چهار ميليون سال به تخمين از عمر موجود دوپائي که ما "هموسيپين"ها از اعقاباش باشيم ميگذرد. در سراسر اين دوران بالنسبه کوتاه، جد خاموش ما کرهي خاکي را براي يافتن آب و غذا و مکاني امن زير پا گذاشته است و براي زنده ماندن پيوسته با ديگر موجودات در تضاد و رقابتي سخت و ناموفق بوده است، چرا که او با آن مغز کوچک و آن فيزيکِ ضعيف شانس چنداني در برابر رقباي قويتر و درندهتر از خودش نداشته و در واقع و تا قبل از پيدايش زبان، در امر شکار و در تطبيق با شرايط سخت، زيستي و اقليمي موجودي بوده است محکوم به فنا، و به همين خاطر هم قرعهي فال به نام دو پائي نوتر به اسم آدم ِ گويا زده ميشود، موجودي با توانائي انتقال فکر و انديشه به همنوع خود و استفاده از اين قدرت بيهمتا در امر شکار و سلطه بر سايرين.
قدرت تکلم البته نه تماماً يک ويژگيي "انساني" و نه يکشبه پيدا شده است، و مبدأ اين تئوري را به واقع ميبايستي به سال ۱۸۷۱ و انتشار کتاب "هبوط انسان" مربوط کرد. در اين اثر علمي و تحقيقي، چارلز داروين با بررسي توانائي بکارگيري زبان علائم و اشارات در حيوانات و با تکيه بر مقولهي "تداوم" چنين نتيجه ميگيرد که زبان نه اختراع اين و آن و نه عطيهاي الهي و نه حتي پديدهاي منحصرا "انساني"، بلکه نتيجهي پروسهي تداوم تکامل موجودات است.
قدرت تکلم حاصل افزايش تدريجي حجم مغز و تحول حنجره و حلق و دهان و لب و بيني، و علت وجودياش نيازي ناگزير به بقاء و ادامهي حيات است، به کسب برتري بر ساير حيوانات و حتي بر همنوع خويش زيرا که زبان ماهيتاً "خود"خواه و استيلاگر و برتري طلب است، حتي آنجا که وسيلهي نمودن مهر ميشود، چرا که زبان اصالتاً نه به گفتمان عشق، بلکه به امر شکار و به غلبه و به استراتژي مربوط مي شود، به رد و بدل کردن اطلاعاتي حياتي که کي کجاست و با کي و بر کي؟ که چه بايد کرد و چگونه و کي؟
زبان در ابتدا بسيار ساده و محدود به اداي آوا و کلمات منفرد و جملاتي ناقص، و فاقد فعل و زمان بوده است، اما به تدريج و با افزايش پيچيدگيهاي مادي و معنوي زندگي آدم وارد مرحلهاي "انساني" شده است و به اعتقاد بعضي از زبانشناسان حتي انسانهاي ۴۰۰-۲۰۰ هزار سال پيش نيز از قدرت تکلم پيشرفتهاي برخوردار بودهاند.
نتايج حاصله از تحقيقات ديرينشناسان نشان ميدهد که دستگاه صوتي انسانهاي ديرينتر قادر به توليد پنجاه نوع صدا بوده است، البته زبان فقط تکلم صدا و آوا نيست، حتي القاء آوائيِ معني هم نيست، بلکه زبان در درجهي اول قدرت تفکر و انديشهي منطقي و اجتماعي کردن ايدههاست، زبان نه تنها تضمين کنندهي سيطرهي انسان بر طبيعت بلکه ساختار و ظرفِ عقايد سياسي و فلسفي و تعيين کنندهي رفتارهاي اجتماعيِ او نيز هست.
زبان در اصل و از ابتدا هميشه مفهوم "جمع" را با خود و در خود داشته است: حداقل دو مغز، دو سيستم کد و ديکد کننده، دو دستگاه صوتي/ شنوائي، دو موجود زنده؛ و هميشه هم خالق فضائي فيزيکي و مشترک براي عرضهي انديشه از کسي به ديگري: ديالوگ، فورومي اجتماعي شده براي تجليِ روح و درون، براي مفهوم شدن نظرات، برنامهها و صد البته رقابتها، تعارضات مطلق و سازشها و همکاريهاي نسبي و موقت به منظور جلو راندن گفتمان بقاي انسان.
زبان پاسخي است "انساني" و جمعي و آناتوميک برخوردي صريح و گويا به سوال مرگ و زندگيِ پيش دو پاي حيوان ضعيفي که ما بوده باشيم، يافتن راهي موثرتر در انقياد موفق طبيعت و استيلا و برتري بر ساير حيوانات و نهايتاً ادامهي بقا. قدرت تکلم نه فراگرفتني بلکه جزء لاينفک و ذاتيِ آدم و حاصل ميليونها سال تغييرات بيولوژيک نوع "همو"، اين حيوان نو است، اما زبان نوشتاري و همين خطي که بر اين صفحه نوشته شده ماحصل تجريد و خود منتج از قدرت تکلم و زبان گفتاري است.
اختراع خط نه زادهي تحولي بيولوژيک، بلکه حاصل نياز فورماسيونهاي جديد اجتماع طبقاتي شدهي دوران تاريخ است و در ابتدا (و تا همين امروز هم) عمدتاً محدود به شماره کردن و ثبت دارائيها و ليست کردن بايدها و نبايدها و عر و تيز کردنها و رجزخوانيها و... هدف اصلياش هم نه استمرار و بقاي انسان، بلکه ساختارينه کردن نظم نوين توليد (کشاورزي) و روابط اجتماعيِ برخاسته از آن و جمعي کردن انديشههاي استيلاگرانهي درون ساختار قدرت در جوامع دوران نو بوده است.
خط تنها به معنيي پايه گزاريِ يک سيستم زبان نوشتاري نيست، خط حتي فقط تکامل زبان گفتاري و ايجاد امکان سير انديشه در بعد مکان و زمان هم نيست، بلکه بيش و پيش از هر چيز به معنيِ راندن زبان گفتاري به درون يک ساختار غيرطبيعي و تجريدي است، يعني خط ناچاراً اصليترين ويژگي زبان، يعني "گفتاري بودن" را از آن گرفت تا انديشه همه مکاني و همه زماني شود، خط باعث زدودن چشم و گوش و نفس، سبب حذف حضور فيزيکيِ آدم از گفتگو شده است.
بنا به گمان رايج از تاريخ پيدايش کشاورزي پيشرفته ۱۵-۱۰ هزار سال ميگذرد، و اين شيوهي توليد سبب شده است تا اجداد بسيار نزديک ما دست از جستجوي غذا و شکار به عنوان تنها شيوهي ارتزاق بکشند و در سرزمينهاي حاصلخيز و در کنارههاي پر آب و علف سکنا بگيرند.
اختراع ابزار و آلات و گسترش فن و دانش کشاورزي و تغيير زندگيِ اقتصادي و اجتماعي انسان، نه تنها باعث توليد مازاد بر مصرف و تجمع گروههاي بزرگتر انساني در جوامع شد، بلکه خود باعث بوجود آمدن نظمي نوينتر و سبب پيدايش ساختارهاي پيچيدهي اجتماعي و نهايتاً زمينهساز ظهور شهرها و اولين دولتها و سبب استحالهي زبان شد.
زبان گفتاري اگر چه موثرترين توانائيِ "هموسيپين"هاي اوليهاي که در گروههاي کوچک زندگي ميکردند بود، اما کاربرد موثر آن در جوامع بزرگ و پرجمعيت و پيچيدهتر بعدي، محدود بود.
در دورههاي نخستين زندگيِ کشاورزي که ميبايستي هزاران سال به درازا کشيده باشد انسان با اينکه ميکاشت و ميدرويد و به تکميل تجربه و دانش اشتغال داشت، اما زندگي سخت بود و طبيعت ناسازگار و افراد جامعه هميشه به اندازهي مصرف سالانه درو نميکردند، ولي بعد از اختراع سيستم آبياريِ کانال و قنات و بعد از خيش و ساير ابزار پيشترفتهتر، جوامع نسبتاً همگون و کوچک سابق، به خاطر مازاد توليد بر مصرف و انباشت دارائي، به شهرهائي بزرگ و پرجمعيت با قانوني عمومي و آداب و رسومي معين تبديل شدند.
در اين جوامع پيشترفتهي هزارهي چهارم ق.م. تقسيم کار امري متداول و جايگاه گروههاي اجتماعي هم روشن است، گروههائي افزونتر از ديگران دارند و دارائيها و سيستمهاي ادارهي ثروت اين قماش چنان پيچيده است که ربط و ضبط اش خارج از توانائيِ زبان گفتاري است و گروههاي حاکم و مرفه و با نفوذ اين جوامع براي شماره کردن بردهها و سربازها و الاغها، براي ثبت دارائيها و پرداختها و دريافتها و نمودن قانون و اتحاد با ديگران و لشکرکشيها و جنگها و نهايتاً براي ادارهي جامعه و جاري کردن نظم نوين احتياج به دفتر و ديوان و سيستمي نو دارند.
تمدنهاي اين دورهي تاريخي تنها کاشف کشاورزي و مخترع آلات و ابزار و سازندهي شهرها و ارتشهاي بزرگ نيستند، بلکه تارنماهاي پيچدهاي از اطلاعات فلسفي و علمي و مذهبي هم هستند، و روايتهائي که از هزارههاي قبل سينه به سينه به آنها منتقل شده چنان انباشته و غني و پيچيده و تو در توست که ديگر حفظ و تداوماش از عهدهي زبان شفاهي خارج است.
چنين جامعهاي به سيستمي نياز دارد که بتواند فکر و انديشه را نه تنها بين آحاد بيشمار خود، بلکه در بعد زمان و مکان هم ممکن گرداند و در چنين هنگامهاي است که جرقهاي ذهن شاهِ کولابا را روشن ميکند:
به نقل از کتيبهاي باستاني، شاه جوان بخت شهر باستانيِ "اوروک"، ۵۳۰۰ سال قبل در جائي در بينالنهرين (جنوب عراق فعلي) بر تختي زيبندهي شاه سومر نشسته است که پيغامآوري بر او وارد ميشود و در جا و نفس بريده ميافتد. ميزبان با آب و گلاب و کاهگل، لابد او را به هوش ميآورد اما نتيجهي کار بهر حال بيحاصل است، چرا که پيغامآور ما به دليلي مجهول (آفتاب زدگي؟ سکتهي مغزي بعلت ماراتون طولاني در صحراي کربلا؟) لال شده است. شاهِ کولابا در آن دورجاي تاريخ، در آن شب هيجانانگيز تا سپيدهدم روي ايوان قصر مينشيند و به راز نگفتهي مرد لال فکر ميکند. ميتوان در او به چشم "آگوست رودن" نگاه کرد:
بر لبهي نيمکتي روي ايواني مشرف به فرات، دست چپاش را زير چانه گذاشته و به جائي نامعلوم خيره شده است، زيرا که "متفکر" ما در اين شب نجاتبخش دارد به خط، به مهمترين اختراع تاريخ بشر فکر ميکند.
شاهِ کولابا با عضلاتي منغبض و معذب، مثل مجسمهاي بيحرکت، تمام شب روي نيمکت ايوان مينشيند و سخت فکر ميکند و آن جرقه، آن لحظهي درک و کشف ميبايستي طرفهاي صبح صادق اتفاق افتاده باشد، زماني که کاشف ما يکباره دچار تب ارشميدوس ميشود و ديوانهوار فرياد ميزند: يافتم! و بلافاصله لوحي گلي بر زمين ميزند و به مرد لال کتابت ميآموزد تا او پيغام ناگفتهاش را به زباني تصويري بنويسد، و از آن صبح شکوهمند به اينطرف خط در سومر رايج ميشود، و ۵۳۰۰ سال بعد که امروز باشد ما روزانه صدها ميليون بار "موتورهاي جستجو"ي اينترنت را مورد استفاده قرار ميدهيم و از خط، از اين سيستم مجرد علائم، علائمي که نمايندهي صداهائياند که در ترکيبشان کلمهها و جملهها را ميسازند استفاده ميکنيم تا با ديدن و بازشناسائي و شنيدن درونيِ آنها به معني برسيم.
سيستم زبان نوشتاري طبيعتاً از روز ازل به اين پيچيدگي نبوده است، يعني خط در ابتدا نه برابر نهادهي زبان گفتاري، بلکه شامل يک سيستم سمبوليک متکي بر تصوير بوده است. در اين سيستم، بر عکس هيروگليف مصريها که بعدها و مستقل از خط سومري بوجود آمده است، تصوير نه نمايندهي يک صدا، بلکه نمايانگر واقعي يا سمبوليک خويش است سومريها بنا به عقيده بسياري از باستانشناسان اولين مردمي هستند که زبان نوشتاري را در ۳۳۰۰ سال قبل از ميلاد اختراع ميکنند.
الواح گليِ کشف شده حاوي سمبولهاي تصويري براي نام کسان و محلهاست و منحصراً به موضوعات دولتي و اقتصادي مربوط ميشود. ميگويند خط اول بار در شهر اروک نوشته شده است و با شروع هزارهي سوم قبل از ميلاد به ايران و از آنجا به پاکستان و هند و سوريه و ترکيه برده شده است. بنا به روايتي ديگر خط در مراکز عمدهي تمدنهاي آن زمان و در زمانهاي مختلف و مستقل از يکديگر اختراع شده است. بهر رو، آنچه از شواهد بر ميآيد اينست که خط به زودي در بين تمام تمدنهاي پيشترفتهي آن زمان رايج ميشود و تکامل مييابد و در آغاز هزارهي سومق.م. خط ديگر تنها بر تصوير متکي نيست و اگر هم هست آن تصوير نماينده صداست، مثل تصوير شير که معادل صداي "ل" و يا جغد که نمايانگر صداي "م" در ورژن سادهتر خط هيروگليف مصريهاست.
۵۳۰۰ سال پيش شاه کولابا قادر بود طرحي بر لوحي بزند که بسيار شبيه زبان گفتاري و نزديک به پيغام او باشد براي شاه "جنگلهاي بزرگ سرو"، مثلا.در اين زمان ما هنوز ششصد سالي با "گيلگمش" شاه بزرگ اوروک فاصله داريم. سومريها در هزارههاي بعد با خط اختراعيشان شعر و قصه و قانون و رموز رياضي و اسرار ستارهگان را بر الواح مينويسند، اما فعلاً در اين دوراني که شاهِ ما مشغول اختراع خط است، اگر چه انسان نقاش و شاعر و قصهگوي بينظيري است، اما جايگاه تمام دانش بشري هنوز در سينهها و در حافظههاست.
جامعهي شاهِ ما اگر چه هم بر توليد کشاورزي و هم بر بيگاري متکي است و از نظر اقتصادي در حال رونق، اما اين سيستم بزرگ و پيچيدهي سياسي و اجتماعي در کليت خودش به زير جسد سنگين خود از کار افتاده است، چرا که تعيين و جمع آوريِ ماليات و صدور احکام و مقررات و تعيين مجازات و تدارک جنگ و دفاع و به عبارتي سادهتر ادارهي امور شهر بزرگي مثل اوروک، قبل از اينکه کوليهاي شمال يا وحشيهاي "جنگلهاي بزرگ سرو" از طرف ايران بيايند و شهر را به آتش بکشند، در گرو خلق يک نظام اداري، يک بوروکراسيِ تمام عيار است، سيستمي که بتواند تمام اطلاعات و امکانات و روابط اقتصادي و سياسي و مذهبي جامعه را ثبت و ضبط و انبار کند و بر اساس دادهها برنامه ريزي کند.
تا قرنها و حتي هزارهها بعد از شاهِ کولابا، خط و کتابت منحصر به طبقات حاکم است و حيات متن در دوران اوليه بيشتر به عدد و رقم و نامها محدود ميشود، البته ميتوان چنين تصور کرد که خط در امور سياسي هم کاربرد داشته است، مثل همان پيغام و پسغام فرستادنهاي شاهِ کولابا يا نامهنگاريها و فرامين مکتوب از شاهان اوروک به فرماندههان ارتش يا به شاههاي شهرهاي ديگر، و روشن است که امورات پيچيدهي اقتصادي و اجتماعيِ حکومتهاي سومر و مصر و آکاد و بابل و ايران، از هزارهي سوم ق. م. به اينطرف، ديگر فقط با برده و سرباز و کشاورز نميگذرد، بلکه حالا آنها به کاتب و خطاط هم نياز دارند تا تمام دارائيهاشان را مثقال به مثقال، کوزه به کوزه و اسم به اسم ثبت کنند و نام و کنيه و جاه و جلالشان را در اعماق تاريک قبور و يا بر ستيغ کوهها و بر سنگها نقر کنند.
اما تا سدهها بعدتر هم هنوز هيچ نشاني از شعر يا قصهي مکتوب در تاريخ نيست، حتي دانش علمي و متافيزيکي هم هنوز به نوشته راه پيدا نکرده است، چرا که عمل نوشتن پروسهاي است وقتگير و پرهزينه و مختص امور حياتيتر و تازه، خط اساساً و در ازل براي ثبت شعر و قصه نيست که پديد ميآيد، براي اينکه شعر و قصه براي هزارهها بطور شفاهي در زندگيِ انسان حضور داشته است و سينه به سينه، با تغييراتي در زبان و ساختار داستان، بارها و بارها باز روايت و حفظ شده است.
خط را بزرگترين اختراع تاريخ بشر مينامند و هدف اصليِ آن، از منظري هستشناسانه، انباشت اطلاعات در سيستمي مجرد و امتداد و سير آن در بعد مکان و زمان است، اما خط ناگزيراً با آدمي و زبان گفتاري و طبيعي او در تضاد است.
مهمترين مشکل متن و نوشته تغيير و بهم زدن خصلت اجتماعيِ زبان گفتاري است، چرا که در متن و با متن، شنونده (خوانندهي متن) ديگر در صدا رس گوينده (نويسندهي متن) نيست، آنها حتي در يک فضا و يک زمان هم نيستند و هميشه بين نويسنده و متن، و بين خواننده و متن فاصلهاي هست؛ و هميشه هم حقيقت در جاي ديگري است.
زبان در ابتدا بسيار ساده و محدود به اداي آوا و کلمات منفرد و جملاتي ناقص، و فاقد فعل و زمان بوده است، اما به تدريج و با افزايش پيچيدگيهاي مادي و معنوي زندگي آدم وارد مرحلهاي "انساني" شده است.