۸ دی ۱۳۸۹
خاک حرمت، مهر نماز است حسین (ع)
خاك حرمت، مهر نماز است حسين (ع) راه تو، هميشه چاره‌ساز است حسين (ع) اي خون تو دشنه بر گلوگاه ستم از خون تو شيعه، سرافزار است حسين (ع)
۸ دی ۱۳۸۹
خداوندا تو میدانی در آندم
خداوندا تو ميداني در آندم چرا دست دعايم را نشاندم نماز بي قنوتم را شب پيش خدا، پشت سر عباس خواندم
۸ دی ۱۳۸۹
رسیده عصر عاشورا، در این سو
رسيده عصر عاشورا، در اين سو صداي شيون و آن سو هياهو صداي اجنبي مي آيد از دور علمدار حسين بن علي كو
۸ دی ۱۳۸۹
خورشید تویی ماه تمام عباس است
خورشيد تويي ماه تمام عباس است شمشير شجاع بي نيام عباس است تازه ست غم علي اكبر اما زخمي كه ندارد التيام عباس است.
۸ دی ۱۳۸۹
این خیمه چرا شد ارغوانی زینب؟
اين خيمه چرا شد ارغواني زينب؟ از آتش زرد و زعفراني زينب بي فكر تو من نمي توانم باشم بي ذكر حسين مي تواني؟ زينب!
۸ دی ۱۳۸۹
حضرت زینب:
در صحنه با شكوه عاشورايي در بارش تيغ و غربت و تنهايي با قافله اي كه رنج با خود مي برد والله نديده ام به جر زيبايي!
۸ دی ۱۳۸۹
لبریز یقین، تجسم باور شد
لبريز يقين، تجسم باور شد تا نيمه ي ديگري ز پيغمبر شد آئينه ي ماه را شكستند ولي هر تكه ي او آينه اي ديگر شد
۸ دی ۱۳۸۹
آئینه ی جد سرمدش می خواندند
آئينه ي جد سرمدش مي خواندند شق القمر مجددش مي خواندند آنقدر شبيه مصطفي بود علي كه دشمن ودوست احمدش مي خواندند
۸ دی ۱۳۸۹
از حضرت خورشید بلی می گیرد
از حضرت خورشيد بلي مي گيرد آئينه شباهت جلي مي گيرد او نيمه ي سيبي ست كه در معراجش دستان محمد از علي مي گيرد
۸ دی ۱۳۸۹
در ظهر عطش بلال در عاشورا
در ظهر عطش بلال در عاشورا قد قامت ذوالجلال در عاشورا قرباني آسماني ابراهيم (ع) يك تشنگي زلال در عاشورا
۸ دی ۱۳۸۹
فرات از کام خشکت شرمناک است
فرات از كام خشكت شرمناك است ز داعت آتشي در جان خاك است به ياد دستهاي با وفايت گريبان دو بيتي چاك چاك است
۸ دی ۱۳۸۹
علمهای عزا برپاست در دل
علمهاي عزا برپاست در دل فغان و اشك و واويلاست در دل ميان تير و خون قامت به قامت نماز ظهر عاشوراست در دل
۸ دی ۱۳۸۹
تنی بی دست و پا می خواست دادید
تني بي دست و پا مي خواست داديد سري از تن جدا مي خواست داديد شهيد سرفراز بي نظيري براي كربلا مي خواست داديد
۸ دی ۱۳۸۹
به دل شعله ور حضرت رقیه
خميده قد دلجويي سه ساله پريشان است گيسويي سه ساله پدر را ديد و جان تسليم او كرد شهيد عشق، بانويي سه ساله
۸ دی ۱۳۸۹
به دردهای شاعرانه ی بانو سکینه
غروب و غربت ِ تلخ مدينه پر از غمناله هاي سوز سينه خرابه را به آتش مي كشاند صداي گريه ي بانو سكينه
۸ دی ۱۳۸۹
اگرچه ازعطش می سوخت سقا
اگرچه ازعطش مي سوخت سقا دهان مشك هارادوخت سقا به دجله رفت ويك قطره ننوشيد به ما لب تشنگي آموخت سقا
۸ دی ۱۳۸۹
چه می شددل پر ازتاول نمی بود
چه مي شددل پر ازتاول نمي بود شبيه گودي مقتل نمي بود اسيري ، تشنگي ، غربت ، غم ودرد محرم كاش ازاول نمي بود
۸ دی ۱۳۸۹
خدای غربت و اندوه و درد است
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4
۸ دی ۱۳۸۹
خداوقتی که احساس آفریده
خداوقتي كه احساس آفريده نشسته نسبتي خاص آفريده حسين بن علي را داده زينب براي زينب عباس آفريده
۸ دی ۱۳۸۹
در اوج غم دمادم گریه کردند
در اوج غم دمادم گريه كردند كنار مشك نم نم گريه كردند براي بي كسي هاي رقيه دوبيتي هاي من هم گريه كردند