۲۰ شهریور ۱۳۸۹
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
عالم از شور تو غرق هيجان است هنوز نهضت‌ات مايه الهام جهان است هنوز بهر ويراني و نابودي بنيان ستم خون جوشان تو چون سيل، دمان است هنوز در فداكاري مردانه‌ات اي رهب
۲۰ شهریور ۱۳۸۹
می رسد از دور اسبی با نگاه غرق خونی
مي رسد از دور اسبي با نگاه غرق خوني مي رسد از دور با زين و يراق واژگوني مشك هاي با وضويي اشك هاي بي عمويي دست هاي با شكوهي خيمه هاي بي ستوني ساروان آهسته ران
۲۰ شهریور ۱۳۸۹
روی لب های خیمه ها
... ناگهان شاعري پريشان شد ، گريه - گريه - رسيد تا باران در خيالش دوباره مي باريد ، روي لب هاي خيمه ها ، باران در هياهوي گرم و مبهم باد ، نيزه در نيزه عشق رفت از ياد يك
۲۰ شهریور ۱۳۸۹
جانیم اولسون سن تکی انسانـه قوربان یا حسین(ع)!
جانيم اولسون سن تكي انسانـه قوربان يا حسين(ع)! ائيـله ييبسن عالمي باخ گؤر نه حئيران يـاحسيـن(ع)! كيـم كئچـَــر اهل و عيـال
۲۰ شهریور ۱۳۸۹
بسوخت آخر جگرم، بگوی با من سخنی
بسوخت آخر جگرم، بگوي با من سخني دريغ منما پسرم، چرا دلم مي‌شكني؟ جهان همه رفته زهوش، منم سراپا همه گوش مگر از آن لعل خموش، رسد بگوشم سخني تو صيد خونين دهني، تپيده
۲۰ شهریور ۱۳۸۹
دلت گرفته، چرا حال تو خراب شدهست؟
دلت گرفته، چرا حال تو خراب شده‌ست؟ عزيز! چشم قشنگت چرا پر آب شده‌ست؟ مگر كه كودك من عيب و علتي دارد؟ جواب داري، اما دلت كباب شده‌ست مگر كه كودك من...؟ بغض‌تان
۲۰ شهریور ۱۳۸۹
این خاک بهشت است که قیمت شدنی نیست
اين خاك بهشت است كه قيمت شدني نيست ريگ ملكوت است، عقيق يمني نيست افتاده ابوالفضل ابوالفضل در اين دشت ديگر علم هيچ يك انداختني نيست در خاك تو را دفن نكرديم و دميد
۲۰ شهریور ۱۳۸۹
از خودم رستهام یا اباالفضل
از خودم رسته‌ام يا اباالفضل با تو پيوسته‌ام يا اباالفضل از تماشاي اين خاك مرده خسته‌ام، خسته‌ام، يا اباالفضل پاي تا سر پر از زخم نيزه مشك بگسسه‌ام، يا اب
۲۰ شهریور ۱۳۸۹
نشسته سایه ای از آفــــــــــــتاب بر رویش
نشسته سايه اي از آفــــــــــــتاب بر رويش به روي شانه ي طوفان رهاست گيسويش *** ز دوردست ، سواران دوباره مي آيند كه بگذرند به اسبان خويش از رويش *** كجاست يوسف مجروح پ
۲۰ شهریور ۱۳۸۹
در ره عشق مـــرام دگـــــری می بـــــــاید
در ره عشق مـــرام دگـــــري مي بـــــــايد سر پــر شـــور و دل شعله وري مي بـــايد عيب پروانـــه نگـــــوييد كـــه&n
۲۰ شهریور ۱۳۸۹
ساعت پنج بعد از سکوتم ثانیهثانیه جاده در من
ساعت پنج بعد از سكوتم ثانيه‌ثانيه جاده در من عقربه‌عقربه گيج و حيران واي من واي دل واي بر من دجله از تشنگي بي‌هوا مرد دست من دست دل بي‌هوا رفت زنگ اخبار دل بي&
۲۰ شهریور ۱۳۸۹
آخرین سرباز کوچک"
آخرين سر باز كوچك دستهايش را گشود گرد غم از چهره ي نوراني دريا زدود بر تن تفتيده ي شن ها شهامت مي كشيد نوجواني كه قرار از خيمه ي زينب ربود سايه اي مي خواست تا در خون
۲۰ شهریور ۱۳۸۹
قرار از دل ربوده آه و اشک کبریا امشب
قرار از دل ربوده آه و اشك كبريا امشب نشسته بر جبين دل غم كرب و بلا امشب ابوفاضل بدون دست و اصغر تشنه لب بي جان فرات از شرم مي نالد ز دردي بي شفا امشب شده هفت آسمان دلخون
۲۰ شهریور ۱۳۸۹
در مشک تشنه، جرعه ی آبی هنوز هست
در مشك تشنه، جرعه ي آبي هنوز هست اما به خيمه ها برسد با كدام دست؟ برخاست با تلاوت خون، بانگ يا اخا وقتي «كنار درك تو، كوه از كمر شكست» تيري زدند و ساقي مستان ز دست
۲۰ شهریور ۱۳۸۹
این اشکها به پای شما آتشم زدند
اين اشك‌ها به پاي شما آتشم زدند شكر خدا براي شما آتشم زدند من جبرييل سوخته بالم، نگاه كن! معراج چشم‌هاي شما آتشم زدند سر تا به پا خليل گلستان‌نشين شدم هرجا كه
۲۰ شهریور ۱۳۸۹
حال ما در غم عظمای تو دیدن دارد
حال ما در غم عظماي تو ديدن دارد در غم تشنگي‌ات اشك چكيدن دارد تو بخوان باز بخوان باز كه از لب‌هايت صوت قرآن به روي نيزه شنيدن دارد چقدر بوي دل و موي پريشان آورد ا
۲۰ شهریور ۱۳۸۹
چل روز شد که چشمم تطهیر گشت با غم
چل روز شد كه چشمم تطهير گشت با غم با واژه‌هاي خونين مي‌خواندم محرم بر سينه مي‌زند غم در دسته‌هاي ماتم مي‌آورد اگرچه دستان خسته‌ام كم مرثيه غريبي است ب
۲۰ شهریور ۱۳۸۹
ای توسن سپیده خونین سخن بگو
اي توسن سپيده خونين سخن بگو وز ظلمت شبانه سنگين سخن بگو عطر بهار مي‌رود از اين ديار سرد ز افتادن شكوفه نسرين سخن بگو از آن كوير سوخته و شهر بي‌چراغ زآن قوم بي‌
۲۰ شهریور ۱۳۸۹
دلخوشم من چون گدای این درم
دلخوشم من چون گداي اين درم هم گداي فاطمه هم حيدرم سوي اين در هست دائم دست من نيست حاجت بر سراي ديگرم آبرويم از در اين خانه است زين سبب از خلق عالم برترم تا كه آيد نام
۲۰ شهریور ۱۳۸۹
آفتاب آسمان مجد و رحمت زینب است
آفتاب آسمان مجد و رحمت زينب است حامي توحيد و قرآن و ولايت زينب است درّ درياي فضيلت عنصر شرم و عفاف قهرمان عرصه صبر و شهامت زينب است در دمشق و كوفه با آن خطبه‌هاي آت