۲۲ فروردین ۱۳۹۰
فی منقبة امیرالمؤمنین علیبنابیطالب کرم الله وجهه
بر كوفه و خاك علي، اي باد صبح، ار بگذري آنجا به حق دوستي كز دوستان يادآوري خوش تحفه‌اي ز آن آب و گل، بوسيده، برداري به دل تازان هواي معتدل پيش هواداران بري با او بگ
۲۲ فروردین ۱۳۹۰
فیمنقبت امیرالمؤمنین حسین بن علی بن ابیطالب رضیالله عنهما
اين آسمان صدق و درو اختر صفاست؟ يا روضهٔ مقدس فرزند مصطفاست؟ اين داغ سينهٔ اسدالله و فاطمه است؟ يا باغ ميوهٔ دل زهرا و مرتضاست؟ اي ديده، خوابگاه حسين عليست اين؟ يا
۲۲ فروردین ۱۳۹۰
راه گم کردم، چه باشد گر به راه آری مرا؟
راه گم كردم، چه باشد گر به راه آري مرا؟ رحمتي بر من كني وندر پناه آري مرا؟ مي‌نهد هر ساعتي بر خاطرم باري چو كوه خوف آن ساعت كه با روي چو كاه آري مرا راه باريكست
۲۲ فروردین ۱۳۹۰
انوری چون خدای راه نمود
انوري چون خداي راه نمود مصطفي را به نور لوشينا برد قدرش به دولت فرقان پاي بر فرق گنبد مينا نور عرشش به عرش سايه فكند چون تجلي به سينهٔ سينا مسكن روح قدس شد دل او ني
۲۱ فروردین ۱۳۹۰
در شکایت از جهان و نعت خاتم پیغمبران
قحط وفاست در بنهٔ آخر الزمان هان اي حكيم پردهٔ عزلت بساز هان در دم سپيد مهرهٔ وحدت به گوش دل خيز از سياه خانهٔ وحشت به پاي جان هم با عدم پياده فرو كن به هشت نطع هم با
۲۱ فروردین ۱۳۹۰
در شکایت و عزلت و تخلص به نعت پیامبر بزرگوار
ضمان‌دار سلامت شد دل من كه دار الملك عزلت ساخت مسكن امل چون صبح كاذب گشت كم عمر چو صبح صادقم دل گشت روشن به وحدت رستم از غرقاب وحشت به رستم رسته گشت از چاه بيژن شد
۲۱ فروردین ۱۳۹۰
در مدح پیغمبر اکرم (ص)
عشق بهين گوهري است، گوهر دل كان او دل عجمي صورتي است عشق زبان دان او خاصگي دستراست بر در وحدت دل است اينكه به دست چپ است داغگه ران او تا نكني زنگ خورد آينهٔ دل كه عشق
۲۱ فروردین ۱۳۹۰
در پند و اندرز و معراج حضرت ختمی مرتبت
اي پنج نوبه كوفته در دار ملك لا لا در چهار بالش وحدت كشد تو را جولانگه تو زان سوي الاست گر كني هژده هزار عالم ازين سوي لا رها از عشق ساز بدرقه پس هم به
۲۱ فروردین ۱۳۹۰
در نعت پیغمبر اکرم صلیالله علیه و آله
طفلي هنوز بستهٔ گهوارهٔ فنا مرد آن زمان شوي كه شوي از همه جدا جهدي بكن كه زلزلهٔ صور در رسد شاه دل تو كرده بود كاخ را رها جان از درون به فاقه و طبع از برون به برگ ديو ا
۲۱ فروردین ۱۳۹۰
در حکمت و موعظه و مدح خاتم الانبیا (ص)
سرير فقر تو را سركشد به تاج رضا تو سر به جيب هوس دركشيده‌اي به خطا بر آن سرير سر بي‌سران به تاج رسيد تو تاج بر سري از سر فرو نهي عمدا سر است قيمت اين تاج گر سرش دار
۲۱ فروردین ۱۳۹۰
در پند و اندرز و مدح پیامبر بزرگوار
عروس عافيت آنگه قبول كرد مرا كه عمر بيش‌بها دادمش به شيربها چو كشت عافيتم خوشه در گلو آورد چو خوشه باز بريدم گلوي كام و هوا خروس كنگرهٔ عقل پر بكوفت چو ديد كه در ش
۲۱ فروردین ۱۳۹۰
جوشن صورت برون کن در صف مردان درآ
جوشن صورت برون كن در صف مردان درآ دل طلب كز دار ملك دل توان شد پادشا تا تو خود را پاي بستي باد داري در دو دست خاك بر خود پاش كز خود هيچ نگشايد تو را با تو قرب قاب قو
۲۱ فروردین ۱۳۹۰
إجتهاد عمر في آيات الخمر
بسم الله الرحمن الرحيم 1 - قال الزمخشري في ربيع الأبرار في باب اللهو واللذات والقصف واللعب (1) و شهاب الدين الأبشيهي في &
۲۰ فروردین ۱۳۹۰
نه هر دل کاشف اسرار «اسرا» ست
نه هر دل كاشف اسرار «اسرا» ست نه هر كس محرم راز « فاوحا» ست نه هر عقلي كند اين راه را طي نه هر دانش به اين مقصد برد پي نه هركس در مقام «لي مع الله» به خ
۲۰ فروردین ۱۳۹۰
در چگونگی شبی که پیغمبر بر آسمان بر شد
شبي روشنتر از سرچشمهٔ نور رخ شب در نقاب روز مستور دميده صبح دولت آسمان را ز خواب انگيخته بخت جوان را به شك از روز مرغان شب آهنگ خزيده شيپره در فرجه تنگ ميان روز و شب
۲۰ فروردین ۱۳۹۰
در ستایش حضرت پیغمبر«ص»
حكيم عقل كز يونان زمين است اگر چه بر همه بالانشين است به هر جا شرع بر مسند نشيند كسش جز در برون در نبيند بلي شرع است ايوان الاهي نبوت اندر او اورنگ شاهي بساطي كش نبو
۲۰ فروردین ۱۳۹۰
در راز و نیاز با خداوند
خداوندا نه لوح و نه قلم بود حروف آفرينش بي رقم بود ارادت شد به حكمت تيز خامه به نام عقل نامي كرد نامه ز حرف عقل كل تا نقطهٔ خاك به يك جنبش نوشت آن كلك چالاك ورش خواهي
۲۰ فروردین ۱۳۹۰
در ستایش پروردگار
به نام چاشني بخش زبانها حلاوت سنج معني در بيانها شكرپاش زبانهاي شكر ريز به شيرين نكته‌هاي حالت انگيز به شهدي داده خوبان را شكر خند كه دل با دل تواند داد پيوند نه
۲۰ فروردین ۱۳۹۰
کوس بلا به معرکهٔ کربلا زدهست
روزيست اينكه حادثه كوس بلازده‌ست كوس بلا به معركهٔ كربلا زده‌ست روزيست اينكه دست ستم ، تيشه جفا بر پاي گلبن چمن مصطفا زده‌ست روزيست اينكه بسته تتق آه اهل بيت
۲۰ فروردین ۱۳۹۰
دلم دارد به چین کاکلش سد گونه حیرانی
دلم دارد به چين كاكلش سد گونه حيراني به عالم هيچكس يارب نيفتد در پريشاني ز ما سد جان نمي‌گيري كه دشنامي دهي ز آن لب به سوداي سبك‌روحان مكن چندين گرانجاني چوكان