نـوروز کـرد
فردوسي شبي در خواب مي بيند ساغري از شراب ناب و باده کهن در دست دارد در اين هنگام دقيقي شاعر بر وي پديدار گشته و مي گويد:« مي جز به آيين کاوس مخور».
چنان ديدگوينده يک شب به خواب که يک جـام داشتي چون گـلاب
دقيقــي ز جــايي پــديــد آمــــدي بر آن جـام مي داستـان ها زدي
بـه فـردوسـي آواز دادي که مي مخـور جـز به آيين کـاوس کـي
که شاهي زگيتي گـزيدي که بخت بدو نـازد و لشکر وتاج و تخت
در داستان سياوش نيز بساط ساغر و صهبا به مناسبت هاي خاص گسترده مي شود و نخستين شراب در اين داستان آن گاهي است که تهمتن غيرتمند به همراه سياوش از زابلستان بر گشته و بر کاخ کاوس شاه وارد مي شوند بزرگان ايران زمين همه با تقديم نثار و پيشکش براي عرض تهنيت و شاد باش بر حضور کاوس شاه رفته و با دين فرّ و شوکت سياوش انگشت تحيّر به دندان گرفته و کردگار جهان ،آفرين خواندند. به دستور پادشاه کاخ و باغ وميادين وهر جاي شهربه يمن قـدوم وخجستگي نزول فرزند جليلش وبه فر خنـدگي قدوم يل دلاور و هميشه فيروزش آراسته و بزم نشاط مي نهاده و رامشگران به شور نوا پرداختند و اين سور و بساط هفت روز دوام يافت.
به هـر جـاي ، جشني بيـاراستنـد مي و رود و رامشگران خواستند
يکي سـور فــرمـود کانـدر جهــان کسي پيش از اوآن نکرد از مهان
به يک هفته زان گونه بودند شاد به هفتــم در گنـــج هـا بر گشـــاد
فردوسي در اين کتاب حماسي پرشور مدت و زمان آيين هاي باده نوشي سلاطين و حکمرانان و بزرگان و صاحب منصبان حکومت را سه روز و گاهي هفت روز و حتي دو هفت روز نيز ذکر نموده است که البته بحث در پيرامون انواع شراب و ساغر و رسم مي خواري و... خود مجال و همّتي ديگر مي طلبد. آن گاه که سودابه روي ماهتاب و درخشان و قامت موزون و دلرباي سياوش را مي بيند دل بيقرارش سپند وار در مجمر سينه اش مي جنبد وبه هر طريقي که شده با ترفند و حيله پاي سياوش را به حرمسرا و شبستان شاه مي گشايد و مي خواهد در نهان کام از او بربايد و کاوس نيز با خواست وتمنّاي سودابه همراه بوده از سياوش مي طلبد که به شبستان اندر آيد و در پس پرده پوشيدگان و دوشيزگان را بنگرد امّا سياوش بينا دل و آگاه مي گويد که :
مرا مــوبــدان سـاز با بخـردان بــزرگـان و کــار آزمــوده ردان
دگـر نيـزه وگرز و تير و کمـان که چون پيچم اندرصف بدگمان
دگـر تخـت شـاهـان و آيين بـار دگر بزم و رود ومي و ميگسار
چه آمـوزم انـدر شبسـتان شـاه به دانـش زنـان کي نمـاينـد راه
سياوش به اصرار سودابه و فرمان کاوس شاه پا بر شبستان نهاده و درميان سراي سودابه را مي بيند که تاج زرّين به سر نهاده وجعد مشکين از سرگشاده و شبستان چون بهشتي آراسته و به انتظار آمدنش بر تخت زمرّدين نشسته است.
همه جام بود از کـران تا کـران پراز مشک و دينار وپر زعفران
مـي و رود و آواز رامـشگــران همه بـر سـران افســران گــران
زماني که سياوش در مقابل تخت آراسته و مجلّل سودابه قرار مي گيرد وي از تخت به زير آمده و عشوه کنان سوي سياوش خراميده و او را تنگ در بر گرفته وچشم ورويش را غرق بوسه هاي آتشين و هوسباز خود مي کند . روزها از پي هم مي گذرد و سودابه آن نامادري پليد غرق در افکار شوم وشيطاني گشته و در آتش اين عشق چندش آور مي گدازد تا اينکه خواست زشت و نيت پليدش را با او در ميان مي آورد امّا سياوش که در مکتب رستم آيين هاي پهلواني و رزم وستيز ودر کنار آن درس آبرو و شرم و حيا آموخته دل به گناه نيالوده ودست برخيانت نمي يازد وازاين تمنّاي وسوسه انگيز سودابه امتناع مي ورزد و سودابه نيز چون مار خم خورده و رنجور که از درد عشق بر خود پيچيده وتمام راه هاي کامجويي از وي را آزموه سر انجام کوس رسوايي و طبل بد نامي او را بر بام مي نوازد و با پيش آمدن اين ماجرا کاوس غم و ضجرتي عظيم و درد ناک در دل خود احساس مي کند و اندوه جانکاه آن خاطر وي را مي آزارد وعاقبت پس از رأي زدن با مؤبدان صلاح کار در آن مي بيند که با « آتش » آن دو را بيازمايد.
در آن وقت سوگند پر مايه شاه چنين بود آيين و اين بود راه
اينک دو مظنون خطاکار بايد از ميان شعله هاي سترگ و پرمهابت آتش بگذرند تا بدينگونه آتش تند و تيز گنه کرده زود پيدا نموده و کوس رسوايي وي را بنوازد و مجازات فرد خطاکار همان است که در کام آتش بسوزد و بر سزاي عملش نائل آيد. نخست سياوش خود را مهيّا مي کند تا با گذشتن از ميان شعله هاي کشنده آتش عصمت و بي گناهيش راکه سودابه بي سبب آن را آلوده، به ثبوت رساند و پادشاه ايران زمين نيز تاحدود زيادي به بي گناهي فرزندش اطمينان دارد، وسر انجام سياوش با سرافرازي و بهروزي از ميان کوهي از آتش گـذشته وپـاکي و بي گنـاهي خـود با شکـوه و اعجـاز شگفـت آور به اثبـات مي رساند. کاوس به خاطر موفقيّت در اين آزمون دشوار به ميگساران و رامشگران و مطربان دستور بساط عيش وباده نوشي و رامشگري مي دهد .
به ايـوان خـراميـد و بنشست شاد کـلاه کيــاني به سر بر نهــاد
مي آورد و رامشگـران را بخوانـد همه کام ها با سياوش برانـد
سه روز اندر آن سور درمي کشيد نبـد بـر در گنـج بنــد و کليــد
سياوش در همه جا در رزم و بزم همواره در کنار يل قدرتمند و شکست ناپذير ايران زمين رستم پر آوازه حضور دارد در رزم و جنگ با وي همگام و در بزم و چنگ نيز همپياله است.
همي بود يک چنـد با رود و مـي به نـزديک دستان فرخنده پي
گهـي با تهمتـن بُـدي مي بـدسـت گهي با زواره گـزيـدي نشست
بساط باده نوشي و مي خواري با آيين هاي خاص ديرين و کهن در شاهنامه حکيم ابوالقاسم فردوسي در اغلب داستان ها ورخ دادها گسترده است و اين بساط چنان نيست که بر روند و جريان امور خلل آرد گويي باده نوشي رسم و آيين باشکوهي است که همگان ملزم به حفظ اين سنّت معمول هستند.
آيين سـوگــواري
آيين سوگواري و ماتم در اغلب داستان هاي شاهنامه به ويژه در داستان سياوش نمودي گسترده و چشمگير دارد . آيين ها و شيوه ها و آداب سوگواري در ايران کهن از دير باز به گونه هاي مختلف و متعدد برگزار مي شده و با تغييرات و دگرگوني هايي در شکل و نحوه به پاداشتن آن به زمان کنوني ما رسيده است. در کنار فتح و نصرت جنگاوران وپادشاهان و دشمن سيتزان که نويد پيروزي و بهروزي بر همگان به ارمغان مي آورد،گاه نيزدر ميان بزم هاي خونين رزم عدّه اي را هم جام تلخ سيه روزي و بدبختي نصيبشان گشته و ديدگانشان با خاک سرد و محنت فزاي مرگ انباشته مي شد و بدين گونه سايه هاي شوم سوگ و ماتم بر سر قوم و خويشان آن گذشته سايه افکنده و روزگارجامه سيه بختي براندام قوم و خويشان آن گذشته راست مي نمايد.در جريان طبيعي حيات نيز هرگاه يکي از بزرگان وآزادگان ، از کهتران گرفته تا مهتران،غبار ممات بر چهر گلفام ايشان نشيند،ديگران رخت عزا و ماتم بر قامت محزون وغمبار خويش کرده وبا نوحه سرايي و اشک افشاني ، اندوه و حرمان دل سوخته و داغدار خود را کاستي مي بخشند.دراين مجال بر آنيم تا به شيوه ها و سنن پيشينيان در برپايي آيين و رسم سوگواري علي الخصوص در داستان سياوش پرداخته و جنبه هاي مختلف اين آيين ديرپا را به اختصار باز نماييم.گذشتگان ارجمند ما در روزگاران قبل از حکومت ساسانيان به خاطر باور و اعتقادي بر شادماني و سرور،آن را چهارمين آفرينش خداوند مي پنداشتند واز آن رهگذر در اغلب آداب و رسوم خود به شادکامي و سرور روي آورده و حتي در جايگاه سوگواري افراد نيز به جاي ناليدن و موييدن به ذکر نکات بر جسته حيات شخص مرده و حسنات قبل از مماتش پرداخته ودرد سنگين جدايي و فراق عزيزان و مهتران خود التيام مي بخشيدند. به نظر مي رسد که مراسم سوگواري به سبک و طريق انسان هاي امروزي بعد از مرگ درد آلود و غريبانه سياوش در ديار غربت ،در کشور ما مرسوم گرديده و سالها اين سوگواري به عنوان «سوگ سياوش »بر گزار مي شده و پس از آن نيز اين رسم به آيين سوگواري ائمه و امامان شيعه مبدل گشته و از دوره حکومت صفويان آيين هاي عزاداري به شکل هاي بسيار گسترده و منسجم توسعه و دوام يافته است .
در مقابل واقعيت تلخ و اندوهبار مرگ که شرنگ نيستي بر کام آمال انسان مي چکد،کس را ياراي گريزو ستيز نيست.لاجرم همگان سر تسليم بر آستان مخوفش فرود آورده و با حکم واراده ي معبود ازلي که در لوح تقدير ، به قلم تقرير نوشته است،دامن ازخاک تيره بر چيده و بر ديار باقي مي شتابند.
از دست دادن و فقدان يک عزيز و جگر بند به خصوص فوت و درگذشت بزرگان و نام آوراني که برملک دلها حکومت مي کردند،بسي دردآور و دل گدازاست و تحمّل بار سنگين غم و پريشاني آن به مراتب دشوارتر مي باشد. اغلب سوگواران و ماتم رسيدگان که به گرداب سهمگين اين محنت جان گسل افتاده اند از فرط اندوه و کثرت حرمان خاک تيره بر سر افشانده و با چنگ رخسار خويش خسته و گريبان دريده و زلف خود آشفته و آتش به سراي و خانمان خويش مي افکندند . آن چنانکه در کلام فرزانه توس آمده ، آتش افروختن و زين اسبان نگون ساختن و دُم اسبان را بريدن و کافور پراکندن و جامه ي عزا به تن نمودن از مصاديق بارز آيين سوگواري پيشينيان در ازمنه ي ديرين ودر داستان هاي شاهنامه مي باشد.
در اين بخش به برخي از رسوم سوگواري که در ميان مردمان آن روزگار رايج بوده و اين رسوم که در اغلب داستان ها و افسانه هاي شاهنامه حضور و نمودي چشمگير دارد، مي پردازيم :
- پوشيدن رخت ماتم : از مطالعه احوال و تاريخ گذشتگان چنين بر مي آيد که در ميان برخي از ملل و اقوام پوشيدن جامه سپيد در وقت عزا معمول بوده است آنگاه که سياوش مي خواهد براي اثبات بي گناهي و پاک دامني خويش مهيّاي عبور از ميان آتش سهمگين مي شود به نشانه پاکي و عصمت ونيز به علامت سير به پيشگاه مرگ جامه سفيدبرتن کرده و خود را به آغوش شعله هاي مهيب و جان گسل مرگ مي سپارد .
سيـاوش بيـامد به پيـش پـدر يکي خود زرّين نهاده به سر
هشيوارو با جامه هاي سپيد لبي پـر زخنـده دلي پـر اميد
پراگنـده کـافـور بر خويشتـن چنان چون بودرسم وسازکفن
در کتاب ارزشمند تاريخ بيهقي نيز آمده است که در هنگام مرگ خليفه بغداد ، سلطان مسعود و نديمانش جامه هاي سپيد بر تن نموده وسه روزماتم وي را نکو داشتند. پوشيدن جامه سفيد اکنون نيز در ميان ملل و اقوام و طوايف مختلف در جهان مرسوم است ليکن علي الرّسم پوشيدن جامه هاي سياه که به ظاهر از اقوام عرب در ميان مردمان قديم ما راه يافته وبه عنوان نماد تيره روزي و نگون بختي و خاکساري رواج بيشتري داشته است. در اثر سترگ و کم نظير سخن سراي توس جامه هايي با لون تيره چون پيروزه اي، لاجوردي رخت سوگ و عزا ذکر گرديده اند که به شواهدي از آن اشاره مي کنيم:
در هنگام کشته شدن سيامک به دست خروزان ديو:
همه جامه ها کرده فيروزه رنگ دوچشم ابرخونين دورخ باد رنگ
خطاب به همآورد زال:
هر آن کس که با او بجويد نبرد کنـد جـامـه مــادر بــر او لاژورد
هنگام آگاه شدن ايرانيان از مرگ سياوش:
همـه جـامـه کـرده کبـود و سياه همه خـاک بـر سـربه جـاي کلاه
و يا :
به کين سيـاوش سيه پوشـد آب کنـد روز نفـرين بـر افـراسيـاب
- ايّـام سـوگــواري: آن چنان که امروز مرسوم است ايّام و روزهاي سوگواري متفاوت بوده ودرميان قبايل و فرق مختلف و نيز در داستان هاي شاهنامه اين ايّام ازسه روزگرفته تا هفت روز ، يک ماه ، چهل روز ويکسال ادامه داشته است. سوگوارانو عزاداران بعد از اتمام ايّام سوگواري از ماتم عزا بيرون مي آمده اند که امروزه نيز براي خارج کردن افراد معزّي از سوگ و ماتم رسوم خاصّي وجود دارد. در زمينه مدّت ايّام سوگواري شواهدي از شاهنامه ذکر مي گردد.
پـراگنـده کـاوس بر تـاج خاک همه جامه ي خسروي کرد چاک
به يک هفته باسوگ بودودُژم بـه هشتـم بـر آمـد ز شيپـــور دم
..........
همـه شهـر ايـران ماتم شدند پـرازدرد نـزديـک رستـــم شـدنـد
به يک هفته باسوگ وباآب چشم به درگـاه بنشسـت با درد وخشم
...........
منوچهر يک هفته با درد بود دو چشمش پرآبو رخش زرد بود
به هشتـم بيـامد منوچهر شاه بـه سـر بـر نهـاد آن کيـاني کـلاه
همي بـود بـا سـوگ مــادر دژم همي کـرد با جان شيـرين ستم
همي بود يک ماه با درد و داغ نمي جست يک دم ز انده فراغ
.........
چو رنگين رخ تاجور تيـره شد از آن درد بهــرام دل خيـره شد
چهـل روز بـُد سـوگـوار و نژند پـر از گـرد و بيکـار تخـت بلنـد
..........
همه جامه ها کرده فيروزه رنگ دو چشم ابرخونين ورخ بادرنگ
نشستنـد سـالـي چنيــن سوگــوار پيـــام آمـــد از داور کـردگـار...
- روي خستن و جامه دريدن :پيداست که اندوه رسيدگان و ماتم زدگان از داغ فراق و غم سنگين عنان اختيار از کف داده و مويه کُنان و موي کَنان چنگ بر عذار انداخته و رخ گـُلگون را گـِلگون نموده و زلف مي آشفته وگيسوان مي بريدند وخاک تيره بر سر افشانده و گريبان دريده و زنـّار خونين به ميان مي بستند. برخي ازاين اعمال اندوه بار که در چنان مواقع و شرايطي از غمزدگان و مصيبت ديدگان بروز مي کند، سخت جانسوز و دل گداز است و بعضي حتّي به خاطر دلبستگي شديد و ميل و علاقه ي مفرط به درگذشته در اثر ناتواني در تحمّل بار سنگين جدايي و فراق عزيزان ،خود نيز بدرود حيات مي گويند نظير جريره که در سوگ فرزندش فرود دژ را به آتش کشانده وخود را بر بالين فرزند هلاک مي کند و نمونه هايي از اين قبيل:
سياوش زدرگاه اندر آمدچوديـو بر آورد بر چرخ گردون غريـو
به تن جامه خسروي کرد چاک به سـر بر پراگنـد تاريک خاک
..........
همه شهر ايران کمر بسته اند ز خون سياوش جگـر خسته اند
نگون شد سر و تاج افراسياب همي کند موي و همي ريخت آب
خروشان به سربرپراگند خاک همه جامه ي خسروي کرد چاک
........
زخون سياوش برآمد خـروش جهاني ز گرسيـوز آمد به جـوش
همه
------------------
منابع
1- شاهنامه – به تصحیح ژول مل2- نامه باستان – جلد 3- دکتر میر جلال الدّین کزّازی
3- تاریخ بیهقی – به کوشش خلیل خطیب رهبر
http://mob-pc.com/showthread.php?tid=716
----------------------