۷ شهریور ۱۳۸۹
ای طلوع بی غروب ، تو انتها نداری
وَ اَتَممناها بِعَشر! حج را نيمه تمام رها كرد. از جانب عرفاتِ خاك به سمت ميقاتِ افلاك رونهاد. «حجرالاسود» را وا نهاد تا حنجره را براي فرياد بلندترين آو
۷ شهریور ۱۳۸۹
شـقـایـقِ بـاران
امشب زنبودنت سحر مي گريد چون مرغِ شكسته بال و پر مي گريد سرگشته تراز سحر، صبا ر
۷ شهریور ۱۳۸۹
«اَلسَّلامُ عَلَی الحُسَین ِ وَ عَلَی عَلِی بن ِ الحُسَین ِ وَ عَلَی اَولادِ الحُسَین ِ وَ عَلَی اَصحابِ الحُسَین ِ»
«اَلسَّلامُ عَلَي الحُسَين ِ وَ عَلَي عَلِي بن ِ الحُسَين ِ وَ عَلَي اَولادِ الحُسَين ِ وَ عَلَي اَصحابِ الحُسَين ِ» حسين...! آسماني آبي، كه چيدندش و متني خوا
۷ شهریور ۱۳۸۹
داستان مَشک
سلام بچه هاي عزيز! من مَشكي هستم كه حضرت ابوالفضل(ع) مرا بردند تا براي بچه هاي امام حسين(ع) آب بياورند. من شاهد هستم كه لبان حضرت سكينه(س) ٬ حضرت رقيه(س) ٬ حضرت ع
۷ شهریور ۱۳۸۹
سؤال تشنه
هر روز به دعوت پنجره به باغ نگاه مي‌كنم. به خارها حتي حسودي‌ام مي‌شود و با حسرت، به عطرهاي خندان خيره مي‌شوم. هر روز به دعوت پنجره كنار گلها مي‌نشينم و آسم
۷ شهریور ۱۳۸۹
به سقای کربلا؛ حضرت ابوالفضل (ع) ؛روح منتشر
تو برخاستي و امواج عصيان، شرمنده و تهي بر زمين افتاد. تو برخاستي و قدقامت نمازعاشوراييان، در قامت بلند و نستوهت معنا شد. تو برخاستي و يكرنگي و زلالي و جوشش در رودهاي
۷ شهریور ۱۳۸۹
لالایی کودکان
كوه و دشت و صحرا، رود و ساحل و دريا ، سينه به سينه كودكانگي ات را زمزمه كردند؛ و پابه پاي شادماني هايت، اي كودك معصوم! رقصان بودند. اما درد فراق جانفرساي تو سنگين ب
۷ شهریور ۱۳۸۹
میشناسیدش و ...
سحر از كوچة خالي ز دعا مي‌گذرد قافله قافله از دشت بلا مي‌گذرد آه! اي مردم غفلت زدة خواب آلود عشق، ماتم زده از شهر شما مي‌گذرد روزهاتان همه شب باد كه خورشيد زمان
۷ شهریور ۱۳۸۹
اسبی که تنهای تنهاست
اسبي كه تنهاي تنهاست مي‏آيد از سمتِ مغرب، اسبي كه تنهاي تنهاست تصوير مردي كه رفته‏ست، در چشمهايش هويداست يالش كه همزاد موج است، دارد فراز و فرودي اما فرازي كه بش
۷ شهریور ۱۳۸۹
آنچه از من خواستی با کاروان آوردهام
آنچه از من خواستي با كاروان آورده‏ام يك گلستان گل به رسم ارمغان آورده‏ام از در و ديوار عالم فتنه مي‏باريد و من بي‏پناهان را بدين دارالامان آورده‏ام اندرين
۷ شهریور ۱۳۸۹
رجعت سرخ
كربلا را مي‏سرود اين بار روي نيزه‏ها با دو صد ايهام معني‏دار، روي نيزه‏ها نينوايي شعر او از ناي هفتاد و دو نِي مثل يك ترجيع شد تكرار روي نيزه‏ها چوب خشك نِي
۷ شهریور ۱۳۸۹
می آید از سمتِ مغرب اسبی که تنهای تنهاست
مي آيد از سمتِ مغرب اسبي كه تنهاي تنهاست تصويرِ مردي كه رفته ست در چشم‌هايش هويداست يالش كه همزاد موج است دارد فراز و فرودي امّا فرازي كه بشكوه، امّا فرودي كه زيباس
۷ شهریور ۱۳۸۹
آنچه از من خواستی با کاروان آوردهام
آنچه از من خواستي با كاروان آورده‌ام يك گلستان گل به رسم ارمغان آورده‌ام از در و ديوار عالم فتنه مي‌باريد و من بي‌پناهان را بدين دارالامان آورده‌ام اندر ا
۷ شهریور ۱۳۸۹
دریا به تو می ماند
ز قهر تو ،شاهين قدر پر ريزد وز هيبت تو ،شير فضا بگريزد ماند به تو كوه،اگر به رفتار ايد! دريا به تو مي ماند ،اگر برخيزد!
۷ شهریور ۱۳۸۹
عرش نی
خورشيد بر اين تيره مغاك افتاده ست؟ يا بر سر ني ان سر پاك افتاده ست؟! بر عرش ني از تلاوت او پيداست هفتاد دو سوره روي خاك افتاده ست
۷ شهریور ۱۳۸۹
کیست این آوای کوهستانی داوود با او
كيست اين آواي كوهستاني داوود با او هرم صدها دشت با او لطف صدها رود با او هركه را گم كرده اي اي عشق در او جستجو كن شمس بااوقيس بااو نوح بااو هودبا او نيزه نيزه زخم باا
۷ شهریور ۱۳۸۹
پیچیده دراین دشت عجب بوی عجیبی
پيچيده دراين دشت عجب بوي عجيبي بوي خوشي از نافه ي آهوي نجيبي يا قافله اي رد شده بارش همه گلبرگ جامانده از آن قافله عطر گل سيبي يك شمه شميم خوش فردوس ..نه پس چي
۷ شهریور ۱۳۸۹
مگر محشر آمده
باز اين چه شورش است مگر محشر آمده خورشيد سر برهنه به صحرا در آمده آتش به كام و زلف پريشان و سرخ روي اين آفتاب از افقي ديگر آمده چون روز روشن است كه قصدش مصا
۷ شهریور ۱۳۸۹
شن بود و باد
شن بود و باد، قافله بود و غبار بود آن سوي دشت، حادثه، چشم‌انتظار بود فرصت نداشت جامة نيلي به تن كند خورشيد، سر برهنه، لب كوهسار بود گويي به پيشواز نزول فرشت
۷ شهریور ۱۳۸۹
اتاق آبی
این کتاب که در واپسین سالهای زندگی سپهری نوشته شده و پس از مرگ وی به چاپ رسیده است، دارای سه بخش مستقل به نامهای "اطاق آبی"، "معلم نقاشی ما" و "گفت و گو با استاد"، مربوط به سه دورهی کودکی، نوجوانی و میانسالی اوست.