۲۱ شهریور ۱۳۸۹
امشب متزلزل فلـــــــــــک از وقعه فرداست
امشب متزلزل فلـــــــــــك از وقعه فرداست فردا به زمــــــــــين ايتي از محشر كبراست امشب بفلـــك بانگ فغان زاهل زمين است فردا به زمــــــــين چون بدن حجت يك
۲۱ شهریور ۱۳۸۹
تا گردش زمانه و لیل و نهار هست
تا گردش زمانه و ليل و نهار هست نام حسين (ع) هست و حسيني شعار هست اين نام پرشكوه بر اوراق روزگار جاويد هست تا ورق روزگار هست تا در دلي ز شوق حقيقت زبانه‌اي است زين حق
۲۱ شهریور ۱۳۸۹
یک شهر دعا خواند و بلا کم نشد امسال
يك شهر دعا خواند و بلا كم نشد امسال خون شد جگر خلق و محرم نشد امسال اي ماه چه دير آمدي از راه و عجيب است دل واپس تو عالم و آدم نشد امسال پيش از تو محرم شد و پي
۲۱ شهریور ۱۳۸۹
غبار غم
روي گيسوي خورشيد قطره هاي خون پيداست پرده ها زخاكستر بر نگاه عاشوراست مي وزد غروب و باز جلوه ها زتاريكي ماه من كجا مُرده ست؟ در دلم چرا غوغاست؟ نشتري ميان جان دارم
۲۱ شهریور ۱۳۸۹
دست نقاش به رقص آمد و تصویر کشید
دست نقاش به رقص آمد و تصوير كشيد طرحي از واقعه بر صفحه ي تقدير كشيد بوم نقاشيش از گرگ صفت ها پر بود بين شان مرد يَلي با صفت شير كشيد مدتي بعد تني زخمي و بي دس
۲۱ شهریور ۱۳۸۹
غریو شیون در گوش خیمهها افتاد
غريو شيون در گوش خيمه‌ها افتاد كه: «دست‌هاي كسي از بدن جدا افتاد» غريو، آتش شد... خيمه‌ها در آتش سوخت زمين، زبانه گرفت و به دست و پا افتاد زمين، زبانه گرفت
۲۱ شهریور ۱۳۸۹
بیـا که این عصر باده ی خون با خیال جنون شرح جان دارد
بيـا كه اين عصر باده ي خون با خيال جنون شرح جان دارد بسوزد دل يا امام زمان ! درد عشقي كــــه عـاشقان دارد بـه
۲۱ شهریور ۱۳۸۹
این چه شوری است که اینگونه بلا خیز شده
اين چه شوري است كه اينگونه بلا خيز شده نيزه‌زاري به قدوم قدمش تيز شده چه بهاري كه گلزخم تن صاعقه‌ها چلچراغ شب تنهايي پاييز شده زورق عشق كه توفان بلا سا
۲۱ شهریور ۱۳۸۹
به فرمان خداوندی نظر کرد
به فرمان خداوندي نظر كرد زحج بگذشت و آهنگ سفر كرد خداي خويش را فرمود لبيك  
۲۱ شهریور ۱۳۸۹
سبز بخت سرخ او
تا شقايق را به دست عشق بر كرديم ما زير دوش آفتاب خون وضو كرديم ما همچو قوي مست دست افشان وجود خويش را در شط سرخ شهادت شستشو كرديم ما گر چه دست از جان و سر شستيم پاكوب
۲۱ شهریور ۱۳۸۹
تقدیم به زین االعابدین (ع)
شب بود و روحم درسكوتي نوحه گرشد فرمانرواي سينه هاي شعله ورشد چشمم كه مي بايست، شب را درنوردد درخيمه با طفلان گريان همسفرشد گفتيد: من بيماربودم آه اما هرعضومن برچشم
۲۱ شهریور ۱۳۸۹
بیـا که این عصر باده ی خون با خیال جنون شرح جان دارد
بيـا كه اين عصر باده ي خون با خيال جنون شرح جان دارد بسوزد دل يا امام زمان ! درد عشقي كــــه عـاشقان دارد بـه&n
۲۱ شهریور ۱۳۸۹
باران گرفت و پنجره لرزید در ساعت مردد تاریخ
باران گرفت و پنجره لرزيد در ساعت مردد تاريخ طوفان گريه هاي تو پيچيد در خطبه مجدد تاريخ وقتي كه تيغ تشنه لب از مرد تجويد تازه زمزمه مي كرد تفسير سرخ واقعه مي خواست پيش
۲۱ شهریور ۱۳۸۹
خاک خونْ آغشته لبْتشنگان کربلاست
خاك خونْ آغشته لبْ‌تشنگان كربلاست آخر اي چشم بلابين! جوي خونبارت كجاست؟ جز به چشم و چهره، مسپَر خاك اين ره كآن همه نرگس چشم و گل رخسار آل مصطفي است اي دل بي‌صبر
۲۱ شهریور ۱۳۸۹
نذری آقا علی اکبر ( ع )
آ زينب و سكينه را يك طرف روانه كن زلف احمدانه را چندبار شانه كن يك كمي برو حرم با زنان وداع گوي يك كمي گلايه از مردم زمانه كن يك كمي امان بده بيشتر بب
۲۱ شهریور ۱۳۸۹
نذری حضرت زینب ( س )
زخمي هزار كربلاي كينه اي مثل نوحه هاي حضرت سكينه اي اشك زينبانه در برابر سري آه صادقانه در بقيع سينه اي آن قَدَر عميق مثل چاه حيدري آن قَدَر زلال مثل آبگي
۲۱ شهریور ۱۳۸۹
مرثیه مشک
چشم پرخون بود و دستا نش جدا مشـك او بي آب و بر لب اي خدا يـاري اندر كس نمي بيـنم چرا ؟ &nb
۲۱ شهریور ۱۳۸۹
غروب کرد
خورشيد مي‏چكيد كه دريا غروب كرد يك مرد پشت پلك تماشا غروب كرد چشمي كه پاي آينه و آفتاب و آب مي‏ريخت گريه‏هاي خودش را غروب كرد از دست‏هاي روشن رو سوي
۲۱ شهریور ۱۳۸۹
دیده بگشا که در این میکده غم آمده است
ديده بگشا كه در اين ميكده غم آمده است وقت نازل شدنش قافيه كم آمده است وببين جام – كه رخسار مي اش زرد نمود – و علمدار – كه بي دست و علم آمده است – قلم آمد بن
۲۱ شهریور ۱۳۸۹
وداع زینب (س)
آيم به قتلگاه كه پيدا كنم تو را امشب