۶ دی ۱۳۸۹
ای بیومه نوم مولا تو ایدیدی که دیه
اي بيومه نوم مولا تو ايديدي كه ديه ارسل از عشق حسين سرزير بيدك از تيه مثل ايسو نيزدن سينه يه هفته كل سال هم صفر هم ما محرم دل زغم بي پرملال موكب ايمه از ولات سن همه
۶ دی ۱۳۸۹
ساربانا ز اشتران بگشای بار
ساربانا ز اشتران بگشاي بار لحظه‏اي ما را به حال خود گذار اينكه بيني سرزمين كربلاست خاك او آغشته با خون خداست در حريم قدسي صحراي دوست بشنو اين گلبانگ، اين آواي اوست
۶ دی ۱۳۸۹
من و شهری که از مردی نشان نیست
من و شهري كه از مردي نشان نيست در اين كوفه ز هم دردي نشان نيست چنان در بي‌وفايي شهره هستند كه عهد روز را در شب شكستند مرا اول به نزد خويش خواندند ولي در همرهي از راه
۶ دی ۱۳۸۹
غروب عاشورا
غروب بود و تو بودي ، سه شعله در صحرا حريق خيمه و جانم ، كه مي رود تنها غروب بود و تو بودي ، تمام هستي من غم فراق تو بود و نواي مستي من غروب بود و تو بودي ، امام قافله ام تم
۶ دی ۱۳۸۹
مضطر
درمانده آب بود درمانده آب بود كه بر خاك مانده بود سقا كه از وظيفه‌ي خود دست بر‌نداشت
۶ دی ۱۳۸۹
بیعت ها
بيعت ها فرق مي كنند درشام دست مي دهند در كربلا " دست " مي دهند!
۶ دی ۱۳۸۹
گذشته است
گذشته است از واقعه‌اي كه بر زنجيرها رخ داد گذشته است بر شكافِ ترمه‌هايِ لب دوزي از شكوه و سنگ‌هاي در پرتاب بر آتش‌هاي پاره پاره و ما با اسبِ بالدارمان ار
۶ دی ۱۳۸۹
نذر آقا ابوالفضل
فرقي نداشت اگر عطش بر خيمه مي تاخت يا بر تو ... فرقي نداشت اگر فرات دست هايش كوتاه بود يا تو ... بعد از آن ظهر تشنه رودها اشك هاي شرم جهان اند... * از كتف هايش فو
۶ دی ۱۳۸۹
دست های بریده را ، بوسید
دست هاي بريده را ، بوسيد و به آسمان داد ، شب از شيهه ي اسب تو از سجده ي اسب تو... پروانه ها ، شما اينجا چه مي كنيد ؟! ذالجناح ، بالا رفت بالا بريده ها
۶ دی ۱۳۸۹
«کسوف»
تير سه‌شعبه آمد و از كسوف خون بر روي آفتاب تا صبح حشر، سخت دل ماسوي گرفت تاريخ از آن به بعد محرم بود وقتي تير سه‌شعبه آمد آن تير، آن تيغ! ... تيغي كه در گلوي علي هم بو
۴ دی ۱۳۸۹
«حسین میآید با تن بیسر»
«حسين مي‌آيد با تن بي‌سر» آمبولانس‌ها شيهه مي‌كشند از آسمان علي اصغر مي‌بارد با گلوهاي بريده از تركش‌هاي سه شعبه در شنزاران مي‌دوند دختران با د
۴ دی ۱۳۸۹
تشنهتر از فرات آبی نیست
تشنه‌تر از فرات‌ آبي‌ نيست‌ و روشن‌تر از خون، آفتابي‌ بوي‌ سكه، بوي‌ بيعت، پرندگان‌ را نيز مسموم‌ مي‌كند و خاكي‌ كه‌ خاكسترست، به‌ گي
۴ دی ۱۳۸۹
چو هیهای سواران دشتها را
چو هيهاي سواران دشتها را به زير بال گيرد، شايد اين اوست- من و آيينه مي گوييم و آن گاه فغان سر مي دهيم از ماتم اوست ..... فغان سر مي دهيم و يكدگر را ملامت مي كنيم از زنده ما
۴ دی ۱۳۸۹
آمد و اذن رفتنش را خواست
آمد و اذن رفتنش را خواست آنكه زيباترين حسن رو بود آنكه سيزده بهار را ديد آنكه خوش قامت و سيه مو بود ديد تنها شده پس از اكبر او به تنهايي عمو پي برد رفت اما اجازه
۴ دی ۱۳۸۹
ای که لیلاتر از جنون هستی
اي كه ليلاتر از جنون هستي از شرابِ چشات خرابم كن من مي خوام گُربگيرم از عشقت با خيالت بيا و خوابم كن صاحب آسمونو درياها صاحب هر چي عشقه تو عالم كوله بارم رو بسته ام مو
۴ دی ۱۳۸۹
نوحة ابوالفضل(ع)
چون ابوالفضل پي آب برفت از دل اهل حرم تاب برفت حال طفلان حسين در هم بود ـ فتح عباس دگر مبهم بود چشم زينب بره آن دل غم بود ـ قلب كلثوم پر از ماتم بود زانكه آبي به لب تش
۴ دی ۱۳۸۹
اسب تنها
در راه ماند ست يك اسب زيبا سرگشته ،حيران تنهاي تنها در پيش چشمش دنيا پر از مه او با چه رويي آيد به خيمه از دوري ات اي تنها اميرم يك گوشه از غم بايد ب
۴ دی ۱۳۸۹
کبوترانه
تو از تبار آبها نه ،آب از تبار توست و آب بعد سالها هنوز بي قرار توست اگر كشيد دشمني به خشم ،گوشواره را به چشم تو نديده بود درخشش ستاره را صداي تازيانه ها
۴ دی ۱۳۸۹
هفتادودو شعر خونین
ديشب برايت سرودم هفتاد ودو شعر غمگين از نيزه و زخم و خنجر خونين خونين خونين صد قطعه از عشق گفتم با ياد پيراهن تو پيچيد عطر اقاقي از زخمهاي تن تو اي آنكه ا
۴ دی ۱۳۸۹
اربعین
اتل متل، رسيدن اون صورتاي كبود، آخ! بميرم، پس چرا رقيه توشون نبود؟ چند شب پيش كه بابا مهمون دامنش شد گمون كنم همون شب وقت پريدنش شد... زخم پاهاي دختر ، خوب