۹ بهمن ۱۳۸۹
باران
باران بهاران را جدّي نمي‌گيرد. چشمان من خيل غباران را. هرچند از جاده‌هاي شسته رُفته، از اين خيا
۹ بهمن ۱۳۸۹
کسی در من خواب میبیند
هر شب كسي در من خواب مي‌بيند كه فرد حادثه‌اي بالغ زمين را مي‌لرزاند فرد نخستين روز آفرينش ديگر بار طلوع مي‌كند و خد ـ با شش اشارت ـ٭ خلقت را بشارت مي‌دهد فر
۹ بهمن ۱۳۸۹
تیتر جهانی
آبي‌ترين باراني‌ام را مي‌پوشم و به «فرودگاه» مي‌روم حقيقتش اين است جمعه‌ها ابرها سبك‌ترند آدم‌ها اسب‌ها حتي مورچه‌ها خوشحال‌ترند مي‌
۹ بهمن ۱۳۸۹
مردى از تبار گل یاس
مردي از تبار گل ياس در انتهاي شبي دراز در ميان سوسوي آينه‏ها در سال مرگ برگهاي جوان در پشت ديواري از سكوت مردي خواهد آمد از جنس بلور مردي كه س
۹ بهمن ۱۳۸۹
اخبار
اخبار ۲۰:۳۰ سرخ است اخبار ۲۱ سفيد اخبار ۲۲ آبي اخبار بي بي سي بنفش اخبار ... اخبار ... اخبار... چقدر اين خبرها بوي ماهي گنديده مي دهند! تا كي بايد پاي اين تلويزيون منتظر با
۹ بهمن ۱۳۸۹
گل نرگس
براي ماهي ها « كامنت »مي گذارم براي پرنده ها « اف لاين » مي خواهم عطر نامت را براي همه « چت روم »ها بفرستم مي خواهم « بك گراند » همه دلها تو باشي &nb
۹ بهمن ۱۳۸۹
می آید...
شنبه ها گل مي فروشم. يك شنبه ، كفش هايم را واكس مي زنم و به زلزله اي كه در راه است فكر مي كنم. دوشنبه ها را سكوت مي كنم. سه شنبه، ايميل هايم را چك مي كنم و براي مرگ &nb
۹ بهمن ۱۳۸۹
آغاز ابرها
آغاز ابرها در ساعت يك است به وقت نجف كمي پس از دو باران گرفت در كنار بقيع درست ساعت سه طوفان شد در كربلا حالا به ساعت من فقط كمي به لحظه موعود مانده است
۹ بهمن ۱۳۸۹
روز مبادا
وقتي تو نيستي نه هست‌هاي ما چونان‌كه بايدند نه بايدها ... مثل هميشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض مي‌خورم عمري‌ست لبخندهاي لاغر خود را در دل ذخيره مي‌كنم ب
۹ بهمن ۱۳۸۹
مزمور بهار
بزرگا گيتي آرا نقش بند روزگارا اي بهار ژرف به ديگر روز وديگر سال تو مي ايي و باران در ركابت مژده ي ديدار و بيداري تو مي ايي و همراهت شميم و شرم شبگيران و لبخند جوان
۹ بهمن ۱۳۸۹
طلوع صبحدم
انتظارم را به گلبرگ شقايق مي‌نويسم؛ تا بهاران باز رويد؛ باز گويد. بر تنِ خيسِ هزاران قطره قطره آبِ باران مي‌نويسم؛ تا شود بَر دشت‌ها جاري و آنگه راه جويد؛ باز
۹ بهمن ۱۳۸۹
در انتظار بهار حقیقی
بگذار گنجشك‌هاي خرد در آفتاب مه‌آلود بعد از ظهر زمستان به تعبير بهار بنشين
۹ بهمن ۱۳۸۹
عید در دو نگاه
نگاه اول عيد، «حوّل حالنا» است كه واجب است بفهميم عيد، شوقي است كه پدرم را به مزرعه مي‌خواند عيد، تن‌پوش كهنة باباست كه ماد
۹ بهمن ۱۳۸۹
لحظههای سبز
هنوز سكوت مبهم تو از حريم پنجره تجاوز نكرده هنوز، تكرار لحظه‌هاي سبزت قطره، قطره بر غريبي سايه‌ها نمي‌گريد تا، بشويد بُهت رنگين غصه‌هايم را چه مي‌شد، مي&z
۹ بهمن ۱۳۸۹
فاصله
فاصله‌ها چه بي‌رحمانه تو را از من مي‌گيرند و دستان پر از ظلمت شب ياد باراني‌ات را با من تنها مي‌گذارند. صداقت لحظات خورشيدي با تو بودن را به كدامين گنج عشا
۹ بهمن ۱۳۸۹
مرتضی دیگر دوچرخه نمیخواهد
اين‌ روزها همه‌ نياز به‌ تو را فهميده‌اند. اين‌ روزها حتي‌ بچه‌ها بهانة‌ تو را مي‌گيرند و نوزادان‌ فقط‌ با «لالايي‌ انتظار» به‌ خو
۹ بهمن ۱۳۸۹
باور نمى کنم...
ديگر تو را ميان باديه ها سوار بر اسبي سپيد يا ميان خيمه اي كنار چشمه دورترين بيد باور نمي كنم تو حالا در كنار مني در همين شهر كه آدمهايش هر شب سهم خود را از آسمان هم
۹ بهمن ۱۳۸۹
باور نمى کنم...
ديگر تو را ميان باديه ها سوار بر اسبي سپيد يا ميان خيمه اي كنار چشمه دورترين بيد باور نمي كنم تو حالا در كنار مني در همين شهر كه آدمهايش هر شب سهم خود را از آسمان هم
۹ بهمن ۱۳۸۹
مرا بخوان
صدايم كن اي اشتياق بي انتها اي ايستاده بر فراز زمان كه رهگذري خسته ام در بياباني بي آب تفتيده در آفتاب و تو تك درخت صحرايي با سايباني گسترده و آبي روان مرا سوي خويش
۹ بهمن ۱۳۸۹
و دوباره ...
مي‌آيي‌ و جهان‌ زير پاي‌ تو سبز مي‌شود سراسيمه‌ گشوده‌ مي‌شود چشم‌هاي‌ كابوس‌ زده‌ به‌ شوق‌ پابوست‌ در انتهاي‌ هستي‌ كه‌ ابت