۲۸ فروردین ۱۳۹۰
فیض کاشانی
آفريننده جهان لبيك هرچه گوئي كنم بجان لبيك سر فرمان نهاده‌ام پيشت امر فرما مرا بخوان لبيك گر بيا عبديم خطاب كني تا ابد گويمت بجان لبيك گر ندائي كني مرا پنهان من
۲۸ فروردین ۱۳۹۰
خدایا مرا از من آزاد کن
خدايا مرا از من آزاد كن ضميرم بعشق خود آباد كن سرم را بياد خودت زنده كن روان مرا منبع ياد كن بروي خودت باز كن ديده‌ام دلم را بنظاره‌ات شاد كن خرابم كن از مستي و
۲۸ فروردین ۱۳۹۰
ز حق رسید ندا لا اله الا هو
ز حق رسيد ندا لا اله الا هو دلم ربود ز جا لا اله الا هو نداي نور فشان روشنائي دل و جان نداي شرك زدا لا اله الا هو سروش هاتف غيب اين ندا بجان درداد دلا توهم بسرا لا اله
۲۸ فروردین ۱۳۹۰
دل بعشق خدای یکتا ده
دل بعشق خداي يكتا ده قطره‌اي را راهي بدريا ده تا نماند ز عاشقان اثري خاك مجنون بآب ليلي ده جان فرهاد وقف شيرين آر دل وامق بمهر عذرا ده كنده تن ز پاي جان بردار مست
۲۸ فروردین ۱۳۹۰
فیض کاشانی
سكينهٔ دل و جان لا اله الا الله نتيجهٔ دو جهان لا اله الا الله زبان حال و مقال همه جهان گويد بآشكار و نهان لا اله الا الله بگوش جان رسدم اينسخن بهر لحظه ز جزو جزو جها
۲۸ فروردین ۱۳۹۰
بنه سر بحکم خدای یگانه
بنه سر بحكم خداي يگانه شود تا بحكمت جهان دو گانه بخواه ازخدا غير عقبي و دنيي كه بحر نوالش ندارد كرانه نظر بر مدار از مسبب در اسباب سببهاست حيران او در ميانه فلك گر ب
۲۸ فروردین ۱۳۹۰
دل چو بستم بخدا حسبی الله و کفی
دل چو بستم بخدا حسبي الله و كفي نروم سوي سوي حسبي الله و كفي تن من خاك رهش دل من جلوه گهش سرو جانم بفدا حسبي الله و كفي او چو دردي دهدم يا كه داغي نهدم نبرم نام دوا حس
۲۸ فروردین ۱۳۹۰
نور ازل ظهور کرد رحمت خاص عام شد
نور ازل ظهور كرد رحمت خاص عام شد حكم قضا نفاد يافت كار قدر تمام شد دانه گندمي فكند آدم پاك را بخاك بهر شكار روح قدس مركز خاك دام شد گشت فلك بامر حق بحر وجود كاينات خل
۲۸ فروردین ۱۳۹۰
زمهر اولیاء الله شانی کرده ام پیدا
زمهر اولياء الله شاني كرده ام پيدا براي خويش عيشي جاوداني كرده ام پيدا رسا گر نيست دست من بقرب دوست يكتا زمهر دوستانش نردباني كرده ام پيدا ولاي آل پيغمبر بود معراج
۲۸ فروردین ۱۳۹۰
از جمال مصطفی روئی بیاد آمد مرا
از جمال مصطفي روئي بياد آمد مرا وز دم و يس القرن بوئي بياد آمد مرا فكرتم در سر معراج نبي اوجي گرفت قرب حق سوي بي سوئي بياد آمد مرا دركنار بحرعلم ساقي كوثر شدم از بهش
۲۸ فروردین ۱۳۹۰
یا رب بریز شهد عبادت بکام ما
يا رب بريز شهد عبادت بكام ما ما را زما مگير بوقت قيام ما تكبير چون كنيم مجال سوي مده در ديدهٔ بصيرت والا مقام ما ابليس را به بسمله بسمل كن و بريز ز امّ الكتاب جام طهو
۲۸ فروردین ۱۳۹۰
ای کوی تو برتر از مکانها
اي كوي تو برتر از مكانها وي گم شده در رهت نشانها سرگشته ببرّ و بحر گردند اندر طلب تو كاروان ها اي غرقهٔ بحر بي نشاني وان گمره وادي نشانها هر غمزده ايست از تو محزون
۲۸ فروردین ۱۳۹۰
ای لال زوصف تو زبانها
اي لال زوصف تو زبانها كوته زثناي تو بيانها با آنكه تو در ميان جاني جوياي تو ايم در كرانها هر گوشه فكنده نير فكرت زهر كرده بهر كمان كمانها گاهي ببتي شويم مفتون جوئي
۲۸ فروردین ۱۳۹۰
این جهان را غیر حق پروردگاری هست نیست
اينجهانرا غير حق پروردگاري هست نيست هيچ دياري بجز حق در دياري هست نيست عارفان را جز خدا با كس نباشد الفتي عاشقانرا غير ذكر دوست كاري هست نيست حق شناسانرا كه بر باطل
۲۸ فروردین ۱۳۹۰
آمرزش من از تو خدایا غریب نیست
آمرزش من از تو خدايا غريب نيست از بنده جرم و عفو زمولا غريب نيست وهابي و جوادي معطي ذوالمنن بنوازي ار بلطف گدا را غريب نيست افتاده ام بخاك درت از ره نياز راهم دهي بع
۲۸ فروردین ۱۳۹۰
من و یاد خدا دگر همه هیچ
من و ياد خدا دگر همه هيچ بندگي و فنا دگر همه هيچ شمع بيگانه پرتوي ندهد من و آن آشنا دگر همه هيچ صمدم بس بود دگر همه پوچ صحبت با خدا دگر همه هيچ دل پر درد و شاهد غيبي ع
۲۸ فروردین ۱۳۹۰
فیض نور خداست در دل ما
فيض نور خداست در دل ما از دل ماست نور منزل ما نقل ما نقل حرف شيرينش ياد آن روي شمع محفل ما در دل از دوست عقدهٔ مشكل در كف اوست حلّ مشكل ما تخم محنت بسينهٔ ما كشت آنكه
۲۸ فروردین ۱۳۹۰
گفتار اندر ستایش محمد مصطفى علیه السلام
كنون گويم ثناهاي پيمبر كه ما را سوي يزدانست رهبر چو گمراهي ز گيتي سر بر آورد شب بي دانشي سايه بگسترد بيامد ديو و دام كفر بنهاد همه گيتي بدان دام اندر افتاد ز عمري هر
۲۸ فروردین ۱۳۹۰
بسم الله الرحمن الرحیم
سپاس و آفرين آن پادشا را كه گيتي را پديد آورد و ما را بدو زيباست ملك و پادشايي كه هر گز نايد از ملكش جدايي خداي پاك و بي همتا و بي يار هم از انديشه دور و هم ز ديدار نه
۲۸ فروردین ۱۳۹۰
آئینه شاهی
اي كعبه دري باز به روي دل ما كن وي قبله دل و ديده ما قبله نما كن از سينه ما سوختگان آينه اي ساز وانگاه يكي جلوه در آئينه ما كن با زيبق اين اشك و به خاكستر اين غم اين شي